جونگ هی-ماما...ماماات...ماما ات میخواد عروسی بشه با یه اق
جونگهی-ماما...ماماات...ماما ات میخواد عروسی بشه با یه اقاهه
دستم از حرکت دادن تاب وایساد قلبم انگار نزد
جونگکوک-یه بار دیگه بگو...
جونگ هی-ماما ات میخواد عروسی بشه
آت...یعنی باور کنم دوسم نداره؟ یا همه اش برای عذاب دادنمه
من به اشتباه کردم و ات هزار جور از من انتقام گرفت
دستمو به شقیقه های درحال نبض زدنم کشیدم
با اخم و صدای بلند گفتم
جونگکوک-تو دیگه نمیری پیش ماما ات جونت
از تاب پرید پایین و گفت
جونگ هی-اون آقاهه پیش ماما ات است منم دوس ندارم برم
اومد سمتم
جونگ هی-میشه بزاریم رو گردنت پاپا؟
بلندش کردم رو گردنم گذاشتمش
جونگ هی-اگه بخوام بمونم پیش شما باید بریم لباس بخریما
جونگکوک-باشه بانی کوچولو-خنده
اینکه بهش بانی کوچولو میگم برام خاطرات ات رو زنده میکنه
‹𝒂𝒕›
وارد خونه سونبین شدم...میدونستم نمیتونه بلایی سرشون بیاره ولی میترسیدم..میترسیدم جونگکوک و جونگ هی آسیب ببینن
سونبین-چرا سرپایی بشین عزیزم
برگشتم سمت ولی با چیزی که دیدم قلبم نزد...
ات-
دستم از حرکت دادن تاب وایساد قلبم انگار نزد
جونگکوک-یه بار دیگه بگو...
جونگ هی-ماما ات میخواد عروسی بشه
آت...یعنی باور کنم دوسم نداره؟ یا همه اش برای عذاب دادنمه
من به اشتباه کردم و ات هزار جور از من انتقام گرفت
دستمو به شقیقه های درحال نبض زدنم کشیدم
با اخم و صدای بلند گفتم
جونگکوک-تو دیگه نمیری پیش ماما ات جونت
از تاب پرید پایین و گفت
جونگ هی-اون آقاهه پیش ماما ات است منم دوس ندارم برم
اومد سمتم
جونگ هی-میشه بزاریم رو گردنت پاپا؟
بلندش کردم رو گردنم گذاشتمش
جونگ هی-اگه بخوام بمونم پیش شما باید بریم لباس بخریما
جونگکوک-باشه بانی کوچولو-خنده
اینکه بهش بانی کوچولو میگم برام خاطرات ات رو زنده میکنه
‹𝒂𝒕›
وارد خونه سونبین شدم...میدونستم نمیتونه بلایی سرشون بیاره ولی میترسیدم..میترسیدم جونگکوک و جونگ هی آسیب ببینن
سونبین-چرا سرپایی بشین عزیزم
برگشتم سمت ولی با چیزی که دیدم قلبم نزد...
ات-
۴۹.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.