به وقت عاشقی
پارت جدید
#رمان #رمان_عاشقانه
آرام
دماغمو چین دادم و چپ چپ به کشوم نگاه کردم
ــ ایششش بدم میاد
بلند شدم سر پا و نق نق کنان از در اتاق زدم بیرون... درو که باز کردم صورت شایان رو رو به روم دیدم
ــ وا جناب سرگرد اتفاقی افتاده؟
شایان به پشت گردنص دست کشید و گفت ــ اتفاق؟ مثلا چه اتفاقی؟
عصبی سرمو تکون دادم و گفتم ــ نمیدونم نمیدونم برو اونور میخوام رد شم
شایان گفت ــ چرا یهو تغییر مود میدی؟
پنجولامو بردم بالا و سمتش گرفتم ــ ببین من ردیم میگیرم همینا رو تو چشات فرو میکنماااا
قیافشو چپکی کردو گفت ــ وای وای ترسیدم
چشامو با حرص بستم ناخونامو سمت صورتش بردم که پشماش ریخت و گفت ــ چیکار میکنی دیووونه
از کنارش رد شدمو رفتم تو اتاق محدثه...
ــ محدثه من شکلات تلخ میخوامممم...
محدثه با خنده گفت ــ مگه حامله ای ویار میکنیی
و ظرف شکلاتیو گذاشت جلوم
دهن کجی کردمو گفتم ــ شایدم باشم
محدثه گفت ــ عه از نامزد عزیزت؟
یه شکلات برداشتم با لذت گذاشتم تو دهنم ــ نامزد خر کیه؟
محدثه خندید و گفت ــ وا جناب سرگرد میدونن بهشون خر نسبت میدی؟
ــ وا مگه ما نامزدیم
یهو در اتاقش باز شدو شایان دست به سینه گفت ــ پس چیم؟
ــ وا جناب سرگرد ما کی نامزد شدییم حرفا میزنید!
شایان عصبی گفت ــ بیا بیرون کارت دارم
ــ من با شما کاری ندارم جناب
عصبی تر گفت ــ چون دیشب یکم دعوا داشتیم اینطوری میکنی... عزیزم توهم که کل خونه رو بهم ریختی
چایی محدثه پرید تو گلوش با دست بهمون اشاره کرد با پشمای ریخته گفت ــ شما تو یه خونه زندگی می کنین؟ شما... تو آرام و شایان؟ پشمام
شایان لبخندی زدو گفت ــ ارام نمیای؟ کارت دارم؟
لبخند عصبی زدم و گفتم چرا که نه...
پشتش رفتم تو اتاقش محکم زدم پس کلش...
ــ مردک مگه من مسخره توعم؟ مرتیکه کو... ادب ارام ادب... مرتیکه مقعد کش با آبروی من بازی میکنی؟ چوب میکنم تو مقعد مبارکت
پشماش ریخته بود... حقیقتا به خاطر این توله تو شکمم اعصاب معصابم تعطیل بود
با دست خودمو باد زدم... تا اومد دهنشو باز کنه چیزی بگه سریع گفتم ــ هیچی نگو هیچیییی نگو اعصابتو ندارم
دوباره اومد یه چیزی بگه که گفتم ــ خفه شو گفتم نمیخوام 1دای مزخرفتو بشنوم مرتیکه سوکسی
دوباره اومد یه چیزی بگه داد زدم ــ مگه خری میگم خفه ش
با دادی که زد پریدم تو هوا
شایان ـــ عه یدیقه وایسا دیگهههه... هی خفه شو خفه شو... نمودی مارا... یدیقه اون دهن مبارکتو ببند تا بگم چه مرگمه
دست به سینه با اخمای در هم به حرکاتش نگاه کردم...
رفت سمت میزش و چن تا برگه برداشت و انداخت بغلم...
شایان ــ برگه جواب پزشک قانونیو گرفتیم چک کن
با اخم لبامو جلو دادم و برگه بغل از اتاقش اومدم بیرون
#رمان #رمان_عاشقانه
آرام
دماغمو چین دادم و چپ چپ به کشوم نگاه کردم
ــ ایششش بدم میاد
بلند شدم سر پا و نق نق کنان از در اتاق زدم بیرون... درو که باز کردم صورت شایان رو رو به روم دیدم
ــ وا جناب سرگرد اتفاقی افتاده؟
شایان به پشت گردنص دست کشید و گفت ــ اتفاق؟ مثلا چه اتفاقی؟
عصبی سرمو تکون دادم و گفتم ــ نمیدونم نمیدونم برو اونور میخوام رد شم
شایان گفت ــ چرا یهو تغییر مود میدی؟
پنجولامو بردم بالا و سمتش گرفتم ــ ببین من ردیم میگیرم همینا رو تو چشات فرو میکنماااا
قیافشو چپکی کردو گفت ــ وای وای ترسیدم
چشامو با حرص بستم ناخونامو سمت صورتش بردم که پشماش ریخت و گفت ــ چیکار میکنی دیووونه
از کنارش رد شدمو رفتم تو اتاق محدثه...
ــ محدثه من شکلات تلخ میخوامممم...
محدثه با خنده گفت ــ مگه حامله ای ویار میکنیی
و ظرف شکلاتیو گذاشت جلوم
دهن کجی کردمو گفتم ــ شایدم باشم
محدثه گفت ــ عه از نامزد عزیزت؟
یه شکلات برداشتم با لذت گذاشتم تو دهنم ــ نامزد خر کیه؟
محدثه خندید و گفت ــ وا جناب سرگرد میدونن بهشون خر نسبت میدی؟
ــ وا مگه ما نامزدیم
یهو در اتاقش باز شدو شایان دست به سینه گفت ــ پس چیم؟
ــ وا جناب سرگرد ما کی نامزد شدییم حرفا میزنید!
شایان عصبی گفت ــ بیا بیرون کارت دارم
ــ من با شما کاری ندارم جناب
عصبی تر گفت ــ چون دیشب یکم دعوا داشتیم اینطوری میکنی... عزیزم توهم که کل خونه رو بهم ریختی
چایی محدثه پرید تو گلوش با دست بهمون اشاره کرد با پشمای ریخته گفت ــ شما تو یه خونه زندگی می کنین؟ شما... تو آرام و شایان؟ پشمام
شایان لبخندی زدو گفت ــ ارام نمیای؟ کارت دارم؟
لبخند عصبی زدم و گفتم چرا که نه...
پشتش رفتم تو اتاقش محکم زدم پس کلش...
ــ مردک مگه من مسخره توعم؟ مرتیکه کو... ادب ارام ادب... مرتیکه مقعد کش با آبروی من بازی میکنی؟ چوب میکنم تو مقعد مبارکت
پشماش ریخته بود... حقیقتا به خاطر این توله تو شکمم اعصاب معصابم تعطیل بود
با دست خودمو باد زدم... تا اومد دهنشو باز کنه چیزی بگه سریع گفتم ــ هیچی نگو هیچیییی نگو اعصابتو ندارم
دوباره اومد یه چیزی بگه که گفتم ــ خفه شو گفتم نمیخوام 1دای مزخرفتو بشنوم مرتیکه سوکسی
دوباره اومد یه چیزی بگه داد زدم ــ مگه خری میگم خفه ش
با دادی که زد پریدم تو هوا
شایان ـــ عه یدیقه وایسا دیگهههه... هی خفه شو خفه شو... نمودی مارا... یدیقه اون دهن مبارکتو ببند تا بگم چه مرگمه
دست به سینه با اخمای در هم به حرکاتش نگاه کردم...
رفت سمت میزش و چن تا برگه برداشت و انداخت بغلم...
شایان ــ برگه جواب پزشک قانونیو گرفتیم چک کن
با اخم لبامو جلو دادم و برگه بغل از اتاقش اومدم بیرون
۲.۵k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.