now post
part 49✨🪐
کوک:خبب!
لینا: خب که من فردا میرم پیش دلسا و خانوادم یه مدت پیششون بمونن برگشتم شاید دوباره قرارداد بستم با پی یا اینکه میرم سر رستوران خودم
کوک:کی میری؟
لینا:فردا شب
کوک:عاممم
نامی:کوک ما میریم شما دوتا هم بعدا بیاید
کوک:اوکی برید مراقب باشید
بچه ها رفتن و من موندم و کوک
کوک:لینا دعوت منو برای شام امشب میپذیری؟
لبخند زدم
لینا:اوو چه شاعرانه شدی
کوک:میپذیری؟
لینا:عامممم باید فکر کنم
کوک با تعجب نگاهم میکرد
لینا:خببببب،،،،میپذیرم
کوک:پس شب ساعت هشت میام دنبالت
لینا:دیر نکنیا منتظرم
کوک:اوکی مراقب خودت باش
میخواست بره مه سریع گونم رو بوسید و رفت
منم رفتم خونه و خوابیدم تا ۶ و بلند شدم حمام رفتم و موهامو درست کردم و........
ساعت ۸کوک به گوشیم زنگ زد
کوک:لینا اماده ای؟
لینا:اره اره الان میام پایین
کوک: منتظرم
رفتم پایین و دیدم بیرون از ماشین ایستاده اومد سمتم
کوک:خیلی خوشگل تر شدی
لینا:مرسییی تو هم خوشتیپ شدی
کوک رفت سمت در و در رو برام باز کرد نشستیم و راه افتادیم سمت یه هتل
رفتیم داخل و سمت رستوران
نشستیم و شروع کردیم
کوک:فردا بری کی برمیگردی؟
لینا:معلوم نیست ولی زود میام نگران نباش دلم واست تنگ میشه
بعد از حرفی که زدم چشمای کوک با تعجب روی من قفل شد دستم رو جلوی صورتش تکون دادم
لینا:کوک خوبی؟
کوک:اااااااره خوبم فقط از حرفت تعجب کردم
لینا:چرا
کوک:یه کوچولو غیر منتظره بود
لینا:چرا؟
کوک:خب من راستش موقعیت الانمون رو نمیدونم شاید واسه همین
لینا:کوک من دوست دارم چی این قضیه رو نمیدونی؟
کوک:لینا ناراخت نشو فقط چون تو هیچ حرکتی تا الان نزدی و حرفی نگفتی یه ذره گیج شدم
خندم گرفت
لینا:کوک تو داری باهام شوخی میکنی دیگه؟
کوک:لینا چرا نباید راجب رابطمون مطمئن باشم اخه
لینا:اره دیگه سرکار گذاشتن منم جزئی از رابطه شناخته شده توعه
کوک:اوه اوه عصبی نشو
اومد روی صندلی کنارم نشست
کوک:من اگه دست کمپانی وسط نبود همین فردا باهات ازدواج میکردم
لینا:ازدواج!؟چرا فکر کردی من واسه ازدواج باهاتم؟
کوک خیلی از حرفم جا خورد
کوک:یعنی چی
لینا: یعنی اینکه نمیخوام باهات ازدواج کنم
کوک:نمیخوای؟مگه دست خودته؟اکه نمیخوای پس چرا الان باهام تو رابطه ای؟
لینا:ناراخت نشو میگذره
کوک:چی میگذره
لینا:این کرم ریختنامون روی همدیگه
کوک رفت سرجاش نشست
کوک: واقعاً متاسفم برات
خندیدم
لینا:منم همینطور،تا تو باشی منو اذیت نکنی
شام خوردمون هم با ملی مسخره بازی گذشت
کوک:میای پیش من امشب؟
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
ببخشید بابت تاخیر
پروژم بعد دو هفته تموم شد خیلی خوشحالم عکسش رو براتون میزارم از بس روی صندلی نشستم گردن و کمرم بگا رفته و داغون شدم.
پس به بزرگی خودتون ببخشید🙃
کوک:خبب!
لینا: خب که من فردا میرم پیش دلسا و خانوادم یه مدت پیششون بمونن برگشتم شاید دوباره قرارداد بستم با پی یا اینکه میرم سر رستوران خودم
کوک:کی میری؟
لینا:فردا شب
کوک:عاممم
نامی:کوک ما میریم شما دوتا هم بعدا بیاید
کوک:اوکی برید مراقب باشید
بچه ها رفتن و من موندم و کوک
کوک:لینا دعوت منو برای شام امشب میپذیری؟
لبخند زدم
لینا:اوو چه شاعرانه شدی
کوک:میپذیری؟
لینا:عامممم باید فکر کنم
کوک با تعجب نگاهم میکرد
لینا:خببببب،،،،میپذیرم
کوک:پس شب ساعت هشت میام دنبالت
لینا:دیر نکنیا منتظرم
کوک:اوکی مراقب خودت باش
میخواست بره مه سریع گونم رو بوسید و رفت
منم رفتم خونه و خوابیدم تا ۶ و بلند شدم حمام رفتم و موهامو درست کردم و........
ساعت ۸کوک به گوشیم زنگ زد
کوک:لینا اماده ای؟
لینا:اره اره الان میام پایین
کوک: منتظرم
رفتم پایین و دیدم بیرون از ماشین ایستاده اومد سمتم
کوک:خیلی خوشگل تر شدی
لینا:مرسییی تو هم خوشتیپ شدی
کوک رفت سمت در و در رو برام باز کرد نشستیم و راه افتادیم سمت یه هتل
رفتیم داخل و سمت رستوران
نشستیم و شروع کردیم
کوک:فردا بری کی برمیگردی؟
لینا:معلوم نیست ولی زود میام نگران نباش دلم واست تنگ میشه
بعد از حرفی که زدم چشمای کوک با تعجب روی من قفل شد دستم رو جلوی صورتش تکون دادم
لینا:کوک خوبی؟
کوک:اااااااره خوبم فقط از حرفت تعجب کردم
لینا:چرا
کوک:یه کوچولو غیر منتظره بود
لینا:چرا؟
کوک:خب من راستش موقعیت الانمون رو نمیدونم شاید واسه همین
لینا:کوک من دوست دارم چی این قضیه رو نمیدونی؟
کوک:لینا ناراخت نشو فقط چون تو هیچ حرکتی تا الان نزدی و حرفی نگفتی یه ذره گیج شدم
خندم گرفت
لینا:کوک تو داری باهام شوخی میکنی دیگه؟
کوک:لینا چرا نباید راجب رابطمون مطمئن باشم اخه
لینا:اره دیگه سرکار گذاشتن منم جزئی از رابطه شناخته شده توعه
کوک:اوه اوه عصبی نشو
اومد روی صندلی کنارم نشست
کوک:من اگه دست کمپانی وسط نبود همین فردا باهات ازدواج میکردم
لینا:ازدواج!؟چرا فکر کردی من واسه ازدواج باهاتم؟
کوک خیلی از حرفم جا خورد
کوک:یعنی چی
لینا: یعنی اینکه نمیخوام باهات ازدواج کنم
کوک:نمیخوای؟مگه دست خودته؟اکه نمیخوای پس چرا الان باهام تو رابطه ای؟
لینا:ناراخت نشو میگذره
کوک:چی میگذره
لینا:این کرم ریختنامون روی همدیگه
کوک رفت سرجاش نشست
کوک: واقعاً متاسفم برات
خندیدم
لینا:منم همینطور،تا تو باشی منو اذیت نکنی
شام خوردمون هم با ملی مسخره بازی گذشت
کوک:میای پیش من امشب؟
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
ببخشید بابت تاخیر
پروژم بعد دو هفته تموم شد خیلی خوشحالم عکسش رو براتون میزارم از بس روی صندلی نشستم گردن و کمرم بگا رفته و داغون شدم.
پس به بزرگی خودتون ببخشید🙃
۴۳۵
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.