پارت◇⁸
+رو من ...اب میریزی ...هرزه
دلم می خواست داد بزنم اون چشای کورت و باز می کردی ...تقصیر من چی بود ...ولی اگع میگفت برگه قتلم و امضا می کردم ...کاری جز گریه نداشتم ...
+خیلی خب ....نشونت میدم
حرفش تموم نشده بود که سوزش بدی و روی کمر و پام حس کردم ...احساس کردم پوستم داره اتیش میگیره ....با هر ضربه ای که میزد جیغ می کشیدم و گریه می کردم ...اخه مگه من چیکار کردم ...چرا اینقد سنگدل بود ...ضربه هاش برای تن یه دختر بچه ۱۷ ساله خیلی زیادی بود ....خیلی ...دختری که الان باید پیش مامان و باباش باشه ...ن زیر شلاق یه ادم سنگدل ...تمام بدنم قرمز زخم شده بود سفیدیه لباسم قرمز ...که دیگ خسته شد و دست کشید ...بی جون فقط ناله می کردم ...با نفس نفس انگشت اشارش و بلا اورد و رو بهم گفت:هواست به کار باشه ...دفعه بعد زندت نمیزارم ....بعد به سمت در رفت و محکم به هم کوبیدش ...همونجا از خستگی و درد بی هوش شدم ....
صبح با صدای باز شدن چفت در یواش چشمام و باز کردم اما از درد زیاد باز بسته شد تموم تنم می سوخت ...صدای قدم های یه نفر تو اتاق می پیچید ..بعد ضربه ای با پا خورد به دستم ...
+پاشو تن لشت و جمع کن
خودش بود ...یه ادم سنگدل عوضی ...سعی کردم بلند شم اما نمی شد ...بدنم خیلی درد میکرد ...با اون ضربه ها توقع زنده بودن نداشتم ..دستم و گذاشتم روی زمین تا بلند شم ...اما درد می کرد فک کنم مچم اسیب دیده بود ...اون یکی دستمم که سوخته ...تازه یه روز به این عمارت طلسم شده اومدم ...این حال و روزمه ...دستم و گذاشتم روی میز و با تمام توانی که برام موند بلند شدم وایسادم ...با قدم های کوتاه سمت در رفتم ...مرتیکه عوضی زده من و داعون کرده و به چپشم نیست ...
رفتم سمت راه رو ...یه نکاه به ساعت کردم ..۱۱ الان همه بیدارن ..یونجیم بیداره ..کی حوصله داره واسه اون توضیح بده ...باید بی صدا برم ...به حموم برسم تمومه ...یواش قدم برداشتم سمت اتاق ندیمه هاا ...یه نگاه کردم ...خداروشکر یونجی داخل نبود ...حتما دنبال منه ..از در اتاق رفتم داخل و به سمت حموم رفتم ..در و که بستم یه نفس عمیق کشیدم ...بعد از یه دوش اب گرم نیم ساعته حالم بهتر شد ...درد زخمام کمتر ولی دستم بدجور می سوخت...لباسم و که پوشیدم ...موهامو خشک کردم و بستم یه باند از کشو جلویی در اوردم و دور دستم پیچیدم...کارم که تموم شد یه نگاهی به تو اینه انداختم ...و خواستم برم بیرون که با صدای یکی وایسادم ...عوضی..
سئون:اووو...هرزه کوچولو ..
برگشتم سمتشو نفسم و پر حرص دادم بیرون ...
سئون:شنیدم ...دیشب خیلی بهت خوش گذشته ...
بعد شروع کرد به خندیدن ...اون دوستشم پسوندش شروع کرد خندیدن ...دختره عوضی
...یکی از برو هام و انداختم بالا و دست به کمر گفتم:بینم..به تو ربطی داره؟
یه نیش خند زد و گفت:اینجا همه جی به من ربط داره ...فهمیدی؟
ا/ت:ن بابا
کامنت 😃❤
دلم می خواست داد بزنم اون چشای کورت و باز می کردی ...تقصیر من چی بود ...ولی اگع میگفت برگه قتلم و امضا می کردم ...کاری جز گریه نداشتم ...
+خیلی خب ....نشونت میدم
حرفش تموم نشده بود که سوزش بدی و روی کمر و پام حس کردم ...احساس کردم پوستم داره اتیش میگیره ....با هر ضربه ای که میزد جیغ می کشیدم و گریه می کردم ...اخه مگه من چیکار کردم ...چرا اینقد سنگدل بود ...ضربه هاش برای تن یه دختر بچه ۱۷ ساله خیلی زیادی بود ....خیلی ...دختری که الان باید پیش مامان و باباش باشه ...ن زیر شلاق یه ادم سنگدل ...تمام بدنم قرمز زخم شده بود سفیدیه لباسم قرمز ...که دیگ خسته شد و دست کشید ...بی جون فقط ناله می کردم ...با نفس نفس انگشت اشارش و بلا اورد و رو بهم گفت:هواست به کار باشه ...دفعه بعد زندت نمیزارم ....بعد به سمت در رفت و محکم به هم کوبیدش ...همونجا از خستگی و درد بی هوش شدم ....
صبح با صدای باز شدن چفت در یواش چشمام و باز کردم اما از درد زیاد باز بسته شد تموم تنم می سوخت ...صدای قدم های یه نفر تو اتاق می پیچید ..بعد ضربه ای با پا خورد به دستم ...
+پاشو تن لشت و جمع کن
خودش بود ...یه ادم سنگدل عوضی ...سعی کردم بلند شم اما نمی شد ...بدنم خیلی درد میکرد ...با اون ضربه ها توقع زنده بودن نداشتم ..دستم و گذاشتم روی زمین تا بلند شم ...اما درد می کرد فک کنم مچم اسیب دیده بود ...اون یکی دستمم که سوخته ...تازه یه روز به این عمارت طلسم شده اومدم ...این حال و روزمه ...دستم و گذاشتم روی میز و با تمام توانی که برام موند بلند شدم وایسادم ...با قدم های کوتاه سمت در رفتم ...مرتیکه عوضی زده من و داعون کرده و به چپشم نیست ...
رفتم سمت راه رو ...یه نکاه به ساعت کردم ..۱۱ الان همه بیدارن ..یونجیم بیداره ..کی حوصله داره واسه اون توضیح بده ...باید بی صدا برم ...به حموم برسم تمومه ...یواش قدم برداشتم سمت اتاق ندیمه هاا ...یه نگاه کردم ...خداروشکر یونجی داخل نبود ...حتما دنبال منه ..از در اتاق رفتم داخل و به سمت حموم رفتم ..در و که بستم یه نفس عمیق کشیدم ...بعد از یه دوش اب گرم نیم ساعته حالم بهتر شد ...درد زخمام کمتر ولی دستم بدجور می سوخت...لباسم و که پوشیدم ...موهامو خشک کردم و بستم یه باند از کشو جلویی در اوردم و دور دستم پیچیدم...کارم که تموم شد یه نگاهی به تو اینه انداختم ...و خواستم برم بیرون که با صدای یکی وایسادم ...عوضی..
سئون:اووو...هرزه کوچولو ..
برگشتم سمتشو نفسم و پر حرص دادم بیرون ...
سئون:شنیدم ...دیشب خیلی بهت خوش گذشته ...
بعد شروع کرد به خندیدن ...اون دوستشم پسوندش شروع کرد خندیدن ...دختره عوضی
...یکی از برو هام و انداختم بالا و دست به کمر گفتم:بینم..به تو ربطی داره؟
یه نیش خند زد و گفت:اینجا همه جی به من ربط داره ...فهمیدی؟
ا/ت:ن بابا
کامنت 😃❤
۹۶.۶k
۲۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.