فیک جیمین ۱ revenge
فیک_جیمین ۱ revenge
ات ویو
تو خواب نازم بودم که با صدای یکی بیدار شدم
مامان ات: ات ات دخترم بلند شو باید بری شرکت
ات: مامان خوابم میاد 5دقیقه دیکه بلند میشم
مامان ات: ات پاشو دیرت شده
تا اینو گفت از جام پریدم
ات: وایییی مامان ساعت چنده؟
مامان ات: ساعت۷:٠٠
ات: 😐
مامان ات: خوب چیه گفتم زود بیدارت کنم یه وقت دیرت نشه
ات: اخه مامان جان یه جوری گفتی بیدا شو انگار شاعت7:30
مامان ات: باشه دیگه سریع برو حاضر شو دیرت میشه بابات منتظره
ات: باشه
رفتم حموم یه دوش 20مینی گرفتم و اومدم بیرون سریع رفتم جلو اینه و یه میکاپ لایت کردم و یه لباس سفید با دامن مشکی و کیف پوشیدم (عکسشو میذارم)
بعدش رفتم پایین که بابامو دیدم
ات: صبح بخیر بابا
بابا ات: صبح بخیر دخترم بیا صبحونه بخور
ات: چشم
نشستم و صبحونمو خوردم و بعدش دیگه میخواستم با بابام برم شرکت
مامان ات: مواظب خودتون باشین خداحافظ
ات: باشه مامان تو هم مواظب خودت باش خداحافظ
بعدش با بابام سوار ماشین شدیم
بابا ات: حرکت کن یه سمت شرکت
راننده: چشم قربان
بعد از 15مین رسیدم و شرکت من رفتم تو اتاقم بابامم رفت تو اتاقش
ات: خوبببب حسابی کار داریم
شروع کزدم به کشیدن و طرح و همین جوری داشتم طرح میکشیدم که گوشیم زنک خورد نگا کردم دیدم لاراس
(مکالمه بین ات و لارا)
ات: سلااام چطوری خوبی
لارا: سلااااام مرسی عزیزم تو خوبی
ات: تو خوب باشی منم
لارا: یه چیزی میخوام بهت بگم قول بده قبول کنی
ات: چی؟
لارا: اول قبول کن بعد میگم
ات: قبول بگو
لارا: یادت میاد بهت گفتم با یه پسری اشنا شدم
ات: خب؟
لارا: امروز میخوام باهاش برم بیرون جان من ساعت5:۳٠بیا خونه من با هم بریم تازه دوستشم میاد
ات: فک نکنم بتونم بیام اخه تو شرکت کار دارم
لارا: تولوخداا یعنی برا من وقت نمیزاری🥺
ات:........ باشه سعی میکنم کارا رو سریع تموم کنم بیام
لارا: مرسییی💕
ات: خواهش عزیزم خب من دیگع برم میبینمت خداحافظ
لارا: باسه عشقم خداحافظ
(پایان مکالمه)
ات: اوففف حالا باید سریع تر کارا رو تموم کنم
تق تق
ات: بفرمایید
بابا ات: دخترم میتونم بیام تو
ات: البته بفرمایید
بلند شدو به صندلی اشازه کزد که پدرش روی این بشینه
بابا ات: خب دخترم ببینم چیا کشیدی
ات: برگه های طراحیی رو میده به باباش
بابا ات: اوووو مثل همیشه دخترم عالی
ات: ممنونم بابا جون😊
بابا ات: راستی دخترم یادته شریک کاریمو
ات: بله یادمه
بابا ات: امروز میخواد بیاد شرکتمون ساعت 2:٠٠
ات: اها باشه
بابا ات: خب دخترم من دیگه برم به کارام برسم
ات: چشم بلند شدو پدرشو تا در همراهی کزد بعد اینکه در بسته شد گفت
ات: اوففف اون پسر نکبتشم میخواد بیاد(جک)
ات رفت و دوباره رو میزش نشست و مشغول کاراش شد که..........
شرطا: 10لایک
ات ویو
تو خواب نازم بودم که با صدای یکی بیدار شدم
مامان ات: ات ات دخترم بلند شو باید بری شرکت
ات: مامان خوابم میاد 5دقیقه دیکه بلند میشم
مامان ات: ات پاشو دیرت شده
تا اینو گفت از جام پریدم
ات: وایییی مامان ساعت چنده؟
مامان ات: ساعت۷:٠٠
ات: 😐
مامان ات: خوب چیه گفتم زود بیدارت کنم یه وقت دیرت نشه
ات: اخه مامان جان یه جوری گفتی بیدا شو انگار شاعت7:30
مامان ات: باشه دیگه سریع برو حاضر شو دیرت میشه بابات منتظره
ات: باشه
رفتم حموم یه دوش 20مینی گرفتم و اومدم بیرون سریع رفتم جلو اینه و یه میکاپ لایت کردم و یه لباس سفید با دامن مشکی و کیف پوشیدم (عکسشو میذارم)
بعدش رفتم پایین که بابامو دیدم
ات: صبح بخیر بابا
بابا ات: صبح بخیر دخترم بیا صبحونه بخور
ات: چشم
نشستم و صبحونمو خوردم و بعدش دیگه میخواستم با بابام برم شرکت
مامان ات: مواظب خودتون باشین خداحافظ
ات: باشه مامان تو هم مواظب خودت باش خداحافظ
بعدش با بابام سوار ماشین شدیم
بابا ات: حرکت کن یه سمت شرکت
راننده: چشم قربان
بعد از 15مین رسیدم و شرکت من رفتم تو اتاقم بابامم رفت تو اتاقش
ات: خوبببب حسابی کار داریم
شروع کزدم به کشیدن و طرح و همین جوری داشتم طرح میکشیدم که گوشیم زنک خورد نگا کردم دیدم لاراس
(مکالمه بین ات و لارا)
ات: سلااام چطوری خوبی
لارا: سلااااام مرسی عزیزم تو خوبی
ات: تو خوب باشی منم
لارا: یه چیزی میخوام بهت بگم قول بده قبول کنی
ات: چی؟
لارا: اول قبول کن بعد میگم
ات: قبول بگو
لارا: یادت میاد بهت گفتم با یه پسری اشنا شدم
ات: خب؟
لارا: امروز میخوام باهاش برم بیرون جان من ساعت5:۳٠بیا خونه من با هم بریم تازه دوستشم میاد
ات: فک نکنم بتونم بیام اخه تو شرکت کار دارم
لارا: تولوخداا یعنی برا من وقت نمیزاری🥺
ات:........ باشه سعی میکنم کارا رو سریع تموم کنم بیام
لارا: مرسییی💕
ات: خواهش عزیزم خب من دیگع برم میبینمت خداحافظ
لارا: باسه عشقم خداحافظ
(پایان مکالمه)
ات: اوففف حالا باید سریع تر کارا رو تموم کنم
تق تق
ات: بفرمایید
بابا ات: دخترم میتونم بیام تو
ات: البته بفرمایید
بلند شدو به صندلی اشازه کزد که پدرش روی این بشینه
بابا ات: خب دخترم ببینم چیا کشیدی
ات: برگه های طراحیی رو میده به باباش
بابا ات: اوووو مثل همیشه دخترم عالی
ات: ممنونم بابا جون😊
بابا ات: راستی دخترم یادته شریک کاریمو
ات: بله یادمه
بابا ات: امروز میخواد بیاد شرکتمون ساعت 2:٠٠
ات: اها باشه
بابا ات: خب دخترم من دیگه برم به کارام برسم
ات: چشم بلند شدو پدرشو تا در همراهی کزد بعد اینکه در بسته شد گفت
ات: اوففف اون پسر نکبتشم میخواد بیاد(جک)
ات رفت و دوباره رو میزش نشست و مشغول کاراش شد که..........
شرطا: 10لایک
۶.۷k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.