سناریو .چویا
از زبون چویا**
از باربرمیگشتم و مست کرده بودم و به سمت خونه میرفتم وقتی به خونه رسیدم
ا.تو دیدم که با نگرانی از اتاق به سمتم میاد
*چرا انقد دیر اومدی چویا من خیلی نگرانت...
اما جمله ا.ت با داد چویا ناتموم موند...
-از خونم برو بیرون...
* چویا چی میگی اینچا خونمه کجا برم؟
-دوباره غرید (گفتم از اینجا برو بیرون هرزه!!
ا.ت کب کرده بود کار چویا خیلی عجیب بود کسی که تحمل
دوری شو برای یه روز نداشت همین الان داشت از خونه بیرونش میکرد.
* چویا تو جت شده؟؟
چویا چیزی نگفت فقط به سمت در هلش داد.
ا.ت برای یک لحظه به صورت چویا زل زد
اما چویا هیچ واکنشی نشون نداد و حتی بهش نگا هم نکرد
ا.ت دیگه نتونست اشکاشو کنترل کنه در هین اینکه اشکاش روی صورتش به پایین میریختن به سمت خیابون دوید و از خونه
دور شد.
چویا بعد از رفتن ا/ت به سمت مبل رفت و روش دراز کشید و اروم چشماشو بست
نیم ساعت به همین روال گذشت که یک لحظه چویا به خودت اومد.
چرا این کارو باهاش کردم؟ مگه دیوونه شده بودم که اونطوری باهاش رفتار کردم...
و بعد به سمت اتاقش رفت که کتشو برداره و دنبال ا/ت بگرده که متوجه
خیسی بالشت ا/ت شد
نزدیک تخت شد و متوجه شد اونا اشکای ا/ت بودن که بالشتشو خیس کردن
یعنی چی شده بود که ا/تی که کابوس کل مافیا ست براش گریه میکرد؟
اصن چه دلیلی وجود داشت که گریه کنه؟
در حالی که چویا توی فکر بود خودشو توی خیابون دید
از اونجایی که ا/ت بیشتر وقتایی که ناراحت بود به پارک میرفت
به سمت اونجا حرکت کرد
که بعد از نیم ساعت راه رفتن خواست به اون دستت خیابون بره که چشمش به دختره که در اون طرف در حال حرکت بود افتاد
بعد از کمی دقت متوجه شد که اون ا/ت چانه!!
-ا/ت ؟؟
*ا/ت بعد از دیدن چویا ناخود اگاه به سمتش دوید
چویا از کار ا.ت تعجب کرد که ناگهان صدای گوش خراشی در گوش
چویا پیچید که باعث شد که چویا برای چند لحظه چشماش رو روی هم بذاره
اما وقتی که چشماشو باز خودشو اون طرف و ا/ت چان رو وسط خیابون در حالی که از زخمی بزرگ که روی سر ا.ت ایجاد شده و به خواب ارومی فرو رفته ببینه
اروم بالای سرش رفت و و ناخواگاه اشکاهایش جاری شدن
اروم کنار گوش ا/ت زمزمه کرد
-چطوری میتونی انقدر راحت بخوابی وقتی هنوز دلیل گریه چند ساعت قبلتو نمیدونم...
........................................................................................
لایک و کامنت فراموش نشه
بهم ایده بدید که سناریو بعدی در مورد چی باشه..
از باربرمیگشتم و مست کرده بودم و به سمت خونه میرفتم وقتی به خونه رسیدم
ا.تو دیدم که با نگرانی از اتاق به سمتم میاد
*چرا انقد دیر اومدی چویا من خیلی نگرانت...
اما جمله ا.ت با داد چویا ناتموم موند...
-از خونم برو بیرون...
* چویا چی میگی اینچا خونمه کجا برم؟
-دوباره غرید (گفتم از اینجا برو بیرون هرزه!!
ا.ت کب کرده بود کار چویا خیلی عجیب بود کسی که تحمل
دوری شو برای یه روز نداشت همین الان داشت از خونه بیرونش میکرد.
* چویا تو جت شده؟؟
چویا چیزی نگفت فقط به سمت در هلش داد.
ا.ت برای یک لحظه به صورت چویا زل زد
اما چویا هیچ واکنشی نشون نداد و حتی بهش نگا هم نکرد
ا.ت دیگه نتونست اشکاشو کنترل کنه در هین اینکه اشکاش روی صورتش به پایین میریختن به سمت خیابون دوید و از خونه
دور شد.
چویا بعد از رفتن ا/ت به سمت مبل رفت و روش دراز کشید و اروم چشماشو بست
نیم ساعت به همین روال گذشت که یک لحظه چویا به خودت اومد.
چرا این کارو باهاش کردم؟ مگه دیوونه شده بودم که اونطوری باهاش رفتار کردم...
و بعد به سمت اتاقش رفت که کتشو برداره و دنبال ا/ت بگرده که متوجه
خیسی بالشت ا/ت شد
نزدیک تخت شد و متوجه شد اونا اشکای ا/ت بودن که بالشتشو خیس کردن
یعنی چی شده بود که ا/تی که کابوس کل مافیا ست براش گریه میکرد؟
اصن چه دلیلی وجود داشت که گریه کنه؟
در حالی که چویا توی فکر بود خودشو توی خیابون دید
از اونجایی که ا/ت بیشتر وقتایی که ناراحت بود به پارک میرفت
به سمت اونجا حرکت کرد
که بعد از نیم ساعت راه رفتن خواست به اون دستت خیابون بره که چشمش به دختره که در اون طرف در حال حرکت بود افتاد
بعد از کمی دقت متوجه شد که اون ا/ت چانه!!
-ا/ت ؟؟
*ا/ت بعد از دیدن چویا ناخود اگاه به سمتش دوید
چویا از کار ا.ت تعجب کرد که ناگهان صدای گوش خراشی در گوش
چویا پیچید که باعث شد که چویا برای چند لحظه چشماش رو روی هم بذاره
اما وقتی که چشماشو باز خودشو اون طرف و ا/ت چان رو وسط خیابون در حالی که از زخمی بزرگ که روی سر ا.ت ایجاد شده و به خواب ارومی فرو رفته ببینه
اروم بالای سرش رفت و و ناخواگاه اشکاهایش جاری شدن
اروم کنار گوش ا/ت زمزمه کرد
-چطوری میتونی انقدر راحت بخوابی وقتی هنوز دلیل گریه چند ساعت قبلتو نمیدونم...
........................................................................................
لایک و کامنت فراموش نشه
بهم ایده بدید که سناریو بعدی در مورد چی باشه..
۴.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.