پارت۵۷
#پارت۵۷
سوارماشین شدیم و رفتیم خونه مریم اینا ..... ازماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل ... مریم و ارشام اومدن استقبالمون
من:سلام مریم خانوم
مریم:سلام عزیزدلم خوش اومدی
امیر پرید وسط و گفت:ای ای مریم خانم ، همه خواهر دارن ماهم خواهر داریم.... باید اول از همه به من سلام کنی
مریم:خیلی خب ، خودتو لوس نکن امیر .. بغلش کرد و همو بوس کردن ..
روبه ارشام گفتم:سلام قوربونت برم ، دلم برات تنگ شده بود و پریدم بغلش ...... چقد دلم واسه اغوش پر مهرش تنگ شده بود
ارشام:هویییی انگار یک ماهه ندیدمش ، الی تازه داشتم از دست شیطونی هات راحت میشدما
باحالت قهر گفتم:همه داداش دارن ، ماهم داداش داریم ...... مرسی از تعریفت ارشام خان
امیر:نبینم خانوم کوچولوم قهر کنه ، اصن بیا بغل خودم ، این ارشام خان متاهلی روش اثر کرده انگار
ارشام و مریم هم زمان گفتن:زن ذلیل
خندیدیم و رفتیم داخل :به همه سلام کردیم ، که عموی امیر اینا هم اومده بودن ، ای خدا من باید قیافه این دختره پری رو تحمل کنم باز ، هنوز روز شمال رو فراموش نکرده بودم
به عمو و زن عموی امیر سلام کردم که زن عموش با مغروری جوابم رو داد:سلام، خوبین؟
پارسا که رفتار مادرش رو دید اروم گفت:زن داداش ببخشید این اخلاق مادرم همینجوریه ، به دل نگیر
سعی کردم لبخند بزنم و گفتم:عیبی نداره پارسا جان
خودم و امیر رو مبل دو نفره نشستیم که پری با حسرت به مادوتا نگا کرد و سعی میکرد حواس امیر رو پیش خودش جمع کنه واسه همین گفت: وایی امیر چندروزه یه پسره همش مزاحمم میشه ، خواستم کاری کنی که دیگه مزاحمم نشه عزیزم
امیر با پوزخند گفت: اولاشما خودت داداش داری میتونی به اون بگی، دوما حتما یکی از دوست پسرای خودته ، مگه غیراز اینه؟؟؟
پری با حرص روشو برگردوند و گفت:نخواستیم بابا
چنددقیقه گذشت که مریم گفت:الینا جونم بیا بریم تو اشپزخونه یکم کارامونو انجام بدیم
بالبخند گفتم:باش عزیزم
رفتیم توی اشپزخونه که مریم پوقی زد زیر خنده و گفت:ای ای خوشم اومد بالاخره پری خانم ضایع شد.... اون لحظه قیافش دیدنی بود
من:حقشه دختره ی ایکبیری ، انگار که امیر مجرده که اینجوری باهاش صحبت میکنی نکبت
مریم با لبخند گفت:اوه اوه خانوم غیرتی
من:مااینیم دیگه
مریم چایی هارو ریخت و گفت:زن داداش بی زحمت چایی هارو ببر ، تامنم سری به غدام بزنم
من:باش زن داداش
چایی هارو برداشتم و خواستم از اشپزخونه خارج شم ،که پری بلند شد و اومد طرفم ، پاشو کرد زیر پام که افتادم زمین و تموم چایی ها ریخت رو زمین و لیواناهم شکست
پام درد گرفته بود که اخ بلندی گفتم
پری: اخی عزیزم چی شد یهو؟
امیر و مریم و ارشام با نگرانی سمتم اومدن
امیر:خانومم چی شد؟ پات خیلی درد میکنه؟؟
من: اره ، یه ادم بیشعور از بیکاری پاشو کرد زیر پام و افتادم زمین
مریم:قوربونت برم ، فدای سرت
امیر:اره عشقم ، بعضیا از بس بی فرهنگن و کمکم کرد بلند شم ....
من:مریم توروخدا شرمنده ، همش ریخت رو زمین
مریم:اشکال نداره عزیزدلم ، خوب شد خودت نسوختی گلم
بامهربونی نگاش کرد و همراه امیر نشستیم رو مبل که مامانم گفت:خترم پات بهتر شد؟؟؟
من:اره مامانی درد نگرفت
مامان امیر با نگرانی گفت:مگه چی شده بود؟
امیر گفت:خواست چایی هارو بیاره که افتاد زمین
مامان امیر:فدای سرت عروس گلم ، منم بعضی موقع ها همینجوری میشم عزیزدلم
بالبخند نگاش کردم و هیچی نگفتم
با مادرم مشغول صحبت شد
چنددقیقه بعد همراه ارشام رفتیم تو اشپزخونه و میز ناهار رو اماده کردیم و بقیه رو صدا زدیم ....
سوارماشین شدیم و رفتیم خونه مریم اینا ..... ازماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل ... مریم و ارشام اومدن استقبالمون
من:سلام مریم خانوم
مریم:سلام عزیزدلم خوش اومدی
امیر پرید وسط و گفت:ای ای مریم خانم ، همه خواهر دارن ماهم خواهر داریم.... باید اول از همه به من سلام کنی
مریم:خیلی خب ، خودتو لوس نکن امیر .. بغلش کرد و همو بوس کردن ..
روبه ارشام گفتم:سلام قوربونت برم ، دلم برات تنگ شده بود و پریدم بغلش ...... چقد دلم واسه اغوش پر مهرش تنگ شده بود
ارشام:هویییی انگار یک ماهه ندیدمش ، الی تازه داشتم از دست شیطونی هات راحت میشدما
باحالت قهر گفتم:همه داداش دارن ، ماهم داداش داریم ...... مرسی از تعریفت ارشام خان
امیر:نبینم خانوم کوچولوم قهر کنه ، اصن بیا بغل خودم ، این ارشام خان متاهلی روش اثر کرده انگار
ارشام و مریم هم زمان گفتن:زن ذلیل
خندیدیم و رفتیم داخل :به همه سلام کردیم ، که عموی امیر اینا هم اومده بودن ، ای خدا من باید قیافه این دختره پری رو تحمل کنم باز ، هنوز روز شمال رو فراموش نکرده بودم
به عمو و زن عموی امیر سلام کردم که زن عموش با مغروری جوابم رو داد:سلام، خوبین؟
پارسا که رفتار مادرش رو دید اروم گفت:زن داداش ببخشید این اخلاق مادرم همینجوریه ، به دل نگیر
سعی کردم لبخند بزنم و گفتم:عیبی نداره پارسا جان
خودم و امیر رو مبل دو نفره نشستیم که پری با حسرت به مادوتا نگا کرد و سعی میکرد حواس امیر رو پیش خودش جمع کنه واسه همین گفت: وایی امیر چندروزه یه پسره همش مزاحمم میشه ، خواستم کاری کنی که دیگه مزاحمم نشه عزیزم
امیر با پوزخند گفت: اولاشما خودت داداش داری میتونی به اون بگی، دوما حتما یکی از دوست پسرای خودته ، مگه غیراز اینه؟؟؟
پری با حرص روشو برگردوند و گفت:نخواستیم بابا
چنددقیقه گذشت که مریم گفت:الینا جونم بیا بریم تو اشپزخونه یکم کارامونو انجام بدیم
بالبخند گفتم:باش عزیزم
رفتیم توی اشپزخونه که مریم پوقی زد زیر خنده و گفت:ای ای خوشم اومد بالاخره پری خانم ضایع شد.... اون لحظه قیافش دیدنی بود
من:حقشه دختره ی ایکبیری ، انگار که امیر مجرده که اینجوری باهاش صحبت میکنی نکبت
مریم با لبخند گفت:اوه اوه خانوم غیرتی
من:مااینیم دیگه
مریم چایی هارو ریخت و گفت:زن داداش بی زحمت چایی هارو ببر ، تامنم سری به غدام بزنم
من:باش زن داداش
چایی هارو برداشتم و خواستم از اشپزخونه خارج شم ،که پری بلند شد و اومد طرفم ، پاشو کرد زیر پام که افتادم زمین و تموم چایی ها ریخت رو زمین و لیواناهم شکست
پام درد گرفته بود که اخ بلندی گفتم
پری: اخی عزیزم چی شد یهو؟
امیر و مریم و ارشام با نگرانی سمتم اومدن
امیر:خانومم چی شد؟ پات خیلی درد میکنه؟؟
من: اره ، یه ادم بیشعور از بیکاری پاشو کرد زیر پام و افتادم زمین
مریم:قوربونت برم ، فدای سرت
امیر:اره عشقم ، بعضیا از بس بی فرهنگن و کمکم کرد بلند شم ....
من:مریم توروخدا شرمنده ، همش ریخت رو زمین
مریم:اشکال نداره عزیزدلم ، خوب شد خودت نسوختی گلم
بامهربونی نگاش کرد و همراه امیر نشستیم رو مبل که مامانم گفت:خترم پات بهتر شد؟؟؟
من:اره مامانی درد نگرفت
مامان امیر با نگرانی گفت:مگه چی شده بود؟
امیر گفت:خواست چایی هارو بیاره که افتاد زمین
مامان امیر:فدای سرت عروس گلم ، منم بعضی موقع ها همینجوری میشم عزیزدلم
بالبخند نگاش کردم و هیچی نگفتم
با مادرم مشغول صحبت شد
چنددقیقه بعد همراه ارشام رفتیم تو اشپزخونه و میز ناهار رو اماده کردیم و بقیه رو صدا زدیم ....
۱۰.۶k
۰۷ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.