عشق بی پایان
#عشق_بی_پایان
#فصل_هفتم
P¹⁰⁴
ویو ته
تا اینکه یه اهو دیدم و شکار کردم و خوردم و رفتم خونه، لباس هامو عوض کردم و رفتم یجا نشستم، میدونستم اگه من خودکشی کنم ا/ت خیلی ناراحت میشه و منم بخواطر اون اینکارو نمیکنم
ولی من واقعا به مرگ نیاز دارم.... پس چندتا خط کوچولو با تیغ انداختم رو دستم
ا/ت: کوک از سوهی چه خبر؟
کوک: خبری ندارم عزیزم
ا/ت: پیام هم حتی بهت نمیده؟
کوک: نه گفت ۱ سال دیگه از امریکا برمیگرده
ا/ت: اها اوک...
کوک:(دستشو دور کمر ا/ت حلقه میکنه و گردنشو میبوسه) چرا اینقدر سرد شدی عروسکم؟
ا/ت: من؟ من سرد نشدم فقط یذره حالم بده
کوک: جاییت درد میکنه؟
ا/ت: نه فقط سرگیجه دارم
کوک: اوممممم(ا/ت و بقل میکنه......از این دوس پسرا میقامممم🥺🤌🏻)
ا/ت:(اونم کوک رو بقل میکنه)
کوک: عه چاگیا رسیدیم
ا/ت: چه عجب
ویو ا/ت
سرگیجه شدیدی داشتم و هواپیما رو زمین فرود اومد و کوک ساک هارو برداشت و از فرودگاه زدیم بیرون و رفتیم سمت هتلمون
ا/ت: من یه بار ۴ سال بود اومدم دبی یک بار هم ۱۶ سالم بود...
کوک: الانم که ۲۵ سالته
ا/ت: اره(یه خنده ی ریز میکنه)
کوک:(لبخند)
ویو کوک
رسیدیم به هتل و وسایل هامون رو جا به جا کردیم و ا/ت هم مث اینکه سرگیجه خیلی زیادی داشت. گذاشتم استراحت کنه بعد از هتل بزنیم بیرون تقریبا ساعت ۸ شب بود
ا/ت: کوکککک من گشنمه(رو تخت هتل نشسته)
کوک:(برای ا/ت جاجامیونگ و نودل درست میکنه و خودشم میشینه نوشیدنی میخوره)
ا/ت: ووووییییی مرسی(لپ کوک رو میبوسع)
کوک: خواهش میکنم قربونت برم
ا/ت:( همه ی غذاشو میخوره و به کوک هم میده.........منحرف بشید من میدونما شما😐😂)
ویو ا/ت
غذامو خوردم بعد رو تخت درازد کشیدم. کوک هم داشت با گوشیش ور میرفت تا اینکه من.....
پارت بعدی هم ظهر میزارم....
#فصل_هفتم
P¹⁰⁴
ویو ته
تا اینکه یه اهو دیدم و شکار کردم و خوردم و رفتم خونه، لباس هامو عوض کردم و رفتم یجا نشستم، میدونستم اگه من خودکشی کنم ا/ت خیلی ناراحت میشه و منم بخواطر اون اینکارو نمیکنم
ولی من واقعا به مرگ نیاز دارم.... پس چندتا خط کوچولو با تیغ انداختم رو دستم
ا/ت: کوک از سوهی چه خبر؟
کوک: خبری ندارم عزیزم
ا/ت: پیام هم حتی بهت نمیده؟
کوک: نه گفت ۱ سال دیگه از امریکا برمیگرده
ا/ت: اها اوک...
کوک:(دستشو دور کمر ا/ت حلقه میکنه و گردنشو میبوسه) چرا اینقدر سرد شدی عروسکم؟
ا/ت: من؟ من سرد نشدم فقط یذره حالم بده
کوک: جاییت درد میکنه؟
ا/ت: نه فقط سرگیجه دارم
کوک: اوممممم(ا/ت و بقل میکنه......از این دوس پسرا میقامممم🥺🤌🏻)
ا/ت:(اونم کوک رو بقل میکنه)
کوک: عه چاگیا رسیدیم
ا/ت: چه عجب
ویو ا/ت
سرگیجه شدیدی داشتم و هواپیما رو زمین فرود اومد و کوک ساک هارو برداشت و از فرودگاه زدیم بیرون و رفتیم سمت هتلمون
ا/ت: من یه بار ۴ سال بود اومدم دبی یک بار هم ۱۶ سالم بود...
کوک: الانم که ۲۵ سالته
ا/ت: اره(یه خنده ی ریز میکنه)
کوک:(لبخند)
ویو کوک
رسیدیم به هتل و وسایل هامون رو جا به جا کردیم و ا/ت هم مث اینکه سرگیجه خیلی زیادی داشت. گذاشتم استراحت کنه بعد از هتل بزنیم بیرون تقریبا ساعت ۸ شب بود
ا/ت: کوکککک من گشنمه(رو تخت هتل نشسته)
کوک:(برای ا/ت جاجامیونگ و نودل درست میکنه و خودشم میشینه نوشیدنی میخوره)
ا/ت: ووووییییی مرسی(لپ کوک رو میبوسع)
کوک: خواهش میکنم قربونت برم
ا/ت:( همه ی غذاشو میخوره و به کوک هم میده.........منحرف بشید من میدونما شما😐😂)
ویو ا/ت
غذامو خوردم بعد رو تخت درازد کشیدم. کوک هم داشت با گوشیش ور میرفت تا اینکه من.....
پارت بعدی هم ظهر میزارم....
۱۰.۸k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.