°•The magic of love•° pt42
°•The magic of love•° pt42
جادوی عشق
÷خیلی خب...منم نمیخوام مخالفت کنم
^مرسیییی اوپاااا🥹
(ویو ات)
یکم غذا خوردیم بعدش مشروب خوردیم من فقط یکم خورده بودم
÷من خیلی خستم نمیخواید برگردیم؟
+نه من میخوام یکم دیگه بمونم
*منم میمونم
جونگکوک: وقتی جیمین گفت میخواد بمونه منم نخواستم با ات تنهاش بزارم پس منم گفتم میمونم
^منم پیش ات میمونم
_منم خسته نیستم
همه رفتن خونه فقط من و کوک و جیمین و لامیسا و تهیونگ موندیم
(ویو جیمین)
ات خیلی مشروب خورد زیاده روی کرد و یهو خوابش برد که یهو کوک رفت تا کولش کنه اما من نذاشتم
*نمیخواد من برش میگردونم
&من میبرمش
داشتیم با کوک بحث میکردیم که یهو شوگا به کوک زنگ زد و گفت بره آب بخره چون آب ویلا قطع شده و کوک مجبور شد بره و لامیسا و تهیونگم رفتن دریا و من ات رو برگردوندم خونه
در اتاق ها بیرون ویلا بود مستقیم بردمش اتاقش و پیشش نشسته بودم که خودمم خوابم برد
(ویو ات)
خیلی مست شده بودم نمیدونم چی شد که خوابم برد و وقتی بیدار شدم دیدم تو اتاقم و جیمینم کنارم خوابیده...بیدار شدم دیدم ساعت سه نصفه شبه سرم خیلی درد میکرد و انگار مستیم از سرم پریده بود...نمیدونم چرا لامیسا برنگشته بود اتاقش گوشیمو باز کردم دیدم اس ام اس زده که (اومدم اتاقت و دیدم جیمین پیشته تنهاتون میذارم من امشب پیش تهیونگ میخوابم)
رفتم یکم آب خوردم که جیمین بیدار شد
+معذرت میخوام بیدارت کردم؟...ولی چرا دیشب پیش من موندی؟
*چیزه ببخشید من پیش تو نشسته بودم که خودمم خوابم برد
+اها فقط کی دیشب منو برگردوند بقیه کجان؟
*من برت گردوندم همه خوابن...راستی خوبی؟
+اها...یکم سرم درد میکنه
*میخوای بریم برات سوپ خماری بخرم بهتر شی؟
+اخه الان هست؟
*اره...متاسفانه نمیتونم خودم برات درست کنم چون بقیم بیدار میشن...ولی یجایی میشناسم تا دیر وقت بازه
+خیلی خب پس بریم
رفتیم با جیمین نشسته بودیم داشتیم سوپ میخوردیم که سر صحبتو باز کرد
*ات تو قرار بود به من جواب بدی...هنوزم از حست مطمئن نشدی؟
نمیدونستم چی بگم...خیلی دلم میخواست بگم منم واقعا خیلی عاشقشم و میخوام باهاش باشم اما وقتی به کوک فکر میکردم نظرم عوض میشد که یاد حرف لامیسا افتادم که گفت : اگه زودتر انتخاب نکنی به هر سه تاتون آسیب میزنی
پس به جیمین گفتم
+چ...چیزه...جیمین...منم...خیلی...تو رو...د...دوست...دارم
*واقعا (پا میشه و ات رو سفت بغل میگیره ات هم میخنده)
خیلی خوشحال بودم که الان با جیمینم ولی واسه کوک ناراحت بودم
ادامه دارد...
جادوی عشق
÷خیلی خب...منم نمیخوام مخالفت کنم
^مرسیییی اوپاااا🥹
(ویو ات)
یکم غذا خوردیم بعدش مشروب خوردیم من فقط یکم خورده بودم
÷من خیلی خستم نمیخواید برگردیم؟
+نه من میخوام یکم دیگه بمونم
*منم میمونم
جونگکوک: وقتی جیمین گفت میخواد بمونه منم نخواستم با ات تنهاش بزارم پس منم گفتم میمونم
^منم پیش ات میمونم
_منم خسته نیستم
همه رفتن خونه فقط من و کوک و جیمین و لامیسا و تهیونگ موندیم
(ویو جیمین)
ات خیلی مشروب خورد زیاده روی کرد و یهو خوابش برد که یهو کوک رفت تا کولش کنه اما من نذاشتم
*نمیخواد من برش میگردونم
&من میبرمش
داشتیم با کوک بحث میکردیم که یهو شوگا به کوک زنگ زد و گفت بره آب بخره چون آب ویلا قطع شده و کوک مجبور شد بره و لامیسا و تهیونگم رفتن دریا و من ات رو برگردوندم خونه
در اتاق ها بیرون ویلا بود مستقیم بردمش اتاقش و پیشش نشسته بودم که خودمم خوابم برد
(ویو ات)
خیلی مست شده بودم نمیدونم چی شد که خوابم برد و وقتی بیدار شدم دیدم تو اتاقم و جیمینم کنارم خوابیده...بیدار شدم دیدم ساعت سه نصفه شبه سرم خیلی درد میکرد و انگار مستیم از سرم پریده بود...نمیدونم چرا لامیسا برنگشته بود اتاقش گوشیمو باز کردم دیدم اس ام اس زده که (اومدم اتاقت و دیدم جیمین پیشته تنهاتون میذارم من امشب پیش تهیونگ میخوابم)
رفتم یکم آب خوردم که جیمین بیدار شد
+معذرت میخوام بیدارت کردم؟...ولی چرا دیشب پیش من موندی؟
*چیزه ببخشید من پیش تو نشسته بودم که خودمم خوابم برد
+اها فقط کی دیشب منو برگردوند بقیه کجان؟
*من برت گردوندم همه خوابن...راستی خوبی؟
+اها...یکم سرم درد میکنه
*میخوای بریم برات سوپ خماری بخرم بهتر شی؟
+اخه الان هست؟
*اره...متاسفانه نمیتونم خودم برات درست کنم چون بقیم بیدار میشن...ولی یجایی میشناسم تا دیر وقت بازه
+خیلی خب پس بریم
رفتیم با جیمین نشسته بودیم داشتیم سوپ میخوردیم که سر صحبتو باز کرد
*ات تو قرار بود به من جواب بدی...هنوزم از حست مطمئن نشدی؟
نمیدونستم چی بگم...خیلی دلم میخواست بگم منم واقعا خیلی عاشقشم و میخوام باهاش باشم اما وقتی به کوک فکر میکردم نظرم عوض میشد که یاد حرف لامیسا افتادم که گفت : اگه زودتر انتخاب نکنی به هر سه تاتون آسیب میزنی
پس به جیمین گفتم
+چ...چیزه...جیمین...منم...خیلی...تو رو...د...دوست...دارم
*واقعا (پا میشه و ات رو سفت بغل میگیره ات هم میخنده)
خیلی خوشحال بودم که الان با جیمینم ولی واسه کوک ناراحت بودم
ادامه دارد...
۱.۷k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.