ازدواج اجباری(part 19)
ازدواج اجباری(part 19)
*ا/ت ویو
عروسی به خوبی برگذار شد و منو کوک بلاخره ازدواج کردیم
توی راه بودیم که یهو ماشین کوک خراب شد
+ای بابا این چش شد
از ماشین پیاده شد و یه ذره با ماشین ور رفت و اومد نشست
+خب بریم خونه که دیگه نمیتونم تحمل کنم
_کوک اروم
+دربرابر تو اخه نمیشه اروم موند
ماشینو روشن کرد و دوباره راه افتاد
تمام مدت دستش روی رونم بود ولی رونم به خاطر لباس عروس لخت نبود و کلافش میکرد
رسیدیم و گفت
+بدو بدو پیاده شو
_کوککک اروم باش
رفتیم توی خونه و به همه ی خدمتکارا گفت دوروز مرخصن
_چرا
+چون میخوام دوروز خودمون تنها باشیم
بلاخره همشون رفتم بیرون و یهو دیدم کوک منو گرفت و چسبوند به دیوار و ل.باشو گذاشت روی ل.بام
وح.شیا.نه میخ.وردش.ون طوری که طعم خونو توی دهنم حس میکردم
نفس کم اورد و جدا شد
یه ذره که نفس گرفت دوباره شروع کرد به خو.ردن گرد.نم
ما.رک.ای د.ردن.اکی میذاشت طوری که فک کنم یه هفته روی گردنم بمونه
یهو دیدم منو بلند کرد و برد سمت اتاق مشترکمون
من گذاشت زمین و اومد دوباره ل.باشو گذاشت روی ل.بام و همزمان زیپ لباسمم پایین میکشید
وقتی که لباسمو دراورد به من گفت
+حالا نوبت توعه بیب
ل.بامو گذاشتم روی ل.باش و شروع کردم باز کردن دکمه هاش
وقتی پیراهنشو دراوردم منتظر داشت نگام میکرد گفتم
_چیه
+یه چیزی یادت نرفته دربیاری
_بدجنس
+زود باش بیب تحملم داره کم میشه
دستمو بردم سمت کمربندش و بازش کردم و زیپشو پایین کشیدم و شلوارشو دراوردم
که یهو منو انداخت روی تخت و رفت سمت سی.نه هام و میخوردشون که یهو گفت
+اححح بیب نمیتونم دیگه تحمل کنم
از روم پاشد و یهو وار.دم کرد
_احححححححححح کوک
+کوک؟
_د.دی
+افرین بیبی
یه ذره که گذاشت عادت کنم شروع کرد ضربه زدن
_اححححححح د.دی اححح
+اححح بیبی
همینجور ادامه پیدا کرد تا ک.ام کردیمو خوابیدیم
شرطا:
۶٠ لایک
۱۰۰ کامنت✨
*ا/ت ویو
عروسی به خوبی برگذار شد و منو کوک بلاخره ازدواج کردیم
توی راه بودیم که یهو ماشین کوک خراب شد
+ای بابا این چش شد
از ماشین پیاده شد و یه ذره با ماشین ور رفت و اومد نشست
+خب بریم خونه که دیگه نمیتونم تحمل کنم
_کوک اروم
+دربرابر تو اخه نمیشه اروم موند
ماشینو روشن کرد و دوباره راه افتاد
تمام مدت دستش روی رونم بود ولی رونم به خاطر لباس عروس لخت نبود و کلافش میکرد
رسیدیم و گفت
+بدو بدو پیاده شو
_کوککک اروم باش
رفتیم توی خونه و به همه ی خدمتکارا گفت دوروز مرخصن
_چرا
+چون میخوام دوروز خودمون تنها باشیم
بلاخره همشون رفتم بیرون و یهو دیدم کوک منو گرفت و چسبوند به دیوار و ل.باشو گذاشت روی ل.بام
وح.شیا.نه میخ.وردش.ون طوری که طعم خونو توی دهنم حس میکردم
نفس کم اورد و جدا شد
یه ذره که نفس گرفت دوباره شروع کرد به خو.ردن گرد.نم
ما.رک.ای د.ردن.اکی میذاشت طوری که فک کنم یه هفته روی گردنم بمونه
یهو دیدم منو بلند کرد و برد سمت اتاق مشترکمون
من گذاشت زمین و اومد دوباره ل.باشو گذاشت روی ل.بام و همزمان زیپ لباسمم پایین میکشید
وقتی که لباسمو دراورد به من گفت
+حالا نوبت توعه بیب
ل.بامو گذاشتم روی ل.باش و شروع کردم باز کردن دکمه هاش
وقتی پیراهنشو دراوردم منتظر داشت نگام میکرد گفتم
_چیه
+یه چیزی یادت نرفته دربیاری
_بدجنس
+زود باش بیب تحملم داره کم میشه
دستمو بردم سمت کمربندش و بازش کردم و زیپشو پایین کشیدم و شلوارشو دراوردم
که یهو منو انداخت روی تخت و رفت سمت سی.نه هام و میخوردشون که یهو گفت
+اححح بیب نمیتونم دیگه تحمل کنم
از روم پاشد و یهو وار.دم کرد
_احححححححححح کوک
+کوک؟
_د.دی
+افرین بیبی
یه ذره که گذاشت عادت کنم شروع کرد ضربه زدن
_اححححححح د.دی اححح
+اححح بیبی
همینجور ادامه پیدا کرد تا ک.ام کردیمو خوابیدیم
شرطا:
۶٠ لایک
۱۰۰ کامنت✨
۹۲.۹k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.