گس لایتر/ ادامه پارت ۷۰
جونگکوک: سوال خوبیه... یه قرارداد شش ماهه تنظیم میکنیم و یه عنوان جعلی براش انتخاب میکنیم... پولش به حساب شما واریز میشه ولی عنوانش فیکه
-خوبه... ولی چرا شیش ماهه؟
جونگکوک: این تجارته آقای بلانکو... انتظار ندارین که قرارداد ابدی با شما ببندم؟... مشخص نیست در آینده چی میشه!... اگر اوضاع به خوبی پیش رفت مجددا تمدیدش میکنیم تازه اینطوری کسی هم شک نمیکنه...
بلانکو به فکر فرو رفت... جوانب رو بررسی کرد... قبول کرد!
-باشه... کاری میکنم توی شرکت ایم سهامدار بشین... یادتون باشه اگه همه چی طبق گفته هاتون پیش نره تمام قراردادهای مابین شرکتهای ما و شما از بین خواهد رفت... به سادگی اینکارو میکنم!
جونگکوک: بسیار خب....
از زبان نویسنده:
از اتاق بلانکو با سربلندی بیرون اومد... احساس پیروزی داشت... به قدری شاد و پر انرژی بود از کسب این موفقيت که سر از پا نمیشناخت....نیاز داشت کمی خوش بگذرونه... نمیتونست بخوابه....
از زبان بورام:
روی تختم دراز کشیده بودم و توی اینستاگرام میچرخیدم... که صدای در اتاقم به گوشم رسید... این تایم از شب فقط جونگکوک سراغم میاد... سریع پاشدم رفتم در رو باز کردم...
جونگکوک بود! به محض اینکه درو باز کردم منو کشید تو بغلش و درو پشت سرش بست... بی تعلل شروع به بوسیدنم کرد... دستام توی هوا مونده بود... فهمید شوک شدم... ازم فاصله گرفت و گفت:
امشب شب ماس عزیزم!
-خوبه... ولی چرا شیش ماهه؟
جونگکوک: این تجارته آقای بلانکو... انتظار ندارین که قرارداد ابدی با شما ببندم؟... مشخص نیست در آینده چی میشه!... اگر اوضاع به خوبی پیش رفت مجددا تمدیدش میکنیم تازه اینطوری کسی هم شک نمیکنه...
بلانکو به فکر فرو رفت... جوانب رو بررسی کرد... قبول کرد!
-باشه... کاری میکنم توی شرکت ایم سهامدار بشین... یادتون باشه اگه همه چی طبق گفته هاتون پیش نره تمام قراردادهای مابین شرکتهای ما و شما از بین خواهد رفت... به سادگی اینکارو میکنم!
جونگکوک: بسیار خب....
از زبان نویسنده:
از اتاق بلانکو با سربلندی بیرون اومد... احساس پیروزی داشت... به قدری شاد و پر انرژی بود از کسب این موفقيت که سر از پا نمیشناخت....نیاز داشت کمی خوش بگذرونه... نمیتونست بخوابه....
از زبان بورام:
روی تختم دراز کشیده بودم و توی اینستاگرام میچرخیدم... که صدای در اتاقم به گوشم رسید... این تایم از شب فقط جونگکوک سراغم میاد... سریع پاشدم رفتم در رو باز کردم...
جونگکوک بود! به محض اینکه درو باز کردم منو کشید تو بغلش و درو پشت سرش بست... بی تعلل شروع به بوسیدنم کرد... دستام توی هوا مونده بود... فهمید شوک شدم... ازم فاصله گرفت و گفت:
امشب شب ماس عزیزم!
۲۳.۳k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.