p:21
توی شک فرو رفته بود اسلحه توی دست اون چیکار میکرد
میخواست شروع به حرف زدن کنه که یهو اسلحه رو روی سر خودش گذاشت
از لحن صحبت کردن و رفتارش میشد به این نتیجه رسید که خیلی مسته
هانا:خیلی عوضیم نه
دستش رو به سمت اسلحه میبره که اون رو از دستش بگیره اما حتی موقع مست بودن هم اون زرنگ تر بود و متوجه هدفش و خودش رو عقب میکشه
هانا:هی لنگ دراز تو عوضی تری میخوای ازم دزدی کنی(داد)
نمیتونست جلوی خندش رو بگیره اما با شناختی که از اون داشت مطمئن بود انقدر سر و صدا میکنه که خواب رو از همه بگیره
کوک:باشه باشه اون خطرناکه بزارش زمین
هانا:بتوچه ماله خودمه دزد(داد)
اسلحه رو توی یه حرکت ازش میگیره اما...اما انتظار نداشت به این خاطر گریه کنه
همین که اسلحه رو ازش گرفت مثل بچه2ساله ای که اسباب بازی مورد علاقش رو ازش گرفته باشن زد زیر گریه و سیلی بهش زد و با جیغ گفت
_دزده عوضی
توی تمام طول عمرش یکبار هم از کسی سیلی نخورده بود اما مبارز کوچولوی مورد علاقهش کسی بود که باز هم اونو غافلگیر کرد و اولین سیلی زندگیش رو بهش زد
قطعا اگه کس دیگه ای بود دستی که باهاش سیلی زده بود رو قطع میکرد و بعنوان غذای سگش از اون استفاده میکرد اما نمیتونست با اون کاری کنه حتی این جسارتی که اون داشت رو هم تحسین میکرد و دوست داشتنی میدونست شاید عشق واقعا همچین چیزی باشه هرکاری هم که بکنه نمیتونی ازش عصبی بشی یا اون رو کنار بزاری
دستش رو روی جایی که به اون سیلی زده بود میزاره و دماغش رو بالا میکشه و میگه
_حقت بود دزد بیشعور،اما ببخشید
این کارش و صدای بچگونه ای که باهاش صحبت میکرد کافی بود تا قلبش تندتر از همیشه بتپه و پروانه ها توی دلش به حرکت دربیان اون خوب بلد بود چطور این روحیه ی سرد و بی احساس اون رو کاملا از بین ببره
هانا:میخوام برم خونه
چشماشو بسته بود و این حرف ها رو به ارومی زمزمه میکرد
کوک:بخواب فسقل صبح میریم
هانا:نمیخواممم(داد)
دستشو جلوی دهنش میزاره تا از این بیشتر سر و صدا نکنه
کوک:هیسس
با سوزشی بین انگشتاش احساس میکرد دستش رو عقب کشید..همچین انتظاریم از اون توله وحشی میرفت
کوک:آخ لعنت بهت
هانا:یا ببرم خونه یا جیغ میکشم
کوک:میخوای یکاری کنم که واقعی جیغ بکشی فسقلیم؟
با لبخند شیطانی که رو لبش بود این رو به زبون اوورد
هانا:منظورت چیه دزد
با گیجی این رو ازش میپرسه شاید مست بودنش باعث شده باشه درک فهمش هم به کل پایین بیاد
هانا:من میخوام برم خونه(داد)
شاید کار درست این بود که فقط به تسلیم لجبازی اون بشه و این وقت شب برگردن به خونه
دیگه میترسید جلوی دهنش رو هم بگیره چون حتما یکاری میکرد
کوک:باشه آروم باش فقط
از روی تخت بلند میشه و از توی کمد سوییشرتی برمیداره
کوک:بیا اینو بپوشم برات بعد میریم
میخواست شروع به حرف زدن کنه که یهو اسلحه رو روی سر خودش گذاشت
از لحن صحبت کردن و رفتارش میشد به این نتیجه رسید که خیلی مسته
هانا:خیلی عوضیم نه
دستش رو به سمت اسلحه میبره که اون رو از دستش بگیره اما حتی موقع مست بودن هم اون زرنگ تر بود و متوجه هدفش و خودش رو عقب میکشه
هانا:هی لنگ دراز تو عوضی تری میخوای ازم دزدی کنی(داد)
نمیتونست جلوی خندش رو بگیره اما با شناختی که از اون داشت مطمئن بود انقدر سر و صدا میکنه که خواب رو از همه بگیره
کوک:باشه باشه اون خطرناکه بزارش زمین
هانا:بتوچه ماله خودمه دزد(داد)
اسلحه رو توی یه حرکت ازش میگیره اما...اما انتظار نداشت به این خاطر گریه کنه
همین که اسلحه رو ازش گرفت مثل بچه2ساله ای که اسباب بازی مورد علاقش رو ازش گرفته باشن زد زیر گریه و سیلی بهش زد و با جیغ گفت
_دزده عوضی
توی تمام طول عمرش یکبار هم از کسی سیلی نخورده بود اما مبارز کوچولوی مورد علاقهش کسی بود که باز هم اونو غافلگیر کرد و اولین سیلی زندگیش رو بهش زد
قطعا اگه کس دیگه ای بود دستی که باهاش سیلی زده بود رو قطع میکرد و بعنوان غذای سگش از اون استفاده میکرد اما نمیتونست با اون کاری کنه حتی این جسارتی که اون داشت رو هم تحسین میکرد و دوست داشتنی میدونست شاید عشق واقعا همچین چیزی باشه هرکاری هم که بکنه نمیتونی ازش عصبی بشی یا اون رو کنار بزاری
دستش رو روی جایی که به اون سیلی زده بود میزاره و دماغش رو بالا میکشه و میگه
_حقت بود دزد بیشعور،اما ببخشید
این کارش و صدای بچگونه ای که باهاش صحبت میکرد کافی بود تا قلبش تندتر از همیشه بتپه و پروانه ها توی دلش به حرکت دربیان اون خوب بلد بود چطور این روحیه ی سرد و بی احساس اون رو کاملا از بین ببره
هانا:میخوام برم خونه
چشماشو بسته بود و این حرف ها رو به ارومی زمزمه میکرد
کوک:بخواب فسقل صبح میریم
هانا:نمیخواممم(داد)
دستشو جلوی دهنش میزاره تا از این بیشتر سر و صدا نکنه
کوک:هیسس
با سوزشی بین انگشتاش احساس میکرد دستش رو عقب کشید..همچین انتظاریم از اون توله وحشی میرفت
کوک:آخ لعنت بهت
هانا:یا ببرم خونه یا جیغ میکشم
کوک:میخوای یکاری کنم که واقعی جیغ بکشی فسقلیم؟
با لبخند شیطانی که رو لبش بود این رو به زبون اوورد
هانا:منظورت چیه دزد
با گیجی این رو ازش میپرسه شاید مست بودنش باعث شده باشه درک فهمش هم به کل پایین بیاد
هانا:من میخوام برم خونه(داد)
شاید کار درست این بود که فقط به تسلیم لجبازی اون بشه و این وقت شب برگردن به خونه
دیگه میترسید جلوی دهنش رو هم بگیره چون حتما یکاری میکرد
کوک:باشه آروم باش فقط
از روی تخت بلند میشه و از توی کمد سوییشرتی برمیداره
کوک:بیا اینو بپوشم برات بعد میریم
۷.۵k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.