پارت اول : ملاقات
پارت اول : ملاقات
صبح یک روز دوتا دختر در اتاق خوابگاه خوابیده بودن یکی از دخترا تکون خورد و بیدار شد
رونا : چه صب قشنگی بذار ساعت ببینم اههههه ساعت ۷:۳۰ دیرمون شد ایملی بیدار شو ایملی بیدارشو دیرمون شد دختر الان معلم تنبیهمون میکنه
ایملی : آه رونا خفه شو بزار بخوابم
رونا اسکل باید بریم مدرسه امروز با معلم چهارچشمه داریم
ایملی : صبح بخیر رونا ساعت چنده؟
رونا : بلند شو اسکل ساعت ۷:۴۵ شد!
ایملی : اهههه دیرمون شد اسکل چرا بیدارم نکردی ؟
رونا : دختری احمق من از بیدار کردنت خسته شدم
ایملی : وای نه معلم اسکل و احمق چهارچشمه ما را تنبیه میکنه
ایملی : مت رونا از خوابگاه زدیم بیرون و به سوی دانشگاه رفتیم وقتی به دانشگاه رسیدیم یک گروه از دخترا دیدیم که ما از اونا متنفرم هستیم
رونا : وای نه جادوگر و گروهش تشریف آوردن
ایملی : من روی حرف رونا خندیدم وگفتن : این لقب به عوضی احمق میاد
رونا : تو صورتش که پر از عمل ندیدی شبیه میمون
ایملی : واقعا تو به میمون هم ضلم کردی
رونا : ایملی نگاه کن دارن صمت ما میان
جادوگر : آهای عوضیا
ایملی : داری با ما حرف میزنی
جادوگر : آره بعد منو هل داد افتادم زمین
ایملی : میخواستم پا شم دعوایی راه بندازم که یک دفعه پسر خوش تیپ ظهور کرد و چشمان ابی قرمز اش به من نگاه کرد
صبح یک روز دوتا دختر در اتاق خوابگاه خوابیده بودن یکی از دخترا تکون خورد و بیدار شد
رونا : چه صب قشنگی بذار ساعت ببینم اههههه ساعت ۷:۳۰ دیرمون شد ایملی بیدار شو ایملی بیدارشو دیرمون شد دختر الان معلم تنبیهمون میکنه
ایملی : آه رونا خفه شو بزار بخوابم
رونا اسکل باید بریم مدرسه امروز با معلم چهارچشمه داریم
ایملی : صبح بخیر رونا ساعت چنده؟
رونا : بلند شو اسکل ساعت ۷:۴۵ شد!
ایملی : اهههه دیرمون شد اسکل چرا بیدارم نکردی ؟
رونا : دختری احمق من از بیدار کردنت خسته شدم
ایملی : وای نه معلم اسکل و احمق چهارچشمه ما را تنبیه میکنه
ایملی : مت رونا از خوابگاه زدیم بیرون و به سوی دانشگاه رفتیم وقتی به دانشگاه رسیدیم یک گروه از دخترا دیدیم که ما از اونا متنفرم هستیم
رونا : وای نه جادوگر و گروهش تشریف آوردن
ایملی : من روی حرف رونا خندیدم وگفتن : این لقب به عوضی احمق میاد
رونا : تو صورتش که پر از عمل ندیدی شبیه میمون
ایملی : واقعا تو به میمون هم ضلم کردی
رونا : ایملی نگاه کن دارن صمت ما میان
جادوگر : آهای عوضیا
ایملی : داری با ما حرف میزنی
جادوگر : آره بعد منو هل داد افتادم زمین
ایملی : میخواستم پا شم دعوایی راه بندازم که یک دفعه پسر خوش تیپ ظهور کرد و چشمان ابی قرمز اش به من نگاه کرد
۱.۷k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.