منطقه ممنوعه عشق پارت ۲۱
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:21
بیدار شدم ساعت ۴:۳۷بود بلند شدم پاهام دردش خیلی کم شده بود بخاطر زخمی شدنشون یه کت و شلوار پوشیدم.
رو صندلی نشستم صورتم آسیب دیده بود ولی میتونستم آرایش کنم.
یه خط چشم و رژ کشیدم.
رفتم بیرون و با صحنه ی ک ی س جیمین و لیا روبرو شدم.
ات:خجالت
زود از هم جدا شدنو نگام کردن
ات:داداش جان اتاقت موش داره؟یا گوش داره؟که اومدی اینجا کارای آب بر سری میکنی؟
جیمین:اینارو ولش این تیپ پرا چیه؟.
ات:می رم بیرون
جیمین:با این حال؟
ات:می رم با نامزد ایندم سر قرار مشگلیه؟
جیمین:نه میتونی بری.
سوئیچمو برداشتم و از خونه زدم بیرون.
سوار ماشینم شدمو راه افتادم.
از تو داشبورد کلاهمو برداشتم.
رو سرم گذاشت.
۵:۴۶ بود که رسیدم.
پیاده شدم و نگاهی به داخل کردم خالی بود و فقط جناب جونگکوک داخل بود.
این نره خر اینجا چی میده..؟.
کلاهمو بیشتر رو سرم کشیدم داشتم سمت یه صندلی میرفتم که...
جونگکوک:ات؟.
بی توجه راه افتادم از کجا معلوم با منه؟
جونگکوک:من که میدونم اون کلاهو تو گذاشتی پارک ات!
سمتش چرخیدم و گفتم.
ات:اره منم.
هرجا برم توهم مثل علف جلو پام سبز میشی.
بلند شد و سمتم اومد.
ات؛جلو نیا.
جونگکوک:چرا؟
ات:کاری که امروز کردی یادت نمیاد؟
بی توجه به بیرون نگاه میکرد.
ات:چرا باید برات مهم باشه نه؟میدونی چقد درد میکشم؟ آغا من روت دوغ ریختم؟توهم میریخت...
سمتم چرخید و یهویی ل باش رو ل بام قرار گرفت.
به خاطر حرکت یهوییش هنگ کردم و همراهی کردم....
که....
خوش باشید
پارت:21
بیدار شدم ساعت ۴:۳۷بود بلند شدم پاهام دردش خیلی کم شده بود بخاطر زخمی شدنشون یه کت و شلوار پوشیدم.
رو صندلی نشستم صورتم آسیب دیده بود ولی میتونستم آرایش کنم.
یه خط چشم و رژ کشیدم.
رفتم بیرون و با صحنه ی ک ی س جیمین و لیا روبرو شدم.
ات:خجالت
زود از هم جدا شدنو نگام کردن
ات:داداش جان اتاقت موش داره؟یا گوش داره؟که اومدی اینجا کارای آب بر سری میکنی؟
جیمین:اینارو ولش این تیپ پرا چیه؟.
ات:می رم بیرون
جیمین:با این حال؟
ات:می رم با نامزد ایندم سر قرار مشگلیه؟
جیمین:نه میتونی بری.
سوئیچمو برداشتم و از خونه زدم بیرون.
سوار ماشینم شدمو راه افتادم.
از تو داشبورد کلاهمو برداشتم.
رو سرم گذاشت.
۵:۴۶ بود که رسیدم.
پیاده شدم و نگاهی به داخل کردم خالی بود و فقط جناب جونگکوک داخل بود.
این نره خر اینجا چی میده..؟.
کلاهمو بیشتر رو سرم کشیدم داشتم سمت یه صندلی میرفتم که...
جونگکوک:ات؟.
بی توجه راه افتادم از کجا معلوم با منه؟
جونگکوک:من که میدونم اون کلاهو تو گذاشتی پارک ات!
سمتش چرخیدم و گفتم.
ات:اره منم.
هرجا برم توهم مثل علف جلو پام سبز میشی.
بلند شد و سمتم اومد.
ات؛جلو نیا.
جونگکوک:چرا؟
ات:کاری که امروز کردی یادت نمیاد؟
بی توجه به بیرون نگاه میکرد.
ات:چرا باید برات مهم باشه نه؟میدونی چقد درد میکشم؟ آغا من روت دوغ ریختم؟توهم میریخت...
سمتم چرخید و یهویی ل باش رو ل بام قرار گرفت.
به خاطر حرکت یهوییش هنگ کردم و همراهی کردم....
که....
خوش باشید
۳.۳k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.