🖤پارت ۸ بیماردوست داشتنی🖤
کوک :(تو ذهنش )یعنی همه ی فکرو خیالام همه ی آرزوهام داره برآورده میشه باورم نمیشه.
کوک به خودش اومد و گفت
کوک:واقعا بلخره ازین جا به لطف تو نجاب پیدا کردم مدیونم بهت
ات :همش بخاطر تلاش و همکاری خودت بود حالا اینا رو ول کن بیا وسایلات رو جمع کنیم
(پرش زمانی)
کوک چیز زیادی نداشت کلا چند دست لباس بود بعد جمع کردن وسایل رفتیم به خونم(یادم رفت یگم ات تنها زندگی میکنه)رفتیم تو خونه
ات:من دوتا اتاق دارم یکیش انباری وسایلی که استفاده نمیکنم رو اونجا میزارم باهم تمیزش میکنیم و میشه اتاق تو
کوک:باش مرسی
پرش زمانی
کل اتاق رو تمیز کردیم ولی دیگه شب بود خسته بودیم
ات:فعلا توی سالن بخواب فردا میریم وسایل اتاق میگیریم برات (ات پولدار بود ولی چون تنها زندگی میکرد یه خونه ی معمولی داشت)
کوک:آهان باشه
ات:خوابیدیم صبح شد که دیدم
یعنی ات چی دیده
کوک به خودش اومد و گفت
کوک:واقعا بلخره ازین جا به لطف تو نجاب پیدا کردم مدیونم بهت
ات :همش بخاطر تلاش و همکاری خودت بود حالا اینا رو ول کن بیا وسایلات رو جمع کنیم
(پرش زمانی)
کوک چیز زیادی نداشت کلا چند دست لباس بود بعد جمع کردن وسایل رفتیم به خونم(یادم رفت یگم ات تنها زندگی میکنه)رفتیم تو خونه
ات:من دوتا اتاق دارم یکیش انباری وسایلی که استفاده نمیکنم رو اونجا میزارم باهم تمیزش میکنیم و میشه اتاق تو
کوک:باش مرسی
پرش زمانی
کل اتاق رو تمیز کردیم ولی دیگه شب بود خسته بودیم
ات:فعلا توی سالن بخواب فردا میریم وسایل اتاق میگیریم برات (ات پولدار بود ولی چون تنها زندگی میکرد یه خونه ی معمولی داشت)
کوک:آهان باشه
ات:خوابیدیم صبح شد که دیدم
یعنی ات چی دیده
۱۷.۱k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.