رمان شراب خونی 🤤🍷
#شراب_خونی
#part51
دینگ دینگ دینگ
"ویو ات"
هه زنگ اخرم خورد...الان به جای اینکه برم خونه...باید برم دنبال دایون!
کلی باخودم فکر کردم...اما اخرشم به این نتیجه رسیدم که نمیتونم بزارم کوک و بورام و تهیونگ بمیرن...درسته که اونا خون اشام ان ولی دوست های منن!من هیچوقت نمیتونم بزارم که دوست هام بمیرن!
تازه اونا سه نفرن ولی من یک نفر!
خب از اونجایی که دایون گفت امیدی به زنده موندنم نمیمونه پس حتما میمیرم دیگه!
دلم خیلیییییی برای کوک تنگ میشه...خیلی دوست داشتم بهش بگم که عاشقم ولی نشد...هه چقد خیالات توی ذهنم باهاش داشتم...دلم برا تهیونگ و جرر بحثامون تنگ میشه...با اینکه تازه با بورام اشنا شدم ولی دلم خیلیییی برا بورام هم تنگ میشه...برای مامان بابام ...بیشتر از همه دلم برای خاطراتم با دایون تنگ میشه😖💔
خب من دیگه تصمیم رو گرفته بودم برای همین دنبال دایون راه افتادم
"نکته:از این بعد دیگه از زبان ات رمان نوشته نمیشه"
#part51
دینگ دینگ دینگ
"ویو ات"
هه زنگ اخرم خورد...الان به جای اینکه برم خونه...باید برم دنبال دایون!
کلی باخودم فکر کردم...اما اخرشم به این نتیجه رسیدم که نمیتونم بزارم کوک و بورام و تهیونگ بمیرن...درسته که اونا خون اشام ان ولی دوست های منن!من هیچوقت نمیتونم بزارم که دوست هام بمیرن!
تازه اونا سه نفرن ولی من یک نفر!
خب از اونجایی که دایون گفت امیدی به زنده موندنم نمیمونه پس حتما میمیرم دیگه!
دلم خیلیییییی برای کوک تنگ میشه...خیلی دوست داشتم بهش بگم که عاشقم ولی نشد...هه چقد خیالات توی ذهنم باهاش داشتم...دلم برا تهیونگ و جرر بحثامون تنگ میشه...با اینکه تازه با بورام اشنا شدم ولی دلم خیلیییی برا بورام هم تنگ میشه...برای مامان بابام ...بیشتر از همه دلم برای خاطراتم با دایون تنگ میشه😖💔
خب من دیگه تصمیم رو گرفته بودم برای همین دنبال دایون راه افتادم
"نکته:از این بعد دیگه از زبان ات رمان نوشته نمیشه"
۱۲.۱k
۱۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.