سناریو
وقتی همزمان عاشقت میشن
پارت 25
جیمین: شما دارین تو گوشی بهم چی میگین؟
ا. ت: هیچی( باعصبانیت )
اعضا شما تو دارن نگاه میکنن
تو گوشی براش نوشتی چرا اصلا به هیوجین گیردادی
تهیونگ لباش رو لبات گذاشت و دراین حال هم مادر ا. ت پایین اومد آب بخوره
که با این صحنه مواجه شد
تهیونگ: چون دوست دارم نمی خوام کسی نزدیک بهشه
ا. ت قرمز گوجه شد
ویو اعضا: نه نباید اینجوری میشد باید برای من میشد
اما کار از کار گذاشته دیگه نمی شه کاری کرد
فقط باید لبخند بزنم و بهشون تبریک بگم
م. ت: ا. ت چرا وقتی دوست پسر داری به ما نمیگی
ماکه باهاش مشکل نداریم
ا. ت مامانش دید
و سریع پاشد رفت تو اتاقش ودر بست( یاد آوری اتاقش طبقه بالا ست)
م. ت اومد داخل اتاق و دربست
ا. ت بغض داشت و داشت گوشی میدید
م. ت: ا. ت ناراحتی؟
ا. ت: نمیدونم
م. ت:😶
م. ت: میخوای بری دعواش کنم
ا. ت : نه، فقط تو جمع معذب شدم
م. ت: ا. ت بدون هر اتفاق بیفته ما باهاتیم
ا. ت: باشه. مرسی
م. ت: احساس میکنم گرسنه هستی
ا. ت: آره
م. ت: من میرم یه چیز بیارم
ا. ت: باشه
ویو تهیونگ:
چرا رفت یعنی من دوست نداره یا معذب شد
دیدم مامانش از اتاقش اومد بیرون
وهرچی از میپرسیدم میگفت نمیدم
م. ت: خب چرا از خودش نمی پرسی
تهیونگ: راست میگین، پس من برم پیشش
م. ت: صبر کن ، بیا این ببر براش
تهیونگ: باشه
رفتم بالا اعضا هم رفتن خوابیدن خیلی تعجب کردن
مثل اینکه ناراحت شدن شاید بخاطر اینکه ا. ت معذب شد
ناراحت شدن، بیخیال مهم نیست
ویو ا. ت: یه نفر در اتاق زد فکر کردم مامانمه اما تهیونگ ، دربست اومد داخل
بود دوباره قرمز شدم ، سینی چایی گذاشت رو تختم کنار نشست
رومو اون طرف کردم
تهیونگ: هعی از من بدت میاد، راستشو بگو
ا. ت، : نه
تهیونگ: پس چرا اینجوری میکنی؟
ا. ت: فقط یکم معذب شدم
تهیونگ: پس قبول میکنی دوست دخترم شی؟
ا. ت تهیونگ رو نگاه کرد
ا. ت: نمیدونم، باشه
تهیونگ:😁
شروع کردم به خوردن چایی
تهیونگ: میشه امشب پیشت بخوابم
ا. ت: دیگه پرو نشو
تهیونگ :🥺 دلت میاد به من میگی نه
ا. ت : باشه قیافتو اینجوری نکن
تهیونگ: ( بیشتر اینجوری کردم🥺 )
ا. ت: باشه اول سینی ببر
تهیونگ: تنبل
ا. ت:😌
رفتم دستشویی اومدم و تهیونگ هم اومد
دراز کشیدم و تهیونگ هم کنارم دراز کشید
رومو کردم اونور تهیونگ منو بغل کرد سرمو چرخوندم😳
اینطوری نگاهش کردم
تهیونگ: چیه نمی تونم دوست دخترمو بغل کنم
ا. ت: میتونی
دوباره چرخیدم خوابیدم
فردا صبح شد
بیدار شدم ساعت 8بود
تهیونگ خواب آلود : بگیر بخواب دیگه
ا. ت: باشه
پرش زمانی به ساعت 12 تهیونگ منو بیدار کرد
ا. ت: ول کن بگیر بخواب
تهیونگ: پاشو دیگه ساعت 12
ا. ت : ها
سریع پاشدم رفتم حموم
تهیونگ آروم گفت: یاخدا
ا. ت: شنیدم
تهیونگ: 😶
رفتم حموم اومد م یک ساعت شد
رفتم پایین
پارت 25
جیمین: شما دارین تو گوشی بهم چی میگین؟
ا. ت: هیچی( باعصبانیت )
اعضا شما تو دارن نگاه میکنن
تو گوشی براش نوشتی چرا اصلا به هیوجین گیردادی
تهیونگ لباش رو لبات گذاشت و دراین حال هم مادر ا. ت پایین اومد آب بخوره
که با این صحنه مواجه شد
تهیونگ: چون دوست دارم نمی خوام کسی نزدیک بهشه
ا. ت قرمز گوجه شد
ویو اعضا: نه نباید اینجوری میشد باید برای من میشد
اما کار از کار گذاشته دیگه نمی شه کاری کرد
فقط باید لبخند بزنم و بهشون تبریک بگم
م. ت: ا. ت چرا وقتی دوست پسر داری به ما نمیگی
ماکه باهاش مشکل نداریم
ا. ت مامانش دید
و سریع پاشد رفت تو اتاقش ودر بست( یاد آوری اتاقش طبقه بالا ست)
م. ت اومد داخل اتاق و دربست
ا. ت بغض داشت و داشت گوشی میدید
م. ت: ا. ت ناراحتی؟
ا. ت: نمیدونم
م. ت:😶
م. ت: میخوای بری دعواش کنم
ا. ت : نه، فقط تو جمع معذب شدم
م. ت: ا. ت بدون هر اتفاق بیفته ما باهاتیم
ا. ت: باشه. مرسی
م. ت: احساس میکنم گرسنه هستی
ا. ت: آره
م. ت: من میرم یه چیز بیارم
ا. ت: باشه
ویو تهیونگ:
چرا رفت یعنی من دوست نداره یا معذب شد
دیدم مامانش از اتاقش اومد بیرون
وهرچی از میپرسیدم میگفت نمیدم
م. ت: خب چرا از خودش نمی پرسی
تهیونگ: راست میگین، پس من برم پیشش
م. ت: صبر کن ، بیا این ببر براش
تهیونگ: باشه
رفتم بالا اعضا هم رفتن خوابیدن خیلی تعجب کردن
مثل اینکه ناراحت شدن شاید بخاطر اینکه ا. ت معذب شد
ناراحت شدن، بیخیال مهم نیست
ویو ا. ت: یه نفر در اتاق زد فکر کردم مامانمه اما تهیونگ ، دربست اومد داخل
بود دوباره قرمز شدم ، سینی چایی گذاشت رو تختم کنار نشست
رومو اون طرف کردم
تهیونگ: هعی از من بدت میاد، راستشو بگو
ا. ت، : نه
تهیونگ: پس چرا اینجوری میکنی؟
ا. ت: فقط یکم معذب شدم
تهیونگ: پس قبول میکنی دوست دخترم شی؟
ا. ت تهیونگ رو نگاه کرد
ا. ت: نمیدونم، باشه
تهیونگ:😁
شروع کردم به خوردن چایی
تهیونگ: میشه امشب پیشت بخوابم
ا. ت: دیگه پرو نشو
تهیونگ :🥺 دلت میاد به من میگی نه
ا. ت : باشه قیافتو اینجوری نکن
تهیونگ: ( بیشتر اینجوری کردم🥺 )
ا. ت: باشه اول سینی ببر
تهیونگ: تنبل
ا. ت:😌
رفتم دستشویی اومدم و تهیونگ هم اومد
دراز کشیدم و تهیونگ هم کنارم دراز کشید
رومو کردم اونور تهیونگ منو بغل کرد سرمو چرخوندم😳
اینطوری نگاهش کردم
تهیونگ: چیه نمی تونم دوست دخترمو بغل کنم
ا. ت: میتونی
دوباره چرخیدم خوابیدم
فردا صبح شد
بیدار شدم ساعت 8بود
تهیونگ خواب آلود : بگیر بخواب دیگه
ا. ت: باشه
پرش زمانی به ساعت 12 تهیونگ منو بیدار کرد
ا. ت: ول کن بگیر بخواب
تهیونگ: پاشو دیگه ساعت 12
ا. ت : ها
سریع پاشدم رفتم حموم
تهیونگ آروم گفت: یاخدا
ا. ت: شنیدم
تهیونگ: 😶
رفتم حموم اومد م یک ساعت شد
رفتم پایین
۲۴.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.