پارت 54
پارت 54
سناریو: جادوی شکوه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یومه: درهرحال راه رفتن بود که به آیکو برخورد میکنه*
آیکو: به به...
یومه و آیکو: اینجا چیکار میکنی؟
آیکو: ام بزا حدس بزنم..
یومه و آیکو: دنبال مدارکی... خنده*
میساکی: سلام یومه^^
یومه: سلام^^... پس دنبال مدارکین..
خب اگه بتونید زود تر ازما پیداش کنین
آیکو: عوم.. حتما فقط بپا کم نیارید
دازای: یومهـ... عه نه چان توعم اینجایی^^
آیکو: پس کله میزنه به دازای* خوشمزه بود؟
دازای: چی•-•.. عاها سلام..
آیکو: خوبه..
دازای: یومه یچی یافتم
یومه: چی
دازای: داشتم میگشتم که یه مجسمه دیدم خوردم بهش دستش افتاده یه کاغد لای دستش بود.. دادن کاغذ*
یومه: خوندن کاغذ* دازای
دازای: بله
یومه: بهت گفتم یجای پیچیده قایم شده توقع داری انقد راحت پیداشه
دازای: شاید.. حالا چی نوشته
یومه: هیچ مثل اینکه دونفر یواشکی لاس میزدن و حرفاشونو توکاغذ مینوشتن.. برو بگرد-_-
دازای: •-•... رفتن*
آیکو و میساکی نبودن.. رفته بودن دنبال پرونده ها*
یومه: چقد سری شروع کردن•-•.. دیدن ایگای* خوب.. نفس عمیق*
رفتن پیش ایگای* سلام^^ اشکالی نداره اینجا وایستم؟
ایگای: نه^^.... چرا نمیری برقصی.. همراه داری؟
یومه: نه راستش... کسی نیست
ایگای: عجیبه..
یومه: چی
ایگای: اینکه بانویی مثل شما کسیو نداره^^
یومه: عاها.. ریز خنده*«جیندا بازی•-•»
چویا و دازای از دور داشتن نگاشون میکردن*
چویا: تچ.. اون تمه امده ماموریت یا لاس زنی... هرزه.. میره و میگرده*
ریوشی: دازای چیزی پیـ.. یومه داره چیکار میکنه؟
دازای: خودت میبینی ک... رفتن*
ادامه دارد...
سناریو: جادوی شکوه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یومه: درهرحال راه رفتن بود که به آیکو برخورد میکنه*
آیکو: به به...
یومه و آیکو: اینجا چیکار میکنی؟
آیکو: ام بزا حدس بزنم..
یومه و آیکو: دنبال مدارکی... خنده*
میساکی: سلام یومه^^
یومه: سلام^^... پس دنبال مدارکین..
خب اگه بتونید زود تر ازما پیداش کنین
آیکو: عوم.. حتما فقط بپا کم نیارید
دازای: یومهـ... عه نه چان توعم اینجایی^^
آیکو: پس کله میزنه به دازای* خوشمزه بود؟
دازای: چی•-•.. عاها سلام..
آیکو: خوبه..
دازای: یومه یچی یافتم
یومه: چی
دازای: داشتم میگشتم که یه مجسمه دیدم خوردم بهش دستش افتاده یه کاغد لای دستش بود.. دادن کاغذ*
یومه: خوندن کاغذ* دازای
دازای: بله
یومه: بهت گفتم یجای پیچیده قایم شده توقع داری انقد راحت پیداشه
دازای: شاید.. حالا چی نوشته
یومه: هیچ مثل اینکه دونفر یواشکی لاس میزدن و حرفاشونو توکاغذ مینوشتن.. برو بگرد-_-
دازای: •-•... رفتن*
آیکو و میساکی نبودن.. رفته بودن دنبال پرونده ها*
یومه: چقد سری شروع کردن•-•.. دیدن ایگای* خوب.. نفس عمیق*
رفتن پیش ایگای* سلام^^ اشکالی نداره اینجا وایستم؟
ایگای: نه^^.... چرا نمیری برقصی.. همراه داری؟
یومه: نه راستش... کسی نیست
ایگای: عجیبه..
یومه: چی
ایگای: اینکه بانویی مثل شما کسیو نداره^^
یومه: عاها.. ریز خنده*«جیندا بازی•-•»
چویا و دازای از دور داشتن نگاشون میکردن*
چویا: تچ.. اون تمه امده ماموریت یا لاس زنی... هرزه.. میره و میگرده*
ریوشی: دازای چیزی پیـ.. یومه داره چیکار میکنه؟
دازای: خودت میبینی ک... رفتن*
ادامه دارد...
۱.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.