کاخ سیاه 🖤🕸11
پارت11
البته درست تر بگم پشت سرم سبز میشد... فک کنم نگاه خیرمو حس کرد چون یه هو برگشت و با یه لبخنده پت و پهن نگام کرد....
منم با یه لبخند دستمو اوردم بالا و دستمو براش تکون دادم.... با صدایی که از میکروفون اومد همه حواسشون به شخصی که صحبت میکرد جمع شد
ا.... اون ارباب ب... و... د نمیدونم چرا هر وقت میبینمش یا صداشو میشنوم لرز به تنم میفته..... اون خیلی بیرحمه.....
ارباب:ممنون از همه کسانی که تشریف اوردن حضور شما اینجا برای من افتخار هست
امروز اینجا ما برای رقص یاقوت سیاه جمع شدیم که امشب در کاخ سیاه بزرگ من برگزار میشه.....
ا. ت:با علاقه وشوق گوش میدادم ببینم چه جشنیه که نارا اونجوری ذوق ذوق میزد
ارباب:امروز پسرها و دخترهای اشراف زاده و ارباب زاده همدیگه رو انتخاب میکنند و در مهمونی رقص به صورت های کاپلی با هم میرقصند..... یکسری کار و بازی کاپلی هم در نظر گرفته شده
مهمونی امسال فرق داره چون بعد از اینهمه سال من با کاپل خودم میام که ایشون دوست دختر عزیزم سوجون هست
ا. ت: بعد از تموم شدن حرف ارباب صدای دست و هورای همه بلند شد
ارباب عینه همیشه یه ماسک روی صورتش بود که باعث میشد صورتش رو نبینیم
هیچوقت هیچکس نفهمید چرا اون میخواد ما صورتشو نبینیم....
مراسم شروع شد همه داشتن با نگاه های خیره و منتظر دختر ها و پسر هارو نگاه میکردن
نوبت اون پسره بود ........
الان ۱۰ دیقه بود منتظر بودیم این پسره انتخاب کنه و هیچکسی جیکش در نمیومد
بلخره صداش درومد:
تهیونگ:من هیچکدوم از این دختر خانم هارو نمیخوام....
ارباب: چی؟ اما.... اخه ینی میخواید چیکار کنید؟
صدای پچ پچ ها و حرف ها شروع شد
که با صدای این پسره همه ساکت شدن
تهیونگ:من میخوام از بین همه دختر خانوم هایی که اینجا هستن انتخاب کنم و من خانم ا. ت رو انتخاب میکنم ......
با تموم شدن حرفش برگشت و با لبخند به ا.ت که توی شوک بود نگاه کرد و دستشو به سمتش دراز کرد
ا. ت:توی شوک بدی بودم... چ.... چ.... چی؟ م..... من؟ ا.... اما من یه خدمتکارم....وقتی برای فکر کردن نداشتم همینطور که توی شوک بودم و همه اعضای حاضر توی سالن درحال پچ پچ کردن بودن و دست اون پسر به سمتم دراز بود کم کم قدم برداشتم سمت اون پسر دستشو گرفتم و بعد اون پسر بعد از نگاه قشنگی که به من کرد برگشت رو به ارباب و تعظیم کرد و من که انگار هنگ بودم بعد از دیدنش سریع تعظیم کردم
ا. ت: ارباب هیچی نگفت و ما رفتیم از وسط سالن یه گوشه چشمکی زد و میخواست بره که......
ببللخرههههه پارتتتت 11
اصن چقد من خوبم بدون اینکه شرطا تکمیل شه گذاشتم😂
ولی جدی ناراحتم حمایتا خیلی خیلی کمه و ایندفعه دیگه واقعا اگر شرطا کامل نشه نمیزارم پارت بعدو
شرطا برای پارت بعد:
لایک:15
کامنت:15
شرطا خدایی زیاد نیست مگه نه؟؟؟؟
البته درست تر بگم پشت سرم سبز میشد... فک کنم نگاه خیرمو حس کرد چون یه هو برگشت و با یه لبخنده پت و پهن نگام کرد....
منم با یه لبخند دستمو اوردم بالا و دستمو براش تکون دادم.... با صدایی که از میکروفون اومد همه حواسشون به شخصی که صحبت میکرد جمع شد
ا.... اون ارباب ب... و... د نمیدونم چرا هر وقت میبینمش یا صداشو میشنوم لرز به تنم میفته..... اون خیلی بیرحمه.....
ارباب:ممنون از همه کسانی که تشریف اوردن حضور شما اینجا برای من افتخار هست
امروز اینجا ما برای رقص یاقوت سیاه جمع شدیم که امشب در کاخ سیاه بزرگ من برگزار میشه.....
ا. ت:با علاقه وشوق گوش میدادم ببینم چه جشنیه که نارا اونجوری ذوق ذوق میزد
ارباب:امروز پسرها و دخترهای اشراف زاده و ارباب زاده همدیگه رو انتخاب میکنند و در مهمونی رقص به صورت های کاپلی با هم میرقصند..... یکسری کار و بازی کاپلی هم در نظر گرفته شده
مهمونی امسال فرق داره چون بعد از اینهمه سال من با کاپل خودم میام که ایشون دوست دختر عزیزم سوجون هست
ا. ت: بعد از تموم شدن حرف ارباب صدای دست و هورای همه بلند شد
ارباب عینه همیشه یه ماسک روی صورتش بود که باعث میشد صورتش رو نبینیم
هیچوقت هیچکس نفهمید چرا اون میخواد ما صورتشو نبینیم....
مراسم شروع شد همه داشتن با نگاه های خیره و منتظر دختر ها و پسر هارو نگاه میکردن
نوبت اون پسره بود ........
الان ۱۰ دیقه بود منتظر بودیم این پسره انتخاب کنه و هیچکسی جیکش در نمیومد
بلخره صداش درومد:
تهیونگ:من هیچکدوم از این دختر خانم هارو نمیخوام....
ارباب: چی؟ اما.... اخه ینی میخواید چیکار کنید؟
صدای پچ پچ ها و حرف ها شروع شد
که با صدای این پسره همه ساکت شدن
تهیونگ:من میخوام از بین همه دختر خانوم هایی که اینجا هستن انتخاب کنم و من خانم ا. ت رو انتخاب میکنم ......
با تموم شدن حرفش برگشت و با لبخند به ا.ت که توی شوک بود نگاه کرد و دستشو به سمتش دراز کرد
ا. ت:توی شوک بدی بودم... چ.... چ.... چی؟ م..... من؟ ا.... اما من یه خدمتکارم....وقتی برای فکر کردن نداشتم همینطور که توی شوک بودم و همه اعضای حاضر توی سالن درحال پچ پچ کردن بودن و دست اون پسر به سمتم دراز بود کم کم قدم برداشتم سمت اون پسر دستشو گرفتم و بعد اون پسر بعد از نگاه قشنگی که به من کرد برگشت رو به ارباب و تعظیم کرد و من که انگار هنگ بودم بعد از دیدنش سریع تعظیم کردم
ا. ت: ارباب هیچی نگفت و ما رفتیم از وسط سالن یه گوشه چشمکی زد و میخواست بره که......
ببللخرههههه پارتتتت 11
اصن چقد من خوبم بدون اینکه شرطا تکمیل شه گذاشتم😂
ولی جدی ناراحتم حمایتا خیلی خیلی کمه و ایندفعه دیگه واقعا اگر شرطا کامل نشه نمیزارم پارت بعدو
شرطا برای پارت بعد:
لایک:15
کامنت:15
شرطا خدایی زیاد نیست مگه نه؟؟؟؟
۹.۸k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.