Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۸۴
(سعید)
ملیحه شیرین برگشتن تهران ما و میکائل هم رفتیم خونه
میکائل: من دراوردم که اینا میرین شرکت هایی لوازم ارایشی برای فروش وسایل ارایشی پس من باید کل شرکت هایی لوازم ارایشی رو اجاره کنم تا با شیرین روبرو بشم
سعید: یعنی چی؟
میکائل: نگاه کن من شرکت هایی احتمالی که قراره شیرین یا ملیحه برن رو میخرم
سعید: پول هات اضافه امده داداش؟
میکائل: میخرم و وقتی کارم با شیرین تموم شد شرکت با قیمت پایین به مالک قبلی میفروشم درجا
سعید:حالا ما امدیم اون شرکت هایی که تو میخوای بری اونا نرفتن بعد چیکار کنیم
میکائل:میرین
سعید: تو با این شیرین بدبدخت چیکار داری؟
میکائل: هنوز یک چیزی هست ک باید باهاش تسویه کنم
سعید: اگر بخوای اذیتش کنی بخدا قسم بهش میگم
میکائل: نه اذیت نیست یک چیزی دیگه و اینکه نمتونم به تو بگم
میکائل بلند شد و بدون خداحافظی رفت اون یک روانی کامل بود ادم مودی بود و کلا تکلیفش با خودش معلوم نبود
(شیرین)
از خواب بیدار شدم ک امدم ملیحه رو بیدار کنم ک تویی تب میسوخت
شیرین: ملیحه ملیحه حالت خوبه؟
ملیحه:نه از تو دارم میسوزم
ملیحه رو بلند کردم لباس هاشو پوشیدم ملیحه جون راه رفتن نداشت خودمم ک بدتر از اون بودم پس دلمو زدم به دیوار و زنگ زدم به سعید ک بعد دوبوق ورداشت
سعید: بله؟
شیرین: سعید ادرس میفرستم بیا ملیحه حالش خوب نیست خونمون پله داره نمتونم ببرمش پایین
سعید: بفرست بفرست امدم
لوکیشن فرستادم ک بعد یک ربع امد رفتم دم در اوردمش بالا ک براید استایل ملیحه رو بلند کرد و بردش تو ماشین و بعدش بردیمش بیمارستان
سعید: براچی اینجوری شده بود
شیرین: نمدونم دیشب رفتیم شمال فکر کنم پسرا بهش الکل داده بودن بهش نساخته بود
سعید با اخم بهم نگاه کرد
شیرین: بخدا خودمم الان فهمیدم ولی جان جدت به بابابزرگم نگو
سعید: با پسر میرین شمال؟ اینقدر ج*ن*ده شدین
شیرین: اولش درست صحبت کن دومش اینجور که فکر میکنی نیست
سعید: دیگه پسرا باهاتون چیکار کردن ها؟
Part۸۴
(سعید)
ملیحه شیرین برگشتن تهران ما و میکائل هم رفتیم خونه
میکائل: من دراوردم که اینا میرین شرکت هایی لوازم ارایشی برای فروش وسایل ارایشی پس من باید کل شرکت هایی لوازم ارایشی رو اجاره کنم تا با شیرین روبرو بشم
سعید: یعنی چی؟
میکائل: نگاه کن من شرکت هایی احتمالی که قراره شیرین یا ملیحه برن رو میخرم
سعید: پول هات اضافه امده داداش؟
میکائل: میخرم و وقتی کارم با شیرین تموم شد شرکت با قیمت پایین به مالک قبلی میفروشم درجا
سعید:حالا ما امدیم اون شرکت هایی که تو میخوای بری اونا نرفتن بعد چیکار کنیم
میکائل:میرین
سعید: تو با این شیرین بدبدخت چیکار داری؟
میکائل: هنوز یک چیزی هست ک باید باهاش تسویه کنم
سعید: اگر بخوای اذیتش کنی بخدا قسم بهش میگم
میکائل: نه اذیت نیست یک چیزی دیگه و اینکه نمتونم به تو بگم
میکائل بلند شد و بدون خداحافظی رفت اون یک روانی کامل بود ادم مودی بود و کلا تکلیفش با خودش معلوم نبود
(شیرین)
از خواب بیدار شدم ک امدم ملیحه رو بیدار کنم ک تویی تب میسوخت
شیرین: ملیحه ملیحه حالت خوبه؟
ملیحه:نه از تو دارم میسوزم
ملیحه رو بلند کردم لباس هاشو پوشیدم ملیحه جون راه رفتن نداشت خودمم ک بدتر از اون بودم پس دلمو زدم به دیوار و زنگ زدم به سعید ک بعد دوبوق ورداشت
سعید: بله؟
شیرین: سعید ادرس میفرستم بیا ملیحه حالش خوب نیست خونمون پله داره نمتونم ببرمش پایین
سعید: بفرست بفرست امدم
لوکیشن فرستادم ک بعد یک ربع امد رفتم دم در اوردمش بالا ک براید استایل ملیحه رو بلند کرد و بردش تو ماشین و بعدش بردیمش بیمارستان
سعید: براچی اینجوری شده بود
شیرین: نمدونم دیشب رفتیم شمال فکر کنم پسرا بهش الکل داده بودن بهش نساخته بود
سعید با اخم بهم نگاه کرد
شیرین: بخدا خودمم الان فهمیدم ولی جان جدت به بابابزرگم نگو
سعید: با پسر میرین شمال؟ اینقدر ج*ن*ده شدین
شیرین: اولش درست صحبت کن دومش اینجور که فکر میکنی نیست
سعید: دیگه پسرا باهاتون چیکار کردن ها؟
۷.۶k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.