– هی، زندگی بعدیت دوست داری چی باشی؟
– هی، زندگی بعدیت دوست داری چی باشی؟
+ هوم؟
– زندگی بعدیت... به نظرت چی میتونی باشی؟
+ شاید عطر.
– ولی عطر بودن زیاد موندگار نیست، نمیخوای پُر رنگ باشی؟
+ اوه، بهت اطمینان میدم من پُر رنگ میشم.
– چطوری؟
+ نه روی لباس، نه روی پوست، نه داخل کمد و ویترین و نه داخل شئ شیشهایش که مقداری از من رو حمل کنه...
+ فکر کن من به معشوقهی کسی هدیه داده میشم. اون به من علاقه داره چون بهخاطر کسی ازش استفاده میکنه و قلبش رو با من هم تقسیم میکنه، اما چه بلایی سرم میاد اگر اونها از هم جدا شن و من دور انداخته بشم؟ واقعا فراموش میشم؟
– نمیشی؟
+ نمیشم... من هربار داخل خاطراتش میچرخم و میچرخم و روزی، جایی، رهگذرواری و بیمقدمه، روی تن شخص دیگهای میشینم که اون ناخودآگاه من رو بالاخره نفس میکشه و بیتردید به عقب برمیگرده و به کسی که از کنارش رد شده، نگاه میکنه. چرا؟
– چون اون عطر هیچوقت فراموشش نشده؛ حتی اگر توی تلخترین خاطرات کمرنگ بشه.
+ حتی اگر توی تلخترین خاطرات کمرنگ بشه...
#𝚋𝚒𝚗𝚊𝚖𝚟𝚊𝚗𝚎𝚜𝚑𝚊𝚗
+ هوم؟
– زندگی بعدیت... به نظرت چی میتونی باشی؟
+ شاید عطر.
– ولی عطر بودن زیاد موندگار نیست، نمیخوای پُر رنگ باشی؟
+ اوه، بهت اطمینان میدم من پُر رنگ میشم.
– چطوری؟
+ نه روی لباس، نه روی پوست، نه داخل کمد و ویترین و نه داخل شئ شیشهایش که مقداری از من رو حمل کنه...
+ فکر کن من به معشوقهی کسی هدیه داده میشم. اون به من علاقه داره چون بهخاطر کسی ازش استفاده میکنه و قلبش رو با من هم تقسیم میکنه، اما چه بلایی سرم میاد اگر اونها از هم جدا شن و من دور انداخته بشم؟ واقعا فراموش میشم؟
– نمیشی؟
+ نمیشم... من هربار داخل خاطراتش میچرخم و میچرخم و روزی، جایی، رهگذرواری و بیمقدمه، روی تن شخص دیگهای میشینم که اون ناخودآگاه من رو بالاخره نفس میکشه و بیتردید به عقب برمیگرده و به کسی که از کنارش رد شده، نگاه میکنه. چرا؟
– چون اون عطر هیچوقت فراموشش نشده؛ حتی اگر توی تلخترین خاطرات کمرنگ بشه.
+ حتی اگر توی تلخترین خاطرات کمرنگ بشه...
#𝚋𝚒𝚗𝚊𝚖𝚟𝚊𝚗𝚎𝚜𝚑𝚊𝚗
۲.۵k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.