رمان ماه من🌙🙂
part 7
دیانا:
وای مامانم اینا امروز انقدر پرونده بردم و آوردم اتاق این خیار پاهام رسما داشت منفجر میشد
ساعت کاری تموم شده بود و همه رفته بودن خیارم بهم گفت بشینم تا کارش تموم بشه باهام بریم🥱
خوابم میاد چقدر
اینجا بالشت پیدا نمیشه آیا؟
وجدان:خاک توی اون سرت کردم توی شرکت و محل کار چرا باید بالشت باشه
من:اینم حرفیه
ارسلان:چی حرفیه؟
من:اوپس بلند فکر کردم🙊
ارسلان:نه کوتاه فکر کردی😂
من:هار هار نمک
ارسلان:خوش گذشته بهت ها پاشو بریم دیگه
من:ای قربون دهنت بریم
انقدر خوابم میومد دیگه داشتم چرت و پرت میگفتم
رفتیم توی ماشین نشستیم و راه افتاد سمت خونه
منم نمیدونم کی بین راه خوابم برد...
...
ارسلان:
رسیدیم دم خونه
من:شیرینی میخوای پیاده شو دیگه...
خواب خواب بود😐🤨
الان من چجوری این خرس و بیدار کنم😐
من:دیانا با توام هی
دیانا:خیار جون سر جدت بزار من بخوابم خوابم میاد
من:خیاررر؟؟؟
وای خدایا صبر بده 😬
رفتم در سمتش رو باز کردم
نچ خواب خواب بود
چه میشه کرد دیگه
روی دوتا دستام بلندش کردم و در ماشین و با پام بستم
بردمش توی اتاقم و گذاشتمش روی تختش
خواستم برم بیرون که...
دیانا:خیار😴
من:زهر مار چیه؟
بین خواب و بیداری خندید
دیانا:مرسی
من:صبر بده خدا بهم😑
در اتاق و بستم و رفتم توی اتاق خودم تا یکم بلکه اعصابم آروم بگیره از دست این دختره دیوونه😤
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
دیانا:
وای مامانم اینا امروز انقدر پرونده بردم و آوردم اتاق این خیار پاهام رسما داشت منفجر میشد
ساعت کاری تموم شده بود و همه رفته بودن خیارم بهم گفت بشینم تا کارش تموم بشه باهام بریم🥱
خوابم میاد چقدر
اینجا بالشت پیدا نمیشه آیا؟
وجدان:خاک توی اون سرت کردم توی شرکت و محل کار چرا باید بالشت باشه
من:اینم حرفیه
ارسلان:چی حرفیه؟
من:اوپس بلند فکر کردم🙊
ارسلان:نه کوتاه فکر کردی😂
من:هار هار نمک
ارسلان:خوش گذشته بهت ها پاشو بریم دیگه
من:ای قربون دهنت بریم
انقدر خوابم میومد دیگه داشتم چرت و پرت میگفتم
رفتیم توی ماشین نشستیم و راه افتاد سمت خونه
منم نمیدونم کی بین راه خوابم برد...
...
ارسلان:
رسیدیم دم خونه
من:شیرینی میخوای پیاده شو دیگه...
خواب خواب بود😐🤨
الان من چجوری این خرس و بیدار کنم😐
من:دیانا با توام هی
دیانا:خیار جون سر جدت بزار من بخوابم خوابم میاد
من:خیاررر؟؟؟
وای خدایا صبر بده 😬
رفتم در سمتش رو باز کردم
نچ خواب خواب بود
چه میشه کرد دیگه
روی دوتا دستام بلندش کردم و در ماشین و با پام بستم
بردمش توی اتاقم و گذاشتمش روی تختش
خواستم برم بیرون که...
دیانا:خیار😴
من:زهر مار چیه؟
بین خواب و بیداری خندید
دیانا:مرسی
من:صبر بده خدا بهم😑
در اتاق و بستم و رفتم توی اتاق خودم تا یکم بلکه اعصابم آروم بگیره از دست این دختره دیوونه😤
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۲۷.۹k
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.