دختر فراموش شده part 34
دختر فراموش شده
پارت 34
هانا )
بعد از چند ثانیه جدا شد و چند قدم ازم فاصله گرفته ... جی وون بلافاصله عصبانی جیمین رو هل داد عقب و از پشت دستاشو دور پام پیچید و اخمو به جینین نگاه کرد
* یاااا اون مامانه منه ! فقط من حق دارم بوسش کنم !
چشمام گرد شد و بعد یهو پقی زدم زیر خنده ...
* برو دوس دختر خودتو بوس کن مامانم دوس دختر منه !
من اون وسط داشتم از خنده پاره میشدم جوری که پهن زمین شده بودم
- واااااااای
جیمین با چشمای درشت شده نگاهی به جی وون کرد
+ چی گفتی ؟
* همون که شنیدی
جیمین لحظه ای اخم کرد ... شبیه بجه دو ساله ای شده بود ک لج کرده بود ... یدفعه سمتم خم شد و یه س
بوسه کوتاه رو لبام زد
+ اصلانم همچین چیزی نیست کوچولو مامانت مال منه !
جی وون لباشو به سمت پائین برد و چشماش اشکی شد :(
بعد یهو بغضش ترکید و زد زیر گریه و دوید سمتم و بغلم کرد
* هق... مامان...مق ... این باباعه ...هق میخاد... مامانمو هق ... ازم بگیره !
جیمین انگار کسایی که تلافی کرده بود و دلش خنک شده بود گفت
+ تو اومدی زن منو ازم گرفته ایشش
* اول ...هق ... ماما...هق ...ن من بوده !
+ عجباااا ... بچه جون این اول زن من بوده !
* نه اول مامان من بوده !
+ زن من بوده !
- یاااا بسه ! ( با داد )
- جیمین این بچست نمیفهمه تو کوتاه بیا
+ بچه چیه ! میگه مامانم دوست دخترمهههه
- جیمیننن کوتاه بیاا
+ ای خائن حالا با جی وون به من خیانت میکنی نه ؟!
- عجبااا
+ جی وون مامانتو ول کن بیا بریم برات دوست دختر بگیرم !
- یاااا
* خوبه ! من دختر همسایمونو میخام
- یااااا جی وون چی داری میگی
+ بیا بریم برات بگیرمش
جیمین دست جی وونو گرفت و داشتن میرفتن که از پشت لباسشو کشیدم
+ ها چیه ؟
- چرا چرت میگی جیمین دختر همسایه 17 سالشه !
جیمین درجا شروع کرد به قهقه زدن
+ واااای جی وون این چه سلیقه ایه تو داری ؟!
* عههه نخنددد
+ بزار هر وقت رفتی مدرسه یه دختر خوب مث هانا برا خودت تور کن باشه ؟!
- یااا میزنمتااا
+ باشههه باشهه غلط خوردم !
+ جی وون بیا بریم
پرش زمانی
جیمین )
رسیدیم خابگاه و جی وونو بغل کردم و ساکشو از صندوق عقب برداشتم ... و زنگ خوابگاهو زدم در باز شد وارد شدم پسرا داشتن تلویزیون میدیدن اما یونگی مثل همیشه تو اتاقش خاب بود
+ سلاااام
تهیونگ : وووییی سلام این کوچولو کیه ؟ بچه فناست ؟ واااای خدا چه کیوته بدش من ...
حتی نتونستم مخالفت کنم تو کسری از ثانیه جی وونو از تو بغلم قاپید
کوک امد سمتم : عههه مگه قرار نشد بچه فنا رو نیاری خونه ... ولی وایسا ببینم این چقد کیوته
نامجون : راس میگه دردسر میشه بچه مردمو ورداشتی اوردی پدر مادرش شاکی میشن !
جیهوپ : سلااام کوچولو اسمت چیه ؟
جی وون که بنظر خجالت کشیده بود چیزی نگفت برگشت و سرشو تو سینه تهیونگ پنهان کرد
ته : اوخییی خجالتیم هست !
+ خب ... راستش ... نمیدونم چجوری بگم !
جین : باز چه گندی به بار اوردی ؟
+ راستش ...
ار ام پرید وسط حرفم : اول برو بچه مردمو رو بده مامان باباش نگران میشن !
عوفففف دیگه کلافه شدم
+ بابا بچه مردم کودومهههه این پسرمه
همه زدن زیر خنده ...
کوک : نه ... صب کن ببینم ! ولی این چرا انقد شبیه توعه ؟
پسرا دست از خندیدن برداشتن و به صورت جی وون که هر لحظه قرمز تر میشد خیره شدن
ته و ار ام همزمان : راااس میگهه بمولا
جیهوپ : کپی خودته !
جین : نگو که واقعا پسرته !
نشستم و ماجرا رو براشون تعریف کردم ...
نامجون یگی کوبید تو سر خودش : وای گند زدی !
+ خودم میدونم :/
ته : یعنی الان عمو شدم ؟
+ اونم چه عمویی
جیهوپ نگفتی اسمش چیه ؟
+ جی وون ... پارک جی وون
کوک : الان واقعا مادرش هاناعه ؟!
+ اوهوم
ته : ولی ازت ناراحت شدم ... چرا موقعی که هانا حامله بود بهمون نگفتی ؟ ما مثل برادراتیم !
+ اشتباه کردم ته .... بیه اشتباه بزرگ که تاوانشو پس دادم !
داشتیم حرف میزدیم که صدای داد یونگی از طبقه بالا بلند شد : یااااا حضرت عزرائیللللل جنننن کمککک
پارت 34
هانا )
بعد از چند ثانیه جدا شد و چند قدم ازم فاصله گرفته ... جی وون بلافاصله عصبانی جیمین رو هل داد عقب و از پشت دستاشو دور پام پیچید و اخمو به جینین نگاه کرد
* یاااا اون مامانه منه ! فقط من حق دارم بوسش کنم !
چشمام گرد شد و بعد یهو پقی زدم زیر خنده ...
* برو دوس دختر خودتو بوس کن مامانم دوس دختر منه !
من اون وسط داشتم از خنده پاره میشدم جوری که پهن زمین شده بودم
- واااااااای
جیمین با چشمای درشت شده نگاهی به جی وون کرد
+ چی گفتی ؟
* همون که شنیدی
جیمین لحظه ای اخم کرد ... شبیه بجه دو ساله ای شده بود ک لج کرده بود ... یدفعه سمتم خم شد و یه س
بوسه کوتاه رو لبام زد
+ اصلانم همچین چیزی نیست کوچولو مامانت مال منه !
جی وون لباشو به سمت پائین برد و چشماش اشکی شد :(
بعد یهو بغضش ترکید و زد زیر گریه و دوید سمتم و بغلم کرد
* هق... مامان...مق ... این باباعه ...هق میخاد... مامانمو هق ... ازم بگیره !
جیمین انگار کسایی که تلافی کرده بود و دلش خنک شده بود گفت
+ تو اومدی زن منو ازم گرفته ایشش
* اول ...هق ... ماما...هق ...ن من بوده !
+ عجباااا ... بچه جون این اول زن من بوده !
* نه اول مامان من بوده !
+ زن من بوده !
- یاااا بسه ! ( با داد )
- جیمین این بچست نمیفهمه تو کوتاه بیا
+ بچه چیه ! میگه مامانم دوست دخترمهههه
- جیمیننن کوتاه بیاا
+ ای خائن حالا با جی وون به من خیانت میکنی نه ؟!
- عجبااا
+ جی وون مامانتو ول کن بیا بریم برات دوست دختر بگیرم !
- یاااا
* خوبه ! من دختر همسایمونو میخام
- یااااا جی وون چی داری میگی
+ بیا بریم برات بگیرمش
جیمین دست جی وونو گرفت و داشتن میرفتن که از پشت لباسشو کشیدم
+ ها چیه ؟
- چرا چرت میگی جیمین دختر همسایه 17 سالشه !
جیمین درجا شروع کرد به قهقه زدن
+ واااای جی وون این چه سلیقه ایه تو داری ؟!
* عههه نخنددد
+ بزار هر وقت رفتی مدرسه یه دختر خوب مث هانا برا خودت تور کن باشه ؟!
- یااا میزنمتااا
+ باشههه باشهه غلط خوردم !
+ جی وون بیا بریم
پرش زمانی
جیمین )
رسیدیم خابگاه و جی وونو بغل کردم و ساکشو از صندوق عقب برداشتم ... و زنگ خوابگاهو زدم در باز شد وارد شدم پسرا داشتن تلویزیون میدیدن اما یونگی مثل همیشه تو اتاقش خاب بود
+ سلاااام
تهیونگ : وووییی سلام این کوچولو کیه ؟ بچه فناست ؟ واااای خدا چه کیوته بدش من ...
حتی نتونستم مخالفت کنم تو کسری از ثانیه جی وونو از تو بغلم قاپید
کوک امد سمتم : عههه مگه قرار نشد بچه فنا رو نیاری خونه ... ولی وایسا ببینم این چقد کیوته
نامجون : راس میگه دردسر میشه بچه مردمو ورداشتی اوردی پدر مادرش شاکی میشن !
جیهوپ : سلااام کوچولو اسمت چیه ؟
جی وون که بنظر خجالت کشیده بود چیزی نگفت برگشت و سرشو تو سینه تهیونگ پنهان کرد
ته : اوخییی خجالتیم هست !
+ خب ... راستش ... نمیدونم چجوری بگم !
جین : باز چه گندی به بار اوردی ؟
+ راستش ...
ار ام پرید وسط حرفم : اول برو بچه مردمو رو بده مامان باباش نگران میشن !
عوفففف دیگه کلافه شدم
+ بابا بچه مردم کودومهههه این پسرمه
همه زدن زیر خنده ...
کوک : نه ... صب کن ببینم ! ولی این چرا انقد شبیه توعه ؟
پسرا دست از خندیدن برداشتن و به صورت جی وون که هر لحظه قرمز تر میشد خیره شدن
ته و ار ام همزمان : راااس میگهه بمولا
جیهوپ : کپی خودته !
جین : نگو که واقعا پسرته !
نشستم و ماجرا رو براشون تعریف کردم ...
نامجون یگی کوبید تو سر خودش : وای گند زدی !
+ خودم میدونم :/
ته : یعنی الان عمو شدم ؟
+ اونم چه عمویی
جیهوپ نگفتی اسمش چیه ؟
+ جی وون ... پارک جی وون
کوک : الان واقعا مادرش هاناعه ؟!
+ اوهوم
ته : ولی ازت ناراحت شدم ... چرا موقعی که هانا حامله بود بهمون نگفتی ؟ ما مثل برادراتیم !
+ اشتباه کردم ته .... بیه اشتباه بزرگ که تاوانشو پس دادم !
داشتیم حرف میزدیم که صدای داد یونگی از طبقه بالا بلند شد : یااااا حضرت عزرائیللللل جنننن کمککک
۸۳.۹k
۲۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.