ببر وحشی part 3
ا.ت : خوشحالم که زندگیم تغییر کرده ...
( فردا صبح )
ا.ت ویو
از خواب بلند شدم و رفتم حموم و اومدم بیرون و داشتم موهام را خشک میکردم .. که چشمم خورد به شماره اون دختره .. اسمش چی بود .. اهاان لیا .. یعنی ازش کمک بخوام یا نه .. اوووف نمیدونم چیکار کنم .. اما اون فهمید که من پولا را از یه جایی اوردم .. اگه بقیه هم بفهمن تو دردسر بدی میوفتم ... پس .. بهش زنگ میزنم و شماره را برداشت و با گوشیش بهش زنگ زد که بعد از چند مین برداشت ..
ا.ت : الو ..
لیا : الو .. سلام
ا.ت : سلام ..
لیا : چرا زنگ زدی
ا.ت : به کمکت نیاز دارم
لیا : .. اوک .. ادرس بفرست شب میام خونت
ا.ت : باشه منتظرتم .. ( و قطع کرد)
ا.ت ویو
یکم نگران کای بودم که حالش خوبه یا نه .. برای همین تصمیم گرفتم که زنگ بزنم به بیمارستانی که کای را بردن و بعد از چند دقیقه برداشت ..
ا.ت : الو سلام
منشی : سلام .. بفرمایید
ا.ت : ببخشید.. میخواستم ببینم حال یکی از بستگانم خوبه یا نه چون خارج از کشورم
منشی : نسبتتون با بیمار چیه
ا.ت : عااام .. خواهرشم
منشی : باشه .. اسم بیمارتون چیه
ا.ت : لی کای
منشی : .. الان بهتون خبر میدم
ا.ت : ممنون ( و بعد از چند مین گفت )
منشی : حالشون خوبه اما فعلا داخل بیمارستان بستری هستند
ا.ت : باشه ممنونم
منشی : خواهش میکنم ( و قطع کرد)
ا.ت ویو
خب خوبه کای هم حالش خوبه .. حالا باید ببینم که باید چیکار کنم ..
( فلش بک به شب )
ا.ت ویو
شب شده بود منتظر اون دختره لیا بودم همینطوری داشتم دور خونه راه میرفتم که یهو دیدم یکی زنگ در را زد .. سریع رفتم سمت در و بازش کردم و دیدم همون لیاست
ا.ت : سلام.. خوش اومدی
لیا : ممنون ( و اومد داخل)
ا.ت : بیا بشین
لیا : باشه ( و نشست و ا.ت هم همراه باهاش نشست )
لیا : خب .. چه کمکی ازم برمیاد ..
ا.ت : خب .. راستش همونطور که خودت گفتی من پولا را از یه جایی اوردم
لیا : از کجا
ا.ت : خب .. ( و همه چیز را برای لیا تعریف کرد)
لیا : خب .. الان دیگه چقدر از پولا مونده
ا.ت : خب .. هنوز ازشون مونده اما نسبت به قبلش کم شدن
لیا : خب .. می خوای چیکار کنی
ا.ت : .. میخوام .. یه کاری بکنم که پول ها بیشتر بشن چون این پولی که من دارم بیشتر از یک ماه نمیتونه منا ساپورت کنه .. و من دیگه نمیخوام به زندگیه قبلیم برگردم .. ( بغض)
لیا : .. باشه یه کاری را برات سراغ دارم که خیلی توش پول هست اما بستگی به شانست داره
ا.ت : چی
لیا : باید بری قمار کنی
ا.ت : چیی ( با تعجب)
لیا : راستش این تنها کاریه که زندگیت را عوض میکنه
ا.ت : خب.. اگه قراره زندگیم را عوض کنه باشه.. قمار میکنم
لیا : این بهترین کاره .. فقط یه چیزی میگم .. قمار بلدی
ا.ت : .. نه .. حالا میخوای چیکار کنی
لیا : .. خب بزار فکر کنم
ا.ت : باشه ( بعد از چند مین)
لیا : اهاان .. دوست من یه بار داره .. که هر شب داخلش مافیا ها قمار میکنن .. تو برو و گارسون اونجا شو و موقع بازی اون ها را نگاه کن و یاد بگیر ..
ا.ت : باشه فکر خوبیه فقط .. اگه باختم چی
لیا : اول باید یاد بگیری هدفمون همینه و بعد .. اونجا باید هرچیزی که داری را رو کنی
ا.ت : اوک
لیا : راستی.. فکر میکنم چند هفته ی دیگه هم یه برنامه ست که مافیا های بزرگ و قدرتمند اونجا قمار میکنن و تو باید برای اون روز اماده بشی
ا.ت : باشه
ا.ت : ممنونم ( لبخند )
لیا : خواهش میکنم ( لبخند)
ا.ت : خب .. دیگه باهم شریکیم نه ( لبخند و دستش را سمت لیا عوض کرد )
لیا : اره ( لبخند و دست ا.ت را گرفت )
ا.ت : چیزی میخوری برات بیارم
لیا : نه .. ممنون
ا.ت : باشه
ا.ت : راستی کی باید اماده بشم و برم ..
لیا : بزار بهش پیام بدم و بگم گارسون جدید پیدا کردم بعد بهت میگم که کی باید بری
ا.ت : باشه ( و لیا بهش پیام داد)
( بعد از چند مین)
لیا : .. ا.ت
ا.ت : بله
لیا : پیام داد
ا.ت : خب گفت چی
لیا : گفته .. فردا شب بیاد سر کارش
ا.ت : فردا
لیا : اره.. کار خاصی که نداری
ا.ت : نه ندارم .. فقط نمیدونم باید چیکار کنم
لیا : نترس .. فردا خودم دوباره میام و تمام کار هایی که باید بکنی را بهت میگم
ا.ت : باشه ممنون
پارت ۳ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک : ۹۰
کامنت : ۷۰
( فردا صبح )
ا.ت ویو
از خواب بلند شدم و رفتم حموم و اومدم بیرون و داشتم موهام را خشک میکردم .. که چشمم خورد به شماره اون دختره .. اسمش چی بود .. اهاان لیا .. یعنی ازش کمک بخوام یا نه .. اوووف نمیدونم چیکار کنم .. اما اون فهمید که من پولا را از یه جایی اوردم .. اگه بقیه هم بفهمن تو دردسر بدی میوفتم ... پس .. بهش زنگ میزنم و شماره را برداشت و با گوشیش بهش زنگ زد که بعد از چند مین برداشت ..
ا.ت : الو ..
لیا : الو .. سلام
ا.ت : سلام ..
لیا : چرا زنگ زدی
ا.ت : به کمکت نیاز دارم
لیا : .. اوک .. ادرس بفرست شب میام خونت
ا.ت : باشه منتظرتم .. ( و قطع کرد)
ا.ت ویو
یکم نگران کای بودم که حالش خوبه یا نه .. برای همین تصمیم گرفتم که زنگ بزنم به بیمارستانی که کای را بردن و بعد از چند دقیقه برداشت ..
ا.ت : الو سلام
منشی : سلام .. بفرمایید
ا.ت : ببخشید.. میخواستم ببینم حال یکی از بستگانم خوبه یا نه چون خارج از کشورم
منشی : نسبتتون با بیمار چیه
ا.ت : عااام .. خواهرشم
منشی : باشه .. اسم بیمارتون چیه
ا.ت : لی کای
منشی : .. الان بهتون خبر میدم
ا.ت : ممنون ( و بعد از چند مین گفت )
منشی : حالشون خوبه اما فعلا داخل بیمارستان بستری هستند
ا.ت : باشه ممنونم
منشی : خواهش میکنم ( و قطع کرد)
ا.ت ویو
خب خوبه کای هم حالش خوبه .. حالا باید ببینم که باید چیکار کنم ..
( فلش بک به شب )
ا.ت ویو
شب شده بود منتظر اون دختره لیا بودم همینطوری داشتم دور خونه راه میرفتم که یهو دیدم یکی زنگ در را زد .. سریع رفتم سمت در و بازش کردم و دیدم همون لیاست
ا.ت : سلام.. خوش اومدی
لیا : ممنون ( و اومد داخل)
ا.ت : بیا بشین
لیا : باشه ( و نشست و ا.ت هم همراه باهاش نشست )
لیا : خب .. چه کمکی ازم برمیاد ..
ا.ت : خب .. راستش همونطور که خودت گفتی من پولا را از یه جایی اوردم
لیا : از کجا
ا.ت : خب .. ( و همه چیز را برای لیا تعریف کرد)
لیا : خب .. الان دیگه چقدر از پولا مونده
ا.ت : خب .. هنوز ازشون مونده اما نسبت به قبلش کم شدن
لیا : خب .. می خوای چیکار کنی
ا.ت : .. میخوام .. یه کاری بکنم که پول ها بیشتر بشن چون این پولی که من دارم بیشتر از یک ماه نمیتونه منا ساپورت کنه .. و من دیگه نمیخوام به زندگیه قبلیم برگردم .. ( بغض)
لیا : .. باشه یه کاری را برات سراغ دارم که خیلی توش پول هست اما بستگی به شانست داره
ا.ت : چی
لیا : باید بری قمار کنی
ا.ت : چیی ( با تعجب)
لیا : راستش این تنها کاریه که زندگیت را عوض میکنه
ا.ت : خب.. اگه قراره زندگیم را عوض کنه باشه.. قمار میکنم
لیا : این بهترین کاره .. فقط یه چیزی میگم .. قمار بلدی
ا.ت : .. نه .. حالا میخوای چیکار کنی
لیا : .. خب بزار فکر کنم
ا.ت : باشه ( بعد از چند مین)
لیا : اهاان .. دوست من یه بار داره .. که هر شب داخلش مافیا ها قمار میکنن .. تو برو و گارسون اونجا شو و موقع بازی اون ها را نگاه کن و یاد بگیر ..
ا.ت : باشه فکر خوبیه فقط .. اگه باختم چی
لیا : اول باید یاد بگیری هدفمون همینه و بعد .. اونجا باید هرچیزی که داری را رو کنی
ا.ت : اوک
لیا : راستی.. فکر میکنم چند هفته ی دیگه هم یه برنامه ست که مافیا های بزرگ و قدرتمند اونجا قمار میکنن و تو باید برای اون روز اماده بشی
ا.ت : باشه
ا.ت : ممنونم ( لبخند )
لیا : خواهش میکنم ( لبخند)
ا.ت : خب .. دیگه باهم شریکیم نه ( لبخند و دستش را سمت لیا عوض کرد )
لیا : اره ( لبخند و دست ا.ت را گرفت )
ا.ت : چیزی میخوری برات بیارم
لیا : نه .. ممنون
ا.ت : باشه
ا.ت : راستی کی باید اماده بشم و برم ..
لیا : بزار بهش پیام بدم و بگم گارسون جدید پیدا کردم بعد بهت میگم که کی باید بری
ا.ت : باشه ( و لیا بهش پیام داد)
( بعد از چند مین)
لیا : .. ا.ت
ا.ت : بله
لیا : پیام داد
ا.ت : خب گفت چی
لیا : گفته .. فردا شب بیاد سر کارش
ا.ت : فردا
لیا : اره.. کار خاصی که نداری
ا.ت : نه ندارم .. فقط نمیدونم باید چیکار کنم
لیا : نترس .. فردا خودم دوباره میام و تمام کار هایی که باید بکنی را بهت میگم
ا.ت : باشه ممنون
پارت ۳ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک : ۹۰
کامنت : ۷۰
۴۵.۲k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.