پارت ۴
پارت ۴
+بفهم لعنتی من عاشقتم چیکار کنم که باور کنی هااااا(داد و گریه)
_کی با عشقش اینکارا رو میکنه کی عشقشو هر روز میزنع کی عشقشو یه هفته تو یه اتاق سرد و تاریک زندانی میکنه کی عشقشو از دیدن مامان باباش محروم میکنه (داد و گریه)
+همش تخصیر خودته اره من دیوونم من روانیم من سادیسمی ام چرا اینقدر پا میزاری رو دم من لعنتی فقط یه بار مث آدم باهام رفتار کن دوسم داشته باش فقط یکم از عشقمو ببین (داد و بغض)
_(اشک ریختن خیلی آروم)
از کنارم بلند شد و رفت بدون هیچ حرفی
از زبان کوک:
حالم خیلی بد بود ولی انگار یه بار زیاد رو از رو دوشم برداشتن وقتی اون حرفا رو زدم اشکام ول کن نبود به خاطر یه دختر فقط اون این بلا ها رو سرم آورده بود چرا من باید دیوونه اون بشم چرااااا کی فکرشو میکرد جئون جونکوک خطر ناک ترین و بی رحم ترین فرد جهان کسی که حتی یه ذره احساس نداشته باشه برای یه دختر اینجوری اشک بریزه سوار ماشینم شدم و زدم بیرون از عمارت نمیدونستم کجا میرم فقط همینجوری میرفتم......
از زبان یونا:
رفتم داخل عمارت چشمام خیلی بد جور میسوخت ازلی گریه کرده بودم تمام نگهبانا شاهد زجه های منو جونکوک بودن انگار اونا هم دلشون به حال ارباب دل سنگ و مغرورشون که حالا گریه میکرد میسوخت با هزار بد بختی خودمو از پله ها بالا کشیدم و رفتم تو اتاقی که شب با جونکوک توش میخوابیدم و محکم بغلم میکرد قبل خواب دم گوشم با صدای خمار و جذابش زمزمه میکرد«تو جئون یونا فقط مال جئون جونکوکی»خودمو پرت کردم رو تخت و روی بالشت جیغمو خفه میکردم که نفهمیدم کی خواب رفتم از شدت خستگی و سوزش چشام .....
از زبان کوک:
سومین باتل ویسگیمو هم سر کشیدم ولی هیچ مست نشدم چون فقط ذهنم درگیر یه نفر بود اونم یونا کوچولوم الان داره چیکار میکنه نکنه بلایی سر خودش آورده باشه بهتره زود برم خونه سریع سوار ماشین شدم و با آخرین سرعت رفتم خونه در عمارت باز شد و رفتم داخل سوییچ ماشینو پرت کردم رو یکی از نگهبانا و رفتم داخل سریع از پله ها بالا رفتم و در اتاقو باز کردم دیدم مثل یه فرشته خوابیده خیالم راحت شد رفتم سمتش آروم نشستم رو تخت موهاشو از روی پیشونیش کنار زدم و پیشونیشو بوسیدم لباسمو درآوردم و کنارش دراز کشیدم و آروم جوری که بیدار نشه کشیدمش تو بغلم و خواب رفتم خودمم....
+بفهم لعنتی من عاشقتم چیکار کنم که باور کنی هااااا(داد و گریه)
_کی با عشقش اینکارا رو میکنه کی عشقشو هر روز میزنع کی عشقشو یه هفته تو یه اتاق سرد و تاریک زندانی میکنه کی عشقشو از دیدن مامان باباش محروم میکنه (داد و گریه)
+همش تخصیر خودته اره من دیوونم من روانیم من سادیسمی ام چرا اینقدر پا میزاری رو دم من لعنتی فقط یه بار مث آدم باهام رفتار کن دوسم داشته باش فقط یکم از عشقمو ببین (داد و بغض)
_(اشک ریختن خیلی آروم)
از کنارم بلند شد و رفت بدون هیچ حرفی
از زبان کوک:
حالم خیلی بد بود ولی انگار یه بار زیاد رو از رو دوشم برداشتن وقتی اون حرفا رو زدم اشکام ول کن نبود به خاطر یه دختر فقط اون این بلا ها رو سرم آورده بود چرا من باید دیوونه اون بشم چرااااا کی فکرشو میکرد جئون جونکوک خطر ناک ترین و بی رحم ترین فرد جهان کسی که حتی یه ذره احساس نداشته باشه برای یه دختر اینجوری اشک بریزه سوار ماشینم شدم و زدم بیرون از عمارت نمیدونستم کجا میرم فقط همینجوری میرفتم......
از زبان یونا:
رفتم داخل عمارت چشمام خیلی بد جور میسوخت ازلی گریه کرده بودم تمام نگهبانا شاهد زجه های منو جونکوک بودن انگار اونا هم دلشون به حال ارباب دل سنگ و مغرورشون که حالا گریه میکرد میسوخت با هزار بد بختی خودمو از پله ها بالا کشیدم و رفتم تو اتاقی که شب با جونکوک توش میخوابیدم و محکم بغلم میکرد قبل خواب دم گوشم با صدای خمار و جذابش زمزمه میکرد«تو جئون یونا فقط مال جئون جونکوکی»خودمو پرت کردم رو تخت و روی بالشت جیغمو خفه میکردم که نفهمیدم کی خواب رفتم از شدت خستگی و سوزش چشام .....
از زبان کوک:
سومین باتل ویسگیمو هم سر کشیدم ولی هیچ مست نشدم چون فقط ذهنم درگیر یه نفر بود اونم یونا کوچولوم الان داره چیکار میکنه نکنه بلایی سر خودش آورده باشه بهتره زود برم خونه سریع سوار ماشین شدم و با آخرین سرعت رفتم خونه در عمارت باز شد و رفتم داخل سوییچ ماشینو پرت کردم رو یکی از نگهبانا و رفتم داخل سریع از پله ها بالا رفتم و در اتاقو باز کردم دیدم مثل یه فرشته خوابیده خیالم راحت شد رفتم سمتش آروم نشستم رو تخت موهاشو از روی پیشونیش کنار زدم و پیشونیشو بوسیدم لباسمو درآوردم و کنارش دراز کشیدم و آروم جوری که بیدار نشه کشیدمش تو بغلم و خواب رفتم خودمم....
۲۰.۵k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.