Part 2۱
Part 2۱
آیدل من بخشی از وجودم
My idol is a part of me
آت منتظر بود دامنش کوتاه بود و خون بین پاهاش دیده میشد و این بود که آنو بدتر میکرد هوانگ این هوپ همیشه توی بالکن میشست و به اینکه چقدر بده که این کارو با بقیه میکرد. اون یک دردی داشت بیاین در ادامه میفهمیم بخشی از دردا رنج ها توی اون منطقه پنهون بود شاید به عشق اعتقاد ندارد یا شاید عشق بین همه تقسیم نمیشه خوب برسم سراغ داستان
بعد از اینکه هوانگ این هوپ اومد آت رو دید که دستش روی شکمشه و از درد اشک میریزه و خون بین پاهاش فک کنم موضوع رو فهمید بعد از اینکه اونو دید به سمتش رفت و گفت
این هوپ :به نوار احتیاج داری
آت وقتی اون رو دید واقعا به کمک نیاز داشت سر تکون داد این خود به سرعت به سمت فروشگاه رفت یک دامن کوتاه که ضایع نشه یا رنگ مشکی نوار بهداشتی و دستمال برای تمیز کردن خون بعد از اینکه کارو به پایان رسوند خرید هارو کرد و به سمت مدرسه رفت ترسید کسی اون رو توی دستش ببینه پس از در پشتی رفت اما نمیدونست اون دقیقا لینو بود که اون دو تا رو تماشا میکرد خوب در کل بیا بهم یک قولی بدیم
من امشب رو تنهایی جلو میریم ما برتریم!:)
(این داستان ادامه دارد و....)
توجه :این داستان بر اساس شیطان من نوشته شده است و این شخصیت و افراد خود شما هستین و فقط در تیزر فیک از اون اشخاص استفاده شده ممنون که تا اینجا تماشا کردین بریم برای پارت بعد 🖤
اگر دیدی خبری ازم نیست یعنی مسدود شدم و اینجا ادامه میدم پستارو ویرایش دادم و اینو توی همشون نوشتم آیدی :@yuibfgvdswdfhvjt1234566789
شرط پارت بعد:۱۰لایک
آیدل من بخشی از وجودم
My idol is a part of me
آت منتظر بود دامنش کوتاه بود و خون بین پاهاش دیده میشد و این بود که آنو بدتر میکرد هوانگ این هوپ همیشه توی بالکن میشست و به اینکه چقدر بده که این کارو با بقیه میکرد. اون یک دردی داشت بیاین در ادامه میفهمیم بخشی از دردا رنج ها توی اون منطقه پنهون بود شاید به عشق اعتقاد ندارد یا شاید عشق بین همه تقسیم نمیشه خوب برسم سراغ داستان
بعد از اینکه هوانگ این هوپ اومد آت رو دید که دستش روی شکمشه و از درد اشک میریزه و خون بین پاهاش فک کنم موضوع رو فهمید بعد از اینکه اونو دید به سمتش رفت و گفت
این هوپ :به نوار احتیاج داری
آت وقتی اون رو دید واقعا به کمک نیاز داشت سر تکون داد این خود به سرعت به سمت فروشگاه رفت یک دامن کوتاه که ضایع نشه یا رنگ مشکی نوار بهداشتی و دستمال برای تمیز کردن خون بعد از اینکه کارو به پایان رسوند خرید هارو کرد و به سمت مدرسه رفت ترسید کسی اون رو توی دستش ببینه پس از در پشتی رفت اما نمیدونست اون دقیقا لینو بود که اون دو تا رو تماشا میکرد خوب در کل بیا بهم یک قولی بدیم
من امشب رو تنهایی جلو میریم ما برتریم!:)
(این داستان ادامه دارد و....)
توجه :این داستان بر اساس شیطان من نوشته شده است و این شخصیت و افراد خود شما هستین و فقط در تیزر فیک از اون اشخاص استفاده شده ممنون که تا اینجا تماشا کردین بریم برای پارت بعد 🖤
اگر دیدی خبری ازم نیست یعنی مسدود شدم و اینجا ادامه میدم پستارو ویرایش دادم و اینو توی همشون نوشتم آیدی :@yuibfgvdswdfhvjt1234566789
شرط پارت بعد:۱۰لایک
۳.۱k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.