دو پارتی« وقتی از سر مستی..»پارت 1
دو پارتی« وقتی از سر مستی..»پارت 1
2 ماهی میشد که پدرت تنها کسی که داشتی فوت کرده بود...خواهر و برادر نداشتی..مادرت هم 15 ماه پیش ترکتون کرده بود..
هیچ دوستی نداشتی و کلا تنها بودی ..
برای اولین بار میخواستی مست کنی و دیگه به چیزی فکر نکنی..فرداش دانشگاه داشتی ولی برات اهمیتی نداشت..از بس ابجو و سوجو خورده بودی مست مست بودی
تو مرکز سئول بودی و داشتی تو یکی از خیابون هاش قدم میزدی ..بعضی وقت ها هم تعادلت رو از دست میدادی ولی باز هم خودت رو نگه میداشتی تا زمین نخوری..
۰۰
تقریبا10 تا پسر دورش حلقه زده بودن و از خودشون صدایی مثل او در میاوردن..داشت از خجالت اب میشد ولی سعی هم میکرد سرش رو پایین ندازه
5 تا 5 از اون گروه پسر شروع به خوندن شعری کردن
«سئو..»
«سئو..»
«چانگبین»
«چانگبین»
«به خونت »
«خوش اومدیی»
صداشون رو بلند کردن و در شامپاین هارو باز کردن و شروع کردن به ریختن روی لباس پسر
بعد از اینکه کل شامپاین رو روی پسر خالی کردن عقب رفتن و به پسری که بوی الکل میداد نگاهی انداختن ..یکی از دوست های چانگبین طرفش رفت
«هی..چانگبینی..خسته نشدی اینقدر تو امریکا درس خوندی؟؟..بیا امسال دانشگاهت رو اینجا »
«ببین یه حسی بهم میگه اگه یکم دیگه درس بخونی شبیه ..»
میخواست باقی حرفش رو بزنه که چانگبین به نشانه تهدید دستش رو بالا اورد و وانمود کرد میخواد پسر رو بزنه
«ولش کن..خب..حالا میخوای چی مهمونمون کنی؟؟»
«کتک..»
چانگبین گفت و همینطور که داشت به لباسش که غرق شامپاین شده بود با تاسف نگاه میکرد
«حالا مجبور بودی...؟»
«البته...بعد از اینکه رفتی امریکا دیگه ندیدیمت ..بعد از مدت ها باید همچین کاری میکردیم..تا دلتنگیمون بر طرف بشه»..
2 ماهی میشد که پدرت تنها کسی که داشتی فوت کرده بود...خواهر و برادر نداشتی..مادرت هم 15 ماه پیش ترکتون کرده بود..
هیچ دوستی نداشتی و کلا تنها بودی ..
برای اولین بار میخواستی مست کنی و دیگه به چیزی فکر نکنی..فرداش دانشگاه داشتی ولی برات اهمیتی نداشت..از بس ابجو و سوجو خورده بودی مست مست بودی
تو مرکز سئول بودی و داشتی تو یکی از خیابون هاش قدم میزدی ..بعضی وقت ها هم تعادلت رو از دست میدادی ولی باز هم خودت رو نگه میداشتی تا زمین نخوری..
۰۰
تقریبا10 تا پسر دورش حلقه زده بودن و از خودشون صدایی مثل او در میاوردن..داشت از خجالت اب میشد ولی سعی هم میکرد سرش رو پایین ندازه
5 تا 5 از اون گروه پسر شروع به خوندن شعری کردن
«سئو..»
«سئو..»
«چانگبین»
«چانگبین»
«به خونت »
«خوش اومدیی»
صداشون رو بلند کردن و در شامپاین هارو باز کردن و شروع کردن به ریختن روی لباس پسر
بعد از اینکه کل شامپاین رو روی پسر خالی کردن عقب رفتن و به پسری که بوی الکل میداد نگاهی انداختن ..یکی از دوست های چانگبین طرفش رفت
«هی..چانگبینی..خسته نشدی اینقدر تو امریکا درس خوندی؟؟..بیا امسال دانشگاهت رو اینجا »
«ببین یه حسی بهم میگه اگه یکم دیگه درس بخونی شبیه ..»
میخواست باقی حرفش رو بزنه که چانگبین به نشانه تهدید دستش رو بالا اورد و وانمود کرد میخواد پسر رو بزنه
«ولش کن..خب..حالا میخوای چی مهمونمون کنی؟؟»
«کتک..»
چانگبین گفت و همینطور که داشت به لباسش که غرق شامپاین شده بود با تاسف نگاه میکرد
«حالا مجبور بودی...؟»
«البته...بعد از اینکه رفتی امریکا دیگه ندیدیمت ..بعد از مدت ها باید همچین کاری میکردیم..تا دلتنگیمون بر طرف بشه»..
۱۰.۸k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.