"جانشینان لجباز"
جانشینان لجباز
پارت 3
ا.ت ویو:
کم کم همهی مهمونا داشتن میرسیدن سعی میکردم آروم باشم و به چیزی فکر نکنم رفتم توی رختکن تا حاضر بشم. سرم به کارهای تالار گرم بود وقت آرایشگاه رفتن رو نداشتم یه آرایش نسبتا غلیظ کردم و یه لباس کوتاه مشکی و یه کفش پاشنه بلند قرمز پوشیدم سعی کردم لباسام با تم عروسی یکی باشه و تم دارک رو حفظ کنم موهای جلومو مرتب کردم و کیفم رو برداشتم خواستم از رختکن بیرون بیام که.....
:"فاک..."
هه جین در حالی که بلند بلند میخندید به دختری که پشت در بود گفت من الان برمیگردم و تا چشمش به من خورد لبخندش خشک شد....
هه جین سریع خودشو جمع کرد و دستشو به سمتم دراز کردم:خیلی وقته ندیدمت ا.ت
ا.ت بدون اینکه بهش توجه کنه از رختکن خارج میشه و بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنه به سمت مهمونا میره تا باهاشون احوال پرسی کنه
پ.ن:تهیونگ و ا.ت در این مورد باهم تفاهم دارن هیشکی ازون دخترهی افاده ای خوشش نمیاد!
بالاخره همهی مهمونا و از جمله یونجون و میهی رسیدن بعد رسیدن پدر و مادر ا.ت و تهیونگ کمی سر اونا هم خلوط شد! اما هنوز هیچکدوم خیالشون از بابت اون راحت نبود!حتما میپرسید اون کیه؟ اکی بزارید نشونتون بدم:
×آه....بالاخره...سلام سئول!من برگشتم!
+قربان
×هیشششش بزار از آزادیم لذت ببرم! میدونی ده سال زندان یعنی چی؟ البته بیشتر ازین نمیتونستن منو نگه دارن
+ولی قربان...
×اهههه چته؟ بزار نفس بکشم!چی از جونم میخوای؟
+قربان امشب اونا دارن ازدواج میکن....
×چی؟ا.ت و تهیونگ؟
+نه قربان بچه های کوچیکشون میهی و یونجون....
×هوفففف چرا حتما باید امشب باشه؟....مثل اینکه امروز نمیشه استراحت کرد بریم یکم خوش بگذرونیم!
پارت 3
ا.ت ویو:
کم کم همهی مهمونا داشتن میرسیدن سعی میکردم آروم باشم و به چیزی فکر نکنم رفتم توی رختکن تا حاضر بشم. سرم به کارهای تالار گرم بود وقت آرایشگاه رفتن رو نداشتم یه آرایش نسبتا غلیظ کردم و یه لباس کوتاه مشکی و یه کفش پاشنه بلند قرمز پوشیدم سعی کردم لباسام با تم عروسی یکی باشه و تم دارک رو حفظ کنم موهای جلومو مرتب کردم و کیفم رو برداشتم خواستم از رختکن بیرون بیام که.....
:"فاک..."
هه جین در حالی که بلند بلند میخندید به دختری که پشت در بود گفت من الان برمیگردم و تا چشمش به من خورد لبخندش خشک شد....
هه جین سریع خودشو جمع کرد و دستشو به سمتم دراز کردم:خیلی وقته ندیدمت ا.ت
ا.ت بدون اینکه بهش توجه کنه از رختکن خارج میشه و بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنه به سمت مهمونا میره تا باهاشون احوال پرسی کنه
پ.ن:تهیونگ و ا.ت در این مورد باهم تفاهم دارن هیشکی ازون دخترهی افاده ای خوشش نمیاد!
بالاخره همهی مهمونا و از جمله یونجون و میهی رسیدن بعد رسیدن پدر و مادر ا.ت و تهیونگ کمی سر اونا هم خلوط شد! اما هنوز هیچکدوم خیالشون از بابت اون راحت نبود!حتما میپرسید اون کیه؟ اکی بزارید نشونتون بدم:
×آه....بالاخره...سلام سئول!من برگشتم!
+قربان
×هیشششش بزار از آزادیم لذت ببرم! میدونی ده سال زندان یعنی چی؟ البته بیشتر ازین نمیتونستن منو نگه دارن
+ولی قربان...
×اهههه چته؟ بزار نفس بکشم!چی از جونم میخوای؟
+قربان امشب اونا دارن ازدواج میکن....
×چی؟ا.ت و تهیونگ؟
+نه قربان بچه های کوچیکشون میهی و یونجون....
×هوفففف چرا حتما باید امشب باشه؟....مثل اینکه امروز نمیشه استراحت کرد بریم یکم خوش بگذرونیم!
۵۲.۲k
۰۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.