پارت ۱۷
+میدونم اشکال نداره خالا بیا با این ماشینه میریم میرسونمت دمه در خونت
×مرسی دوست گل و خرم
تو ماشین یه پسره بود انگار دوست تهیونگ بود سوار که شدیم دیدم پسره گفت
کوک:سلام خانما بیاین بشینین که باید زود برسم پیش آقاااا
+ممنون
از وقتی رسیدیم جولیا اصلا با من حرف نمی زد و فقط خیره به اون پسره بود دوتاشون عین عاشقایی که انگار تا الان همو گم کرده بودن همو نگاه می کردن منم چون فهمیدم اینا چی توی نگاهشون به اون پسره گفتم
+من میخوام اول پیاده شم اول منو برسون لطفا بعد دوستمو
کوک:باشه
(۱۵ مین بعد):
کوک:رسیدیم
+ممنون.
بعد رفتم دمه گوشه جولیا گفتم
+موفق باشی عزیزم
×خداحافظ برو ببینم
×مرسی دوست گل و خرم
تو ماشین یه پسره بود انگار دوست تهیونگ بود سوار که شدیم دیدم پسره گفت
کوک:سلام خانما بیاین بشینین که باید زود برسم پیش آقاااا
+ممنون
از وقتی رسیدیم جولیا اصلا با من حرف نمی زد و فقط خیره به اون پسره بود دوتاشون عین عاشقایی که انگار تا الان همو گم کرده بودن همو نگاه می کردن منم چون فهمیدم اینا چی توی نگاهشون به اون پسره گفتم
+من میخوام اول پیاده شم اول منو برسون لطفا بعد دوستمو
کوک:باشه
(۱۵ مین بعد):
کوک:رسیدیم
+ممنون.
بعد رفتم دمه گوشه جولیا گفتم
+موفق باشی عزیزم
×خداحافظ برو ببینم
۳.۷k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.