چند پارتی جیهوپ
صبح سال 2023 = ساعت 4 بامداد
<ویو پدر>
پدر : وای چقدر برف اومد ( پارو کردن برف) پستچی : سلام سلام ! پدر : وای . الان کله ی سحره اما بیدار شدی و مشغول کاری پستچی : صبح بخیر ، این برای دخترت تو سئول نیست ؟ پدر : منظورت بورا عع ؟ پستچی : مراقب مراقب خودت باش. پدر : شما هم همینطور ، خدافظ . پستچی رفت
این دیگه چیه ، بزار ببینم . ( در حال باز کردن ) واو این عکس چقدر خوشگله ولی از طرف کیه ؟
< ویو بورا > سئول ، استودیو ظبط
بورا : من با نسیم حست میکنم . ملکه باد ها ، آب رسانی و ابریشم سازی مو .
کارگردان : خیلی خب آفرین خانم نا ، بریم غذا بخوریم .
بورا : همگی خسته نباشید . ( تعظیم کردن )
داشتم هدفن رو روی میز میزاشتم که یهو گوشیم زنگ خورد ، بابام بود .
بورا : بله بابا . پدر : سلام ، یه بسته برات اومده :) بورا : ها پست ؟ پدر : اهومم روش نوشته " عشق ممنوعه ای که همه آرزوش رو دارن " ، صبر کن ببینم باز داری فیلم های +1۸ نگاه میکنی ؟ ( بلند ) بورا : بابا دست بردار ، من تا حالا چنین کاری نکردم ؛ من از اون فیلم ها نگاه نمیکنم ( بلند ) پدر : خیلی خب ، باشه حالا نمیخواد سر بابات داد بزنی ! بی خودی از کوره در رفتم فکر کردم با کسی آشنا شدی . راستی راستی موقع اسباب کشی میتونی بیای یا نه ؟ بورا : من... پدر : اگه سرت شلوغه اشکال ندارع ، ماهایی که دیگه پیر شدیم خودمون وسایل سنگین رو کول میکنیم . بورا : نه من.. پدر : فکر کنم بچه هامون سرشون خیلی شلوغه ، هر کاری میخواید بکنید . بورا : هوممم ( لبخند ملیح )
وقتی گوشی رو قطع کردم یه پیام اومد ، بابام عکس کارت رو فرستاد و منو برد به یاد قدیم .
تا اینجا چطور بود ؟
ادامش رو بزارم؟🙂
<ویو پدر>
پدر : وای چقدر برف اومد ( پارو کردن برف) پستچی : سلام سلام ! پدر : وای . الان کله ی سحره اما بیدار شدی و مشغول کاری پستچی : صبح بخیر ، این برای دخترت تو سئول نیست ؟ پدر : منظورت بورا عع ؟ پستچی : مراقب مراقب خودت باش. پدر : شما هم همینطور ، خدافظ . پستچی رفت
این دیگه چیه ، بزار ببینم . ( در حال باز کردن ) واو این عکس چقدر خوشگله ولی از طرف کیه ؟
< ویو بورا > سئول ، استودیو ظبط
بورا : من با نسیم حست میکنم . ملکه باد ها ، آب رسانی و ابریشم سازی مو .
کارگردان : خیلی خب آفرین خانم نا ، بریم غذا بخوریم .
بورا : همگی خسته نباشید . ( تعظیم کردن )
داشتم هدفن رو روی میز میزاشتم که یهو گوشیم زنگ خورد ، بابام بود .
بورا : بله بابا . پدر : سلام ، یه بسته برات اومده :) بورا : ها پست ؟ پدر : اهومم روش نوشته " عشق ممنوعه ای که همه آرزوش رو دارن " ، صبر کن ببینم باز داری فیلم های +1۸ نگاه میکنی ؟ ( بلند ) بورا : بابا دست بردار ، من تا حالا چنین کاری نکردم ؛ من از اون فیلم ها نگاه نمیکنم ( بلند ) پدر : خیلی خب ، باشه حالا نمیخواد سر بابات داد بزنی ! بی خودی از کوره در رفتم فکر کردم با کسی آشنا شدی . راستی راستی موقع اسباب کشی میتونی بیای یا نه ؟ بورا : من... پدر : اگه سرت شلوغه اشکال ندارع ، ماهایی که دیگه پیر شدیم خودمون وسایل سنگین رو کول میکنیم . بورا : نه من.. پدر : فکر کنم بچه هامون سرشون خیلی شلوغه ، هر کاری میخواید بکنید . بورا : هوممم ( لبخند ملیح )
وقتی گوشی رو قطع کردم یه پیام اومد ، بابام عکس کارت رو فرستاد و منو برد به یاد قدیم .
تا اینجا چطور بود ؟
ادامش رو بزارم؟🙂
۱۱.۷k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.