عشق مدرسه ای پارت سیزدهم
سه ماه
توی این سه ماه ا/ت و جونگ کوک خاطره های قشنگی برای هم ساختن اما امروز روزی بود که جونگ کوک مجبور بود از ا/ت جدا بشه و الان وقتشه
ویو جونگ کوک
اصلا دوست نداشتم از ا/ت جدا بشم اما مجبور بودم
جونگ کوک: من آماده هستم
ب.ک: آفرین پسرم گلم حالا بدو برو
زنگ زدم به ا/ت که بیاد پارک همیشگی که قبلا با هم میرفتیم
ویو ا/ت
توی اتاقم نشسته بودم و داشتم نقاشی میکشیدم که یهو گوشیم زنگ خورد جونگ کوک بود جواب داد
ا/ت: الو
جونگ کوک: الو ا/ت میشه بیای به پارک همیشگی کارت دارم
ا/ت: باشه میام
سریه رفتم آماده شدم و کیفم رو برداشتم و راه افتادم ...
بلاخره رسیدم رفتم پیش جونگ کوک
ا/ت: سلام جونگ کوک برای چی گفتی بیام
جونگ کوک: ا/ت باید یه چیزی رو بهت بگم
ا/ت: چی رو میخوای بگی
جونگ کوک: نمیدونم چطوری بگم ا/ت من ...میخوام ...
ا/ت: من میخوام چی تو چی میخوای
جونگ کوک: ازت جدا بشم
با حرفی که زدی انگار یه سطل آب روم خالی کردن خیلی حالم بد شد آخه من خیلی دوسش داشتن
جونگ کوک: من از یه دختر دیگه خوشم اومده
ا/ت: باشه باشه مشکلی نیست
با حرفی که به ا/ت زدم از خودم متنفبر شدم دلم نمیخواست دلش رو بشکنم اما مجبور بودم سریع دویدم و از اونجا دور شدم
ویو ا/ت
با حرفی که زد انگار همهی دنیا باهام لج بود اصلا حالم خوب نبود منم بعد از اینکه رفت رفتم خونه و تا میتونستم گریه کردم که بعدش خوابم برد
ویو جونگ کوک
وقتی حرفم رو به ا/ت زدم دویدم و به سمت خونه رفتم
پبش دفتر کار بابام رفتم و گفتم که به ا/ت گفتم اونم مثل همیشه گقت آفرین اینا بعد رفتم تو اتاقم تو افکارم غرق شدم گریم میگرفت اما تحمل کردم و با همین افکار خوابیدم
پرش زمانی به فردا صبح
ویو ا/ت
از خواب بلند شدم اصلا دلم نمیخواست هیچی بخورم میخواستم فقط گریه کنم و اصلا حالم خوب نبود رفتم پایین پیش مامان و بابام با بی میلی غذا میخوردم اما بخاطر مامان و بابام خوردم و رفتم توی اتاقم و دوباره زدم زیر گریه احساس میکردم افسرده شدم و همینطور هم شده بود و من دیگه از ایم دنیا خسته شده بودم دوست داشتم بمیرم ولی بخاطر مامان و بابام زنده میمونم
هشت سال بعد...
درد از دست دادن عشق دردی هست که هیچوقت از بین نمیره متاسفانه برای ما قابل درک نیست چون ما توی این شرایط نبودیم و نمیتونیم درکشون کنیم💘💘💔💔
توی این سه ماه ا/ت و جونگ کوک خاطره های قشنگی برای هم ساختن اما امروز روزی بود که جونگ کوک مجبور بود از ا/ت جدا بشه و الان وقتشه
ویو جونگ کوک
اصلا دوست نداشتم از ا/ت جدا بشم اما مجبور بودم
جونگ کوک: من آماده هستم
ب.ک: آفرین پسرم گلم حالا بدو برو
زنگ زدم به ا/ت که بیاد پارک همیشگی که قبلا با هم میرفتیم
ویو ا/ت
توی اتاقم نشسته بودم و داشتم نقاشی میکشیدم که یهو گوشیم زنگ خورد جونگ کوک بود جواب داد
ا/ت: الو
جونگ کوک: الو ا/ت میشه بیای به پارک همیشگی کارت دارم
ا/ت: باشه میام
سریه رفتم آماده شدم و کیفم رو برداشتم و راه افتادم ...
بلاخره رسیدم رفتم پیش جونگ کوک
ا/ت: سلام جونگ کوک برای چی گفتی بیام
جونگ کوک: ا/ت باید یه چیزی رو بهت بگم
ا/ت: چی رو میخوای بگی
جونگ کوک: نمیدونم چطوری بگم ا/ت من ...میخوام ...
ا/ت: من میخوام چی تو چی میخوای
جونگ کوک: ازت جدا بشم
با حرفی که زدی انگار یه سطل آب روم خالی کردن خیلی حالم بد شد آخه من خیلی دوسش داشتن
جونگ کوک: من از یه دختر دیگه خوشم اومده
ا/ت: باشه باشه مشکلی نیست
با حرفی که به ا/ت زدم از خودم متنفبر شدم دلم نمیخواست دلش رو بشکنم اما مجبور بودم سریع دویدم و از اونجا دور شدم
ویو ا/ت
با حرفی که زد انگار همهی دنیا باهام لج بود اصلا حالم خوب نبود منم بعد از اینکه رفت رفتم خونه و تا میتونستم گریه کردم که بعدش خوابم برد
ویو جونگ کوک
وقتی حرفم رو به ا/ت زدم دویدم و به سمت خونه رفتم
پبش دفتر کار بابام رفتم و گفتم که به ا/ت گفتم اونم مثل همیشه گقت آفرین اینا بعد رفتم تو اتاقم تو افکارم غرق شدم گریم میگرفت اما تحمل کردم و با همین افکار خوابیدم
پرش زمانی به فردا صبح
ویو ا/ت
از خواب بلند شدم اصلا دلم نمیخواست هیچی بخورم میخواستم فقط گریه کنم و اصلا حالم خوب نبود رفتم پایین پیش مامان و بابام با بی میلی غذا میخوردم اما بخاطر مامان و بابام خوردم و رفتم توی اتاقم و دوباره زدم زیر گریه احساس میکردم افسرده شدم و همینطور هم شده بود و من دیگه از ایم دنیا خسته شده بودم دوست داشتم بمیرم ولی بخاطر مامان و بابام زنده میمونم
هشت سال بعد...
درد از دست دادن عشق دردی هست که هیچوقت از بین نمیره متاسفانه برای ما قابل درک نیست چون ما توی این شرایط نبودیم و نمیتونیم درکشون کنیم💘💘💔💔
۲۳.۹k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.