پارت ۱۳
پارت ۱۳
تانجیرو
نکته : پارت غمگینه بعدش نیاید منو بزنید
سوگوکوی هاشیرای باد با سه جوان که یکیشون مثل .... از همه چیز میترسید
یکیشون میخواست با عالم و آدم بجنگه و یکشون یه شیطان رو حمل میکرد
و از همه بد تر استادش به از پسر موقرمز به شدت متنفر بود و به بد ترین شکل ممکن تهدیدش کرده بود که با اونا گرم نگیره و ختی حرف نزنه
پسر موقرمز که تانجیرو نامیده شده بود و از طرف بعضی از هاشیرا ها مورد تنفر بود شروع به صحبت با ا/ت میکرد
اسمت چیه ؟ از چه تنفسی استفاده میکنی ؟
چند سالته ؟ خواهر برادر داری؟؟
ا/ت در حالی پسر بشنوه گفت :« چقدر زر میزنه »
و همون طور که می خواست پسر شنید و ناراحت سر به پایین انداخته و به راه خود ادامه داد ( عررررر کیوت🥲 خدا ذلیلت کنه بچم رو ناراحت افکندی)
کمی که از راه را طی کردن سه پسر متوجه ایستادن و خیره شدن ا/ت به جایی شدن
البته با دیدن صحنه روبرو هر سه به شک عجیبی دعوت شدن
این صحنه برای تانجیرو خیلی دردناک بود
یاد روز برفی که زندگیش را نابود کرد افتاد حالا همین اتفاق برای فردی که بسیار سرد وبی رحم به نظر میومد اتفاق افتاده بود
هر سه به ا/تی که بی صدا اشک میریخت و در شک به سمت افراد روی زمین افتاده میرفت نگاهی انداختن
ا/ت اروم زنی که مادر خانواده به نظر میومد در آغوش کشید و گفت :« معذرت میخواهم »
چندین بار این جمله را تکرار کرد و ادامه داد :« معذرت میخواهم که پیشتون نبودم...مامان
قول داده بودم بعد از بابا من ازتون محافظت کنم ولی نتونستم ببخشید »
اشک های تانجیرو هم روانه شد
خودش را در ا/تی میدید که مادرش را در آغوش کشیده و گریه میکرد آروم به سمت ا/ت رفت و اونو آروم در اغوش کشید
و با صدایی که در همدردی و ناراحتی غرق بود گفت :« همه چیز درست میشه...»
قبول دارم این پارت خیلی غمناک بود
به سلامتی تمام مادرا🫂👩🏻🍼
تانجیرو
نکته : پارت غمگینه بعدش نیاید منو بزنید
سوگوکوی هاشیرای باد با سه جوان که یکیشون مثل .... از همه چیز میترسید
یکیشون میخواست با عالم و آدم بجنگه و یکشون یه شیطان رو حمل میکرد
و از همه بد تر استادش به از پسر موقرمز به شدت متنفر بود و به بد ترین شکل ممکن تهدیدش کرده بود که با اونا گرم نگیره و ختی حرف نزنه
پسر موقرمز که تانجیرو نامیده شده بود و از طرف بعضی از هاشیرا ها مورد تنفر بود شروع به صحبت با ا/ت میکرد
اسمت چیه ؟ از چه تنفسی استفاده میکنی ؟
چند سالته ؟ خواهر برادر داری؟؟
ا/ت در حالی پسر بشنوه گفت :« چقدر زر میزنه »
و همون طور که می خواست پسر شنید و ناراحت سر به پایین انداخته و به راه خود ادامه داد ( عررررر کیوت🥲 خدا ذلیلت کنه بچم رو ناراحت افکندی)
کمی که از راه را طی کردن سه پسر متوجه ایستادن و خیره شدن ا/ت به جایی شدن
البته با دیدن صحنه روبرو هر سه به شک عجیبی دعوت شدن
این صحنه برای تانجیرو خیلی دردناک بود
یاد روز برفی که زندگیش را نابود کرد افتاد حالا همین اتفاق برای فردی که بسیار سرد وبی رحم به نظر میومد اتفاق افتاده بود
هر سه به ا/تی که بی صدا اشک میریخت و در شک به سمت افراد روی زمین افتاده میرفت نگاهی انداختن
ا/ت اروم زنی که مادر خانواده به نظر میومد در آغوش کشید و گفت :« معذرت میخواهم »
چندین بار این جمله را تکرار کرد و ادامه داد :« معذرت میخواهم که پیشتون نبودم...مامان
قول داده بودم بعد از بابا من ازتون محافظت کنم ولی نتونستم ببخشید »
اشک های تانجیرو هم روانه شد
خودش را در ا/تی میدید که مادرش را در آغوش کشیده و گریه میکرد آروم به سمت ا/ت رفت و اونو آروم در اغوش کشید
و با صدایی که در همدردی و ناراحتی غرق بود گفت :« همه چیز درست میشه...»
قبول دارم این پارت خیلی غمناک بود
به سلامتی تمام مادرا🫂👩🏻🍼
۲.۷k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.