اون مهربونه .. پارت : ۲۰
ساتورو چشم های الماسی رنگش رو باز کرد و دید سرش روی بالش هست و روش پتو گذاشته شده .
ساتورو بلافاصله از روی کاناپه بلند شد و گفت: سنسه؟... نگو که رفته ...
ساتورو خودش روی کاناپه انداخت و گفت:
لعنتی چرا خوابم برد؟!
میخواستم امروز رو باهاش باشم ولی مثل اینکه خواب دلش برای من تنگ شده بود .
خنده ریزی کرد و بشقاب و بادکنک و بقیه چیز ها رو جمع و جور کرد و متوجه یک کاغذ روی اوپن شد .
________
ساتورو، خوابت برده بود بیدارت نکردم
خوب بخوابی و اینکه کمتر استاد یاگا رو
اذیت کن ، نمیخوام سکته قلبی بکنه
راستی یه روز وقت بزار منو با دوست هات
آشنا کن .جانه!
________
ساتورو لبخندی روی لبش نقش بسته بود ..
کاغذ روی میز گذاشت و زیر لب گفت : من از اون خوشم نمیاد و اینکه کاری میکنم تشنج کنه سنسه !
خندید و ظرف ها رو میشست.
غرق افکار احمقانه خودش بود که با صدای باز شدن در افکارش قطع شد .
گتو لبخند محوی زد و گفت: مهمون نمیخوای ساتورو ؟
شوکو هم پشت سرش اومد و گفت: ما که مهمون نیستیم
ساتورو خندید و گفت: تو دیگه بیش از حد رک هستی شوکو !!
گتو گفت: به هر حا..
شوکو: باز شروع نکن الان سه ساعت سخنرانی میکنی .. تچ ..
گتو: وای باشه بانو
بعد از ۱ ساعت خندیدن و قهقهه زدن ، گتو و شوکو به سمت اتاق های خودشون رفتن .
ساعت دیواری آتاق گوجو ، عدد ۱۱ رو نشون میداد .
ساتورو رفت داخل دستشویی و مسواک زد و لباس خواب پوشید و روی تخت دراز کشید
و سعی کرد بخوابه .
ساعت ها مثل رعد میگذشتند اما ساتورو خوابش نمی برد ناگهان صدای صحبت دو نفر که از بیرون از پنجره ساتورو میومد نظر اونو جلب کرد .
یاگا: ا/ت سان قصد بی احترامی ندارم ولی مطمئن هستید؟
ا/ت سری تکون داد و گفت: اره ، من حتی نمیدونم چه اتفاقی ممکنه بیوفته اما اگه اون احمق کاری انجام داد و یا شروع به کشتن مردم کرد ، بدون شک بکشیدش ..
اصلا نمیدونستم همچین نحسی در جوجوتسو هست اون پسر نفرین شده هست!
این صحبت ها ساتورو رو خیلی شوکه کرد به محض اینکه یاگا رفت ، ساتورو با عجله از در اتاق بیرون رفت و پشت دیوار پنهان شد و
ا/ت رو تماشا کرد .
ا/ت به سمت ماشینش رفت .
ساتورو دوید سمت ا/ت و دستش رو گرفت و گفت: سنسه ..
ا/ت تو شوک بود و بعد با کمی استرس گفت: اوه ساتورو ، چرا تا الان نخوابیدی؟.. ب__
ساتورو با عصبانیت گفت: کی رو میخوای سر به نیست کنی سنسه؟! من رو؟!
ا/ت جا خورد از این حرف و ناگهان با لحن سردی گفت: اگه واقعا به من اعتماد داشتی هرگز نباید همچین حرفی میزدی
با وجود تمام محبت ، تمام تلاش هایی که برای بزرگ شدنت ، خندیدنت ، قوی شدنت کردم این جواب خوبی نبود ساتورو گوجو
نیازی نیست بدون کیو میگفتم اما مطمئن باش تو نیستی ، حالا هم من میرم ..
ساتورو بلافاصله از روی کاناپه بلند شد و گفت: سنسه؟... نگو که رفته ...
ساتورو خودش روی کاناپه انداخت و گفت:
لعنتی چرا خوابم برد؟!
میخواستم امروز رو باهاش باشم ولی مثل اینکه خواب دلش برای من تنگ شده بود .
خنده ریزی کرد و بشقاب و بادکنک و بقیه چیز ها رو جمع و جور کرد و متوجه یک کاغذ روی اوپن شد .
________
ساتورو، خوابت برده بود بیدارت نکردم
خوب بخوابی و اینکه کمتر استاد یاگا رو
اذیت کن ، نمیخوام سکته قلبی بکنه
راستی یه روز وقت بزار منو با دوست هات
آشنا کن .جانه!
________
ساتورو لبخندی روی لبش نقش بسته بود ..
کاغذ روی میز گذاشت و زیر لب گفت : من از اون خوشم نمیاد و اینکه کاری میکنم تشنج کنه سنسه !
خندید و ظرف ها رو میشست.
غرق افکار احمقانه خودش بود که با صدای باز شدن در افکارش قطع شد .
گتو لبخند محوی زد و گفت: مهمون نمیخوای ساتورو ؟
شوکو هم پشت سرش اومد و گفت: ما که مهمون نیستیم
ساتورو خندید و گفت: تو دیگه بیش از حد رک هستی شوکو !!
گتو گفت: به هر حا..
شوکو: باز شروع نکن الان سه ساعت سخنرانی میکنی .. تچ ..
گتو: وای باشه بانو
بعد از ۱ ساعت خندیدن و قهقهه زدن ، گتو و شوکو به سمت اتاق های خودشون رفتن .
ساعت دیواری آتاق گوجو ، عدد ۱۱ رو نشون میداد .
ساتورو رفت داخل دستشویی و مسواک زد و لباس خواب پوشید و روی تخت دراز کشید
و سعی کرد بخوابه .
ساعت ها مثل رعد میگذشتند اما ساتورو خوابش نمی برد ناگهان صدای صحبت دو نفر که از بیرون از پنجره ساتورو میومد نظر اونو جلب کرد .
یاگا: ا/ت سان قصد بی احترامی ندارم ولی مطمئن هستید؟
ا/ت سری تکون داد و گفت: اره ، من حتی نمیدونم چه اتفاقی ممکنه بیوفته اما اگه اون احمق کاری انجام داد و یا شروع به کشتن مردم کرد ، بدون شک بکشیدش ..
اصلا نمیدونستم همچین نحسی در جوجوتسو هست اون پسر نفرین شده هست!
این صحبت ها ساتورو رو خیلی شوکه کرد به محض اینکه یاگا رفت ، ساتورو با عجله از در اتاق بیرون رفت و پشت دیوار پنهان شد و
ا/ت رو تماشا کرد .
ا/ت به سمت ماشینش رفت .
ساتورو دوید سمت ا/ت و دستش رو گرفت و گفت: سنسه ..
ا/ت تو شوک بود و بعد با کمی استرس گفت: اوه ساتورو ، چرا تا الان نخوابیدی؟.. ب__
ساتورو با عصبانیت گفت: کی رو میخوای سر به نیست کنی سنسه؟! من رو؟!
ا/ت جا خورد از این حرف و ناگهان با لحن سردی گفت: اگه واقعا به من اعتماد داشتی هرگز نباید همچین حرفی میزدی
با وجود تمام محبت ، تمام تلاش هایی که برای بزرگ شدنت ، خندیدنت ، قوی شدنت کردم این جواب خوبی نبود ساتورو گوجو
نیازی نیست بدون کیو میگفتم اما مطمئن باش تو نیستی ، حالا هم من میرم ..
۴.۱k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.