تصورکن کوکی پارت۴
_کی میتونیم مثل زوجای عادی باشیم؟
دستمو باال اوردم و روی صورتش گذاشتم که چشماش از تعجب باز شد
_تو چرا انقدر سردی؟
_میخوای بریم کافی شاپ اونجا گرم میشی
سرمو به نشونه ی منفی تکون دادم
+نه باید االن برگردم هنوز کلی کار انجام نشده دارم که باید بهشون رسیدگی کنم
دوباره نگاهش ناراحت شد
+جنگکوک ... فقط یکم صبر کن بهت قول میدم این دوری رو هرچه زودتر بر طرف کنم
شالگردنش و ماسکمو همزمان پایین کشید و بوسه ی ازوم ولی عمیقی رویه لبم کاشت ازم جدا
شد و شالگردنشو باال کشید و منم ماسکمو باال سرجاش برگردوندم
+با این کارات داری همچی رو برام سخت تر میکنی
_برای منم اسون نیست
+جنگکوک...
صدای زنگ تلفنم مانع تموم شدن جملم شد منیجرم بود
+الو
+بله
+باشه االن برمیگردم
گوشی رو قطع کردم و به چشمای جنگکوک خیره شدم
+من باید برم منیجرم زنگ زده بود
سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد قبل از اینکه از هم خداحافظی کنیم دستامو دور گردنش حلقه
کردم و محکم بدنمو به بدنش چسبوندم که اونم دستشو دور کمرم حلقه کرد بعد از یه بغل
طوالنی از هم خداحافظی کردیم و هر دو به سمت کمپانی هامون به راه افتادیم
همونطور که نفس های عمیق میکشیدم به جمعیت روبروم نگاه کردم هیچ وقت فکر نمیکردم با
این البومم بتونم انقدر موفقیت کسب کنم ادای احترامی کردم و بعدش به سمت بک استج رفتم
بدون اینکه لباسام رو عوض کنم سریع به منیجر گفتم که یه کار فوری دارم و باید برم ماشینشو
قرض گرفتم و سریع با همون لباسا سوار ماشین شدم و به سمت خونه ی جنگکوک رفتم حداقل
ادامه داره....
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
دستمو باال اوردم و روی صورتش گذاشتم که چشماش از تعجب باز شد
_تو چرا انقدر سردی؟
_میخوای بریم کافی شاپ اونجا گرم میشی
سرمو به نشونه ی منفی تکون دادم
+نه باید االن برگردم هنوز کلی کار انجام نشده دارم که باید بهشون رسیدگی کنم
دوباره نگاهش ناراحت شد
+جنگکوک ... فقط یکم صبر کن بهت قول میدم این دوری رو هرچه زودتر بر طرف کنم
شالگردنش و ماسکمو همزمان پایین کشید و بوسه ی ازوم ولی عمیقی رویه لبم کاشت ازم جدا
شد و شالگردنشو باال کشید و منم ماسکمو باال سرجاش برگردوندم
+با این کارات داری همچی رو برام سخت تر میکنی
_برای منم اسون نیست
+جنگکوک...
صدای زنگ تلفنم مانع تموم شدن جملم شد منیجرم بود
+الو
+بله
+باشه االن برمیگردم
گوشی رو قطع کردم و به چشمای جنگکوک خیره شدم
+من باید برم منیجرم زنگ زده بود
سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد قبل از اینکه از هم خداحافظی کنیم دستامو دور گردنش حلقه
کردم و محکم بدنمو به بدنش چسبوندم که اونم دستشو دور کمرم حلقه کرد بعد از یه بغل
طوالنی از هم خداحافظی کردیم و هر دو به سمت کمپانی هامون به راه افتادیم
همونطور که نفس های عمیق میکشیدم به جمعیت روبروم نگاه کردم هیچ وقت فکر نمیکردم با
این البومم بتونم انقدر موفقیت کسب کنم ادای احترامی کردم و بعدش به سمت بک استج رفتم
بدون اینکه لباسام رو عوض کنم سریع به منیجر گفتم که یه کار فوری دارم و باید برم ماشینشو
قرض گرفتم و سریع با همون لباسا سوار ماشین شدم و به سمت خونه ی جنگکوک رفتم حداقل
ادامه داره....
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۷.۶k
۱۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.