Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
رفتم به سمت امیر و هی تکونش میدادم
دریا: امیر پاشو جان من
حنانه:دریا اون یک بیهوشی چند ساعته
دریا: تو کییی؟
حنانه:من حنانم ولی روحم مال یکی دیگه ای
دریا: یعنی چی
حنانه:۸ سالم ک بود پسرعمو بهم ت*ج*ا*و*ز شد از ترس مامان بابا، پناه بردم به شیطان ازش کمک خواستم بچه بودم نفهمم بود نمدونستم دارم چیکار میکنم از شیطان خواستم روحمو بگیره و بجاش د*خ*تریمو بده اونم داد روحمو گرفت خیلی خوشحال بودم ولی بعد ۱ هفته اون شیطان امد پیشم گفت ک تو مال منی بهت کمک میکنم پولدار موفق باشی ولی زن من شو منم اون موقع دوست داشتم از همه برتر باشم اونم منی ک تو مدرسه مورد ازاد اذیت دخترا میشدم پس قبول کردم ۹ سالم بود ک شدم زن شیطان
دریا: چرا به هیچکس نگفتی؟
حنانه: کی حرفمو باور میکردی
دریا: حنانه تو خودت بهترین بودی
حنانه: نبودم بچه خوبه خونه تو بودی عزیز مامان تو بودی
دریا: چون بچه اولی اینو فکر میکنی
حنانه: بخاطر تو کتک میخوردم
دریا: منم بخاطر تو کتک میخوردم
حنانه:تو درکمنمکنی
دریا: ما یک داداش داریم ایسان اون بچه اول بود من بچه دومه اذیت میشدم پس درکت میکنم
حنانه: تو درک نمکنی زن شیطان بودن چقدر بده
دریا: ایسان تو کشتی؟
حنانه: به اون میرسیم
(دریا یک داداش دیگ داشته ک با مرگ مشکوکی فوت شده)
حنانه: همیشه اون شیطان کنارم بود منو جلوی بقیه خوب جلوه میداد تا ۱۵ سالم شد اون شیطان نیاز به قربانی داشت همیشه منو اذیت میکرد منم بخاطر اذیت هاش باید براش ادم میوردم میخواست به تو مامان بابا نزدیک بشه ولی من سر شماها کتک میخوردم
دریا: قربانیت هم شد ایسان تک پسر خانواده اکبر عزیز مامان
حنانه: ایسان فهمیده بود میخواست به همه بگه من نباید میذاشتم یک شب ک داشت از سفر میومد به اون شیطان گفتم خودمم با فکر خیال خوابیدم صبح ک بیدار شدم دیدم گفتن ایسان دیشب تو جواب به طرز عجیبی مرده فکر میکردم الکی ولی واقعی بود ۱۷ سالم ک شد با سیاوش اشنا شدم قربانی بعدیم سیاوش بود ولی خب باید یکی ک بتونم زودتر قربانیش کنم پیدا کنم شیطان بهم یک ادرس داد ک ادرس خونه مامانجون باباحاجی بود
رفتم به سمت امیر و هی تکونش میدادم
دریا: امیر پاشو جان من
حنانه:دریا اون یک بیهوشی چند ساعته
دریا: تو کییی؟
حنانه:من حنانم ولی روحم مال یکی دیگه ای
دریا: یعنی چی
حنانه:۸ سالم ک بود پسرعمو بهم ت*ج*ا*و*ز شد از ترس مامان بابا، پناه بردم به شیطان ازش کمک خواستم بچه بودم نفهمم بود نمدونستم دارم چیکار میکنم از شیطان خواستم روحمو بگیره و بجاش د*خ*تریمو بده اونم داد روحمو گرفت خیلی خوشحال بودم ولی بعد ۱ هفته اون شیطان امد پیشم گفت ک تو مال منی بهت کمک میکنم پولدار موفق باشی ولی زن من شو منم اون موقع دوست داشتم از همه برتر باشم اونم منی ک تو مدرسه مورد ازاد اذیت دخترا میشدم پس قبول کردم ۹ سالم بود ک شدم زن شیطان
دریا: چرا به هیچکس نگفتی؟
حنانه: کی حرفمو باور میکردی
دریا: حنانه تو خودت بهترین بودی
حنانه: نبودم بچه خوبه خونه تو بودی عزیز مامان تو بودی
دریا: چون بچه اولی اینو فکر میکنی
حنانه: بخاطر تو کتک میخوردم
دریا: منم بخاطر تو کتک میخوردم
حنانه:تو درکمنمکنی
دریا: ما یک داداش داریم ایسان اون بچه اول بود من بچه دومه اذیت میشدم پس درکت میکنم
حنانه: تو درک نمکنی زن شیطان بودن چقدر بده
دریا: ایسان تو کشتی؟
حنانه: به اون میرسیم
(دریا یک داداش دیگ داشته ک با مرگ مشکوکی فوت شده)
حنانه: همیشه اون شیطان کنارم بود منو جلوی بقیه خوب جلوه میداد تا ۱۵ سالم شد اون شیطان نیاز به قربانی داشت همیشه منو اذیت میکرد منم بخاطر اذیت هاش باید براش ادم میوردم میخواست به تو مامان بابا نزدیک بشه ولی من سر شماها کتک میخوردم
دریا: قربانیت هم شد ایسان تک پسر خانواده اکبر عزیز مامان
حنانه: ایسان فهمیده بود میخواست به همه بگه من نباید میذاشتم یک شب ک داشت از سفر میومد به اون شیطان گفتم خودمم با فکر خیال خوابیدم صبح ک بیدار شدم دیدم گفتن ایسان دیشب تو جواب به طرز عجیبی مرده فکر میکردم الکی ولی واقعی بود ۱۷ سالم ک شد با سیاوش اشنا شدم قربانی بعدیم سیاوش بود ولی خب باید یکی ک بتونم زودتر قربانیش کنم پیدا کنم شیطان بهم یک ادرس داد ک ادرس خونه مامانجون باباحاجی بود
۸.۵k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.