چه اتفاقی افتاد.
_چه_اتفاقی_افتاد.
𝕻𝖆𝖗𝖙_2
ا/ت: خوب الان فهمیدی؟
تهیونگ: ا. اره مرسی.
استاد: خوب بچه ها درس تموم شد. امیدوارم روزی خوبی داشته باشید.
ویو ا/ت
داشتم از در دانشگاه میرفتم بیرون که یهو یکی دستم رو گرفت.
تهیونگ: مرسی که امروز بهم کمک کردی.
ا/ت: لطفا از این به بعد بجای اینکه منو ور ور نگاه کنید حواستون به درستون باشه(دستش رو پس داد رفت سوار ماشین شد.)
ویو نویسنده
(پدر تهیونگ یک سری دشمنا داره که میخون شرکتش رو از بین ببرن و برای خودشون بکنن. برای همین فعلا تهیونگ رو زیر نظر گرفتن.
خلافکار: رئیس تهیونگ از دانشگاه امد بیرون.
رئیس: دقیق زیر نظرش بگیر ببین کجا میره.
خلافکار: قربان دست ی دختر رو گرفت.
دختره هم بد جور از دستش اعصبانیه.
رئیس: دختره رو زیر نظر بگیرید شاید دوست دخترش باشه.
اگر دوسش داشته باشه هم میتونیم پول زیادی ازش بگیریم. و هم شرکتش رو بر شکست کنیم.
خلاف کار: چشقم قربان.
ویو تهیونگ
ا/ت رفت.
منم رفتم سوار ماشین شدم و رفتم خونه.
رفتم داخل که یهو پدرم صدام زد.
پ. ته: پسرم ی لحظه میای اینجا.
ته: بله پدر.
پ. ته: ام. تهیونگ ببین پسرم سعی کن این چند روز حواست رو جمع کنی.
ته: مگه اتفاقی افتاده؟
پ. ته: نه. نه. نه.
ولی خوب حواست باشه.
ته: ام. خوب. باشهِ.
ویو تهیونگ
رفتم تو اتاقم
یکم از حرف های پدرم تعجب کردم.
دیگه تقریبا ساعت های 6 بود که یهو سونگ کانگ زنگ زد.
سونگ کانگ: الو. سلام
تهیونگ: سلام.
کاری داشتی؟
سونگ کانگ: میای بریم بیرون؟
تهیونگ: نه. راستش خیلی خستم.
سونگ کانگ: وا. بیا بریم خوش میگذره.
تهیونگ: کجا بریم؟
سونگ کانگ: بریم دوبکوکی بخوریم.
از اون تندا.
تهیونگ: قبوله.
سونگ کانگ اوکی میام دنبالت.
تهیونگ: اوکی.
ویو ته
رفتم اماده شدم
که یهو سونگ کانگ زنگ زد
سونگ کانگ: بیا دم درم.
تهیونگ: امدم.
سوار ماشین شدیم رفتیم
ویو ا/ت
رفتم خونه
بابام هنوز نیومده بود.
مادرم رو هم تو بچگیم از دست دادم.
رفتم تو اتاقم ی دوش گرفتم. کارای لازم رو انجام دادم و رفتم سر میز درسام نشستم. دیگه تقریبا ساعت 10 شب بود.
دیگه واقعا گشنم بود.
رفتم ی نودل رامیون درست کردم.
غذام تموم شد.
رفتم تو اتاقم دراز کشیدم.
و چشام کم کم گرم شد. خوابم برد.
ویو تهیونگ.
منو سونگ کانگ رفتیم رستوران و یکم دوبکوکی خوردیم.
دیگه داشت دهنم اتیش میگرفت. رفتم خونه ساعت های 12:30 بود.
رفتم داخل اتاقم. کارای لازم رو کردم و خوابیدم.
𝕻𝖆𝖗𝖙_2
ا/ت: خوب الان فهمیدی؟
تهیونگ: ا. اره مرسی.
استاد: خوب بچه ها درس تموم شد. امیدوارم روزی خوبی داشته باشید.
ویو ا/ت
داشتم از در دانشگاه میرفتم بیرون که یهو یکی دستم رو گرفت.
تهیونگ: مرسی که امروز بهم کمک کردی.
ا/ت: لطفا از این به بعد بجای اینکه منو ور ور نگاه کنید حواستون به درستون باشه(دستش رو پس داد رفت سوار ماشین شد.)
ویو نویسنده
(پدر تهیونگ یک سری دشمنا داره که میخون شرکتش رو از بین ببرن و برای خودشون بکنن. برای همین فعلا تهیونگ رو زیر نظر گرفتن.
خلافکار: رئیس تهیونگ از دانشگاه امد بیرون.
رئیس: دقیق زیر نظرش بگیر ببین کجا میره.
خلافکار: قربان دست ی دختر رو گرفت.
دختره هم بد جور از دستش اعصبانیه.
رئیس: دختره رو زیر نظر بگیرید شاید دوست دخترش باشه.
اگر دوسش داشته باشه هم میتونیم پول زیادی ازش بگیریم. و هم شرکتش رو بر شکست کنیم.
خلاف کار: چشقم قربان.
ویو تهیونگ
ا/ت رفت.
منم رفتم سوار ماشین شدم و رفتم خونه.
رفتم داخل که یهو پدرم صدام زد.
پ. ته: پسرم ی لحظه میای اینجا.
ته: بله پدر.
پ. ته: ام. تهیونگ ببین پسرم سعی کن این چند روز حواست رو جمع کنی.
ته: مگه اتفاقی افتاده؟
پ. ته: نه. نه. نه.
ولی خوب حواست باشه.
ته: ام. خوب. باشهِ.
ویو تهیونگ
رفتم تو اتاقم
یکم از حرف های پدرم تعجب کردم.
دیگه تقریبا ساعت های 6 بود که یهو سونگ کانگ زنگ زد.
سونگ کانگ: الو. سلام
تهیونگ: سلام.
کاری داشتی؟
سونگ کانگ: میای بریم بیرون؟
تهیونگ: نه. راستش خیلی خستم.
سونگ کانگ: وا. بیا بریم خوش میگذره.
تهیونگ: کجا بریم؟
سونگ کانگ: بریم دوبکوکی بخوریم.
از اون تندا.
تهیونگ: قبوله.
سونگ کانگ اوکی میام دنبالت.
تهیونگ: اوکی.
ویو ته
رفتم اماده شدم
که یهو سونگ کانگ زنگ زد
سونگ کانگ: بیا دم درم.
تهیونگ: امدم.
سوار ماشین شدیم رفتیم
ویو ا/ت
رفتم خونه
بابام هنوز نیومده بود.
مادرم رو هم تو بچگیم از دست دادم.
رفتم تو اتاقم ی دوش گرفتم. کارای لازم رو انجام دادم و رفتم سر میز درسام نشستم. دیگه تقریبا ساعت 10 شب بود.
دیگه واقعا گشنم بود.
رفتم ی نودل رامیون درست کردم.
غذام تموم شد.
رفتم تو اتاقم دراز کشیدم.
و چشام کم کم گرم شد. خوابم برد.
ویو تهیونگ.
منو سونگ کانگ رفتیم رستوران و یکم دوبکوکی خوردیم.
دیگه داشت دهنم اتیش میگرفت. رفتم خونه ساعت های 12:30 بود.
رفتم داخل اتاقم. کارای لازم رو کردم و خوابیدم.
۱۶۶
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.