پارت ۲۳ فصل ۲
! نیلا بهشون بگو فقط تو با من زندگی میکردی
®عوضی اینقد دروغ نگو... این هرزه که دوست دختره... پس اونی که قولشو داده بودی کی بود؟
! همین بود... بخدا همین بود
+جین داری چی میگی؟
®دختره رو بگیرین ... حساب این عوضی هم بعدا میرسیم
نیلا ویو*
منو بردن تو یه ماشین بزرگ و جین رو تو یه ماشین دیگه...
خیلی ترسیده بودم... تو راه داشتم گریه میکردم که یهو ماشین وایساد...
یه مردی اومد داخل ماشین.. چقد این اشن... این که نامجونه.. همونی که چند ساعت پیش باهاش قمار کردم...
+تو
/ببین نیلا تو منو نمیشناسی اما من کامل تورو میشناسم و میخوام بهت کمک کنم
+چه کمکی؟اینکه منو سردرگم کنین کمکه؟ *گریه
/ببین خودت همی چی رو متوجه میشی.... رییسم بهم دستور داده چیزی بهت نگم و خودش بهت همچی رو میگه...
+کی میتونم ببینمش؟ *گریه
/هرموقع خودت اماده شنیدن یه واقعیت تلخ باشی
+واقعیت تلخ؟ *اشکاشو پاک میکنه
/بهتره ازین بیشتر چیزی ندونی
و رفت
تا الان یه چیزایی فهمیدم
یکی منو دزدیده و ادعای کمک بهم رو داره اما چیزی بهم نمیگه
عشقم... یعنی جین منو به عنوان یه وسیله استفاده میکرده و اصلا عشقی وجود نداشته
و اینکه الان واقعا میخوام پیش خانوادم باشم... خدایا لطفا منو زودتر بهشون برسون
یه دفعه یه دستمال جلوی دهنم و اومد و با حالت سردرد و سرگیجه چشمام بسته شد...
صبح*
از خواب بیدار شدم تو یک اتاق با یه تم سفید ملایم... یه تخت کاملا سفید و پتو سفید.... کمد و پاتختی و یه مبل دو نفره سفید... یک تاب راحتی که بالشتک های سفید داشت که گوشه اتاق بود.... یه میز که جلوی میل بود و داخلش چنتا شاخه گندم بود.... ازهمه مهمتر پرده های سفید و حالت داری بود که افتاب ازش رد شده بود به تخت که کنارش بود تابیده بود... تم خیلی قشنگی بود... ولی سوال مهم اینه.... من کجام؟
از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت در... درو باز کردم و با چیزی که دیدم حسابی غافلگیر شدم... سمت چپ اتاقم یک در بود که فکر کنم اونم اتاق بود و اما مهمتر ازون..... دیوار شیشه ای روبرو بود که دقیقا ساحل و دریا رو نشون میداد.... منظره خیلی فوقالعاده ای بود....انگار بالای به تپه بودم... زیر شیشه یه جنگل بزرگ بود... واقعا جایی قشنگی بود... رفتم نزدیک تر و چسبیدم به شیشه و سعی کردم اطراف رو انالیز کنم... یا چیزی که دیدم یدفعه لرز بدی بدنم رو گرفت... هیچ خونه یا ساختمونی نبود... با دقت بیشتری نگاه میکردم که یهو ...
+هینننننن*ترسیده و جیغ
®خب خب... اینجا یکی هست که باید به یسری سوال جواب بده
+تو کی هستی؟
®اگه به سوالام درست و دقیق جواب بدی بهت میگم... ولی باید بهم اعتماد کنی
+چجوری بهت اعتماد کنم؟ من تورو نمیشناسم...
®عوضی اینقد دروغ نگو... این هرزه که دوست دختره... پس اونی که قولشو داده بودی کی بود؟
! همین بود... بخدا همین بود
+جین داری چی میگی؟
®دختره رو بگیرین ... حساب این عوضی هم بعدا میرسیم
نیلا ویو*
منو بردن تو یه ماشین بزرگ و جین رو تو یه ماشین دیگه...
خیلی ترسیده بودم... تو راه داشتم گریه میکردم که یهو ماشین وایساد...
یه مردی اومد داخل ماشین.. چقد این اشن... این که نامجونه.. همونی که چند ساعت پیش باهاش قمار کردم...
+تو
/ببین نیلا تو منو نمیشناسی اما من کامل تورو میشناسم و میخوام بهت کمک کنم
+چه کمکی؟اینکه منو سردرگم کنین کمکه؟ *گریه
/ببین خودت همی چی رو متوجه میشی.... رییسم بهم دستور داده چیزی بهت نگم و خودش بهت همچی رو میگه...
+کی میتونم ببینمش؟ *گریه
/هرموقع خودت اماده شنیدن یه واقعیت تلخ باشی
+واقعیت تلخ؟ *اشکاشو پاک میکنه
/بهتره ازین بیشتر چیزی ندونی
و رفت
تا الان یه چیزایی فهمیدم
یکی منو دزدیده و ادعای کمک بهم رو داره اما چیزی بهم نمیگه
عشقم... یعنی جین منو به عنوان یه وسیله استفاده میکرده و اصلا عشقی وجود نداشته
و اینکه الان واقعا میخوام پیش خانوادم باشم... خدایا لطفا منو زودتر بهشون برسون
یه دفعه یه دستمال جلوی دهنم و اومد و با حالت سردرد و سرگیجه چشمام بسته شد...
صبح*
از خواب بیدار شدم تو یک اتاق با یه تم سفید ملایم... یه تخت کاملا سفید و پتو سفید.... کمد و پاتختی و یه مبل دو نفره سفید... یک تاب راحتی که بالشتک های سفید داشت که گوشه اتاق بود.... یه میز که جلوی میل بود و داخلش چنتا شاخه گندم بود.... ازهمه مهمتر پرده های سفید و حالت داری بود که افتاب ازش رد شده بود به تخت که کنارش بود تابیده بود... تم خیلی قشنگی بود... ولی سوال مهم اینه.... من کجام؟
از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت در... درو باز کردم و با چیزی که دیدم حسابی غافلگیر شدم... سمت چپ اتاقم یک در بود که فکر کنم اونم اتاق بود و اما مهمتر ازون..... دیوار شیشه ای روبرو بود که دقیقا ساحل و دریا رو نشون میداد.... منظره خیلی فوقالعاده ای بود....انگار بالای به تپه بودم... زیر شیشه یه جنگل بزرگ بود... واقعا جایی قشنگی بود... رفتم نزدیک تر و چسبیدم به شیشه و سعی کردم اطراف رو انالیز کنم... یا چیزی که دیدم یدفعه لرز بدی بدنم رو گرفت... هیچ خونه یا ساختمونی نبود... با دقت بیشتری نگاه میکردم که یهو ...
+هینننننن*ترسیده و جیغ
®خب خب... اینجا یکی هست که باید به یسری سوال جواب بده
+تو کی هستی؟
®اگه به سوالام درست و دقیق جواب بدی بهت میگم... ولی باید بهم اعتماد کنی
+چجوری بهت اعتماد کنم؟ من تورو نمیشناسم...
۲.۶k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.