[فراتر از دوستی]

[فراتر از دوستی]
پارت۱
_بلاخره تموم شد
میشه ببینم؟
_نه!!
هیون ولی تو قول داده بودی
_شنیدی که استاد گفت نباید به هم دیگه نشون بدیم
ولی من و تو فرق داریم ما دوست همیم
_اصلا ربطی به این موضوع نداره
خسیس اصلا نخواستم حداقل بگو موضوعت چیه
_بعدا میفهمی
اییش، عوضی (بامشت به شونه هیونجین زد)
باخنده _موضوع تو چیه؟
مشکل اصلی اینه که من موضوع پیدا نمیکنم
_اشکال نداره بیا اینجا خودم کمکت میکنم
فیلیکس رفت کنار هیونجین وباهم شروع به نقاشی کشیدن کردن هیونجین بلند شد و پشت فیکلیکس ایستا خم شد و سرش دقیقا کنار سر فیلیکس فیکس کرد و دستاش رو از پهلو های فیلیکس رد کرد و شروع به توضیح دادن کرد:
_نه ببین فیلیکس تو باید این..و.. فیلیکس
فیلیکس باصدای هیون به خودش اومد
بب..بلهه..
_کجا بودی
همینجا
_اوکی،داشتم میگفتم
فیلیکس:
یک لحظه تعجب کردم این اواخر رفتار های هیون عجیب شده بود عجیب‌تر ضربان قلب من لعنتی چرا..چرا نمیتونم ..کنترلش کنم باصدای هیون به خودم اومدم
_فیلیکس چرا حواست نیست
نه حواسم هست خوب داشتی میگفتی
_بیخیالش بعدا میکشیم بگو ببینم چته
هیچی اوو نه هیون من باید برم دیرم شده
_کجاا؟!
بعدا میگم
هیونجین:
یعنی چی باعث شده که اینطور باعجله بره ، لعنت بهت هیونجین تو چت شده چرا اخیرا نسبت به فیلیکس احساس متفاوتی دارم چرا مثل قبل نیست روی رفتار هام کنترلی ندارم چرا باصدای مینهو رشته افکارم پاره شد و ...

(شرایط پارت بعدی۵لایک)

مراقب خودتون باشید عزیزای دلم🫀🫠

#هیونلیکس#رمان#فراتر از دوستی#