تک پارتی یونگی
(درخواستی )
ا/ ت الان یه ماهی بود ک یونگی شبا دیر میومد خونه وقتی هم میومد اینقدر خسته بود ک میرفت میخوابیید وقت کمی رو با من میگذروند.دیگ بهش شک کرده بودم فک کردم بهم خیانت کرده.نه...نه یونگی همچین آدمی نیست اما اون باید به من حق بده.هزار جور فکر تو سرم بود.
ساعت یکو نیم شب بود رو تخت دراز کشیده بودم ک صدای باز شدن در حس کردم یونگی امده بود.سریع رومو برگردوندم پتو کشیدم رو خودم تا یونگی فک کنه خوابم .یونگی آمد او اتاق لباساشو عوض کرد حضورشو بالای سرم حس کردم آروم آمد جلو بوسه کوتاهی از لبمکرد. گفت: میدونم خواب نیستی خودتو به خواب نزدن . محلش ندادم یونگی: چیزی شده عشقم؟ بازم محلش ندادم یونگی امد کنارم رو تخت دراز کشید از پشت بغلم کرد دستشو پس زدم ک با ناراحتی گفت: کارای کمپانی کم خستم میکنه میام خونه تو هم این جوری سرد رفتار میکنی داغون میشم.
صبح ساعت ده بود ک از خواب بیدار شدم واییی دیر شده بود تصمیم گرفتم برم به کمپانی تا از کار یونگی سر دربیارم اما اون دوست نداشت من به کمپانی برم واسه همون یه نقشه کشیدم.
رفتم کمپانی لباسای خدمتکار که واسه یونگی قهوه میبرد پوشیدم ماسک زدم کلاه گذاشتم تا نشناستم رفتم دم در اتاق کار یونگی ک صدای خنده هاشو شنیدم باز بهش شک کردم اما در زدم همین ک در زدم صدای خنده قطع شد با لحن حدی گفت بیا تو.
رفتم تو
ا/ ت: س..سلام جناب... یونگی
یونگی: سلام!
ا/ ت: قهوه میل دارین؟ یونگی چیزی نگفت آروم رفتم جلو قهوه رو روی میز گذاشتم. گفت اره میل دارم فضول خانم.
ا/ ت: چییی؟؟؟!!!
یونگی: یادم نمیاد خدمتکار اینجا مثل این دسبند ک واست خریدمو داشته باشه
ا/ ت: وایی گند زده بودم یونگی امد جلو پیشم خیلی ترسیدم آخه اون دوست نداشت بیام کمپانی
یونگی: آمد جلو کلاه از رو سرم در آورد بوسه نرمی از گونم کرد گفت: مگه نگفتم نیا کمپانی؟ هوم!
ا/ ت: اخه من....عه ... یونگی.. اون اون داره از ما عکس میگیره .؟
یونگی: با تعجب به پشت سرش نگا کرد فک کنم یه پاپاراتزی بود ک از ما عکس میگرفت یونگی : همین جا بمون سریع رفت بیرون سعی کرد گوشی ازشون بگیره عکس هارو پاک کنه اما یهو یه پاپاراتزی باهاش دیگر شو یه مشت محکم زد به صورتش دلم طاقت نیاورد رفتم سمتش یونگی صورتشو گرفته بود گوشی طرف دستش بود .
بغض کردم آخه ترسیده بودم براش دستمال اوردم بینیش خون میومد واسش تمیز کردم اشکان میریخت یونگی.. تقصیر من بود هق ببخشید هق ....یونگی سریع لباشو رو لبم گذاشت ساکتم کرد آروم بوسیدتم
یونگی: بیب اشکال نداره گوشی ازش گرفتم ولی دفع دیگ نیا خب مگرنه عصبی. میشم
محکم بغلش کردم بوسیدمش
امید دارم خوشتون آمده باشه ❤ لایک فراموش نشههه 👉
درخواستی تک پارتی. سناریو داشتین بگین😊
ا/ ت الان یه ماهی بود ک یونگی شبا دیر میومد خونه وقتی هم میومد اینقدر خسته بود ک میرفت میخوابیید وقت کمی رو با من میگذروند.دیگ بهش شک کرده بودم فک کردم بهم خیانت کرده.نه...نه یونگی همچین آدمی نیست اما اون باید به من حق بده.هزار جور فکر تو سرم بود.
ساعت یکو نیم شب بود رو تخت دراز کشیده بودم ک صدای باز شدن در حس کردم یونگی امده بود.سریع رومو برگردوندم پتو کشیدم رو خودم تا یونگی فک کنه خوابم .یونگی آمد او اتاق لباساشو عوض کرد حضورشو بالای سرم حس کردم آروم آمد جلو بوسه کوتاهی از لبمکرد. گفت: میدونم خواب نیستی خودتو به خواب نزدن . محلش ندادم یونگی: چیزی شده عشقم؟ بازم محلش ندادم یونگی امد کنارم رو تخت دراز کشید از پشت بغلم کرد دستشو پس زدم ک با ناراحتی گفت: کارای کمپانی کم خستم میکنه میام خونه تو هم این جوری سرد رفتار میکنی داغون میشم.
صبح ساعت ده بود ک از خواب بیدار شدم واییی دیر شده بود تصمیم گرفتم برم به کمپانی تا از کار یونگی سر دربیارم اما اون دوست نداشت من به کمپانی برم واسه همون یه نقشه کشیدم.
رفتم کمپانی لباسای خدمتکار که واسه یونگی قهوه میبرد پوشیدم ماسک زدم کلاه گذاشتم تا نشناستم رفتم دم در اتاق کار یونگی ک صدای خنده هاشو شنیدم باز بهش شک کردم اما در زدم همین ک در زدم صدای خنده قطع شد با لحن حدی گفت بیا تو.
رفتم تو
ا/ ت: س..سلام جناب... یونگی
یونگی: سلام!
ا/ ت: قهوه میل دارین؟ یونگی چیزی نگفت آروم رفتم جلو قهوه رو روی میز گذاشتم. گفت اره میل دارم فضول خانم.
ا/ ت: چییی؟؟؟!!!
یونگی: یادم نمیاد خدمتکار اینجا مثل این دسبند ک واست خریدمو داشته باشه
ا/ ت: وایی گند زده بودم یونگی امد جلو پیشم خیلی ترسیدم آخه اون دوست نداشت بیام کمپانی
یونگی: آمد جلو کلاه از رو سرم در آورد بوسه نرمی از گونم کرد گفت: مگه نگفتم نیا کمپانی؟ هوم!
ا/ ت: اخه من....عه ... یونگی.. اون اون داره از ما عکس میگیره .؟
یونگی: با تعجب به پشت سرش نگا کرد فک کنم یه پاپاراتزی بود ک از ما عکس میگرفت یونگی : همین جا بمون سریع رفت بیرون سعی کرد گوشی ازشون بگیره عکس هارو پاک کنه اما یهو یه پاپاراتزی باهاش دیگر شو یه مشت محکم زد به صورتش دلم طاقت نیاورد رفتم سمتش یونگی صورتشو گرفته بود گوشی طرف دستش بود .
بغض کردم آخه ترسیده بودم براش دستمال اوردم بینیش خون میومد واسش تمیز کردم اشکان میریخت یونگی.. تقصیر من بود هق ببخشید هق ....یونگی سریع لباشو رو لبم گذاشت ساکتم کرد آروم بوسیدتم
یونگی: بیب اشکال نداره گوشی ازش گرفتم ولی دفع دیگ نیا خب مگرنه عصبی. میشم
محکم بغلش کردم بوسیدمش
امید دارم خوشتون آمده باشه ❤ لایک فراموش نشههه 👉
درخواستی تک پارتی. سناریو داشتین بگین😊
۲۸.۵k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.