- پارت:۲ -
تو ایستگاه مترو منتظرم ؛ اینجا هیچ بویی به جز دود سیگار و روزنامه ی تازه از چاپ درومده نمیاد ، دکه های کوچیکی که بلیط میفروختن و صدای بالا پایین شدن سکه و سکه دادنشون آدم و میترسوند.
صدای همهمه ی آدما و قدم هاشون با اینکه کمن بازم ذهنت و درگیر میکرد صدای وایسادن مترو ها و صدای پای تندی که پسر احمق مورد نظرم باعثشونه با این صداها سرم و از بین دستام بیرون کشیدم و وقتی کنارم نشست همه چیز و گفتم
و حتی اون به فرصت عالیم که یه مهمونی تو کلوپ بود اشاره کرد
..............................
دوستش:"بیا خونه ی من ، برای سه روز در اختیارتم"
با این جملش دلم بی دلیل قیر و بیر رفت
احمقانه اس که فکر کنم به خاطر اینه که مخم و بزنه این حرف و زد
__
ا.ت:"هعی دستت و بردار "
دوستش:"چقد غرمیزنی دخترجون"
ا.ت:"چقد اتاقت گرمه میخام پنجرشو بازکنم"
دوستش:"بتمرگ سرجات"
ا.ت:"نیموخام"
وقتی دستش و بلند کرد و سرم و نشون کرد آماده بودم که وقتی زد منم دوبرابرشو بزنم ولی عوضش فقط موهامو نوازش کرد
دوستش:"حالا نه گرمه و نه سرد فقط چشماتو اینجوری ببند و بخاب"
در کسری از ثانیه با بسته شدن چشماش خودشم به عالم هپروت رفت
من بیدار بودم و به این فکر میکردم که الان اون کجاس ..
____
دوستش:"من با جزئیات هیچی رو بهت نمیگم فقط میخوام برای مهمونی امشب لیا برات لباس بگیرم چون مطمئنم شوهر روانیتم اونجاست"
ا.ت:"انقد جلوم به روم نیار باعث میشه حالت تهوع بگیرم"
دوستش:"بیخیال من که میدونم اینجوری نیسته"
بعد از یکم سکوت مثل جن زده ها جلوم پرید
دوستش:"وای ا.ت ، ا.ت ا.ت ا.ت اون محشره"
ا.ت:"مطمئنی اون آخه ... یه جوریه ها"
دوستش:"با یه پرو کردن نمیمیری"
ابروهام و دادم بالا
ا.ت:"اگر جونگکوک بود نمیزاشت حتی بهش یه نیم نگاه کنم"
دوستش:" من اون نیستم بنظرم با اون میدرخشی"
ا.ت:"سطحی نگر بدبخت"
دوستش:"اگر میخوای به بحث کردن ادامه بدی به مهمونی ایی که دوساعت دیگه قراره شروع بشه نمیرسیم"
........
ا.ت:"صبر کن تو میخای برام بگیریش؟"
دوستش:"چه مشکلی داره اگر یه دوست اینکارو برات بکنه"
ا.ت:"اما..."
دوستش:"تو فقط با این لباس امشب توجه همرو جلب کن "
قیافش مسمم کرد که وقتی از فروشگاه رفتیم بیرون یه چک بخوابونم زیرگوشش
این داستان ادامه دارد ...
صدای همهمه ی آدما و قدم هاشون با اینکه کمن بازم ذهنت و درگیر میکرد صدای وایسادن مترو ها و صدای پای تندی که پسر احمق مورد نظرم باعثشونه با این صداها سرم و از بین دستام بیرون کشیدم و وقتی کنارم نشست همه چیز و گفتم
و حتی اون به فرصت عالیم که یه مهمونی تو کلوپ بود اشاره کرد
..............................
دوستش:"بیا خونه ی من ، برای سه روز در اختیارتم"
با این جملش دلم بی دلیل قیر و بیر رفت
احمقانه اس که فکر کنم به خاطر اینه که مخم و بزنه این حرف و زد
__
ا.ت:"هعی دستت و بردار "
دوستش:"چقد غرمیزنی دخترجون"
ا.ت:"چقد اتاقت گرمه میخام پنجرشو بازکنم"
دوستش:"بتمرگ سرجات"
ا.ت:"نیموخام"
وقتی دستش و بلند کرد و سرم و نشون کرد آماده بودم که وقتی زد منم دوبرابرشو بزنم ولی عوضش فقط موهامو نوازش کرد
دوستش:"حالا نه گرمه و نه سرد فقط چشماتو اینجوری ببند و بخاب"
در کسری از ثانیه با بسته شدن چشماش خودشم به عالم هپروت رفت
من بیدار بودم و به این فکر میکردم که الان اون کجاس ..
____
دوستش:"من با جزئیات هیچی رو بهت نمیگم فقط میخوام برای مهمونی امشب لیا برات لباس بگیرم چون مطمئنم شوهر روانیتم اونجاست"
ا.ت:"انقد جلوم به روم نیار باعث میشه حالت تهوع بگیرم"
دوستش:"بیخیال من که میدونم اینجوری نیسته"
بعد از یکم سکوت مثل جن زده ها جلوم پرید
دوستش:"وای ا.ت ، ا.ت ا.ت ا.ت اون محشره"
ا.ت:"مطمئنی اون آخه ... یه جوریه ها"
دوستش:"با یه پرو کردن نمیمیری"
ابروهام و دادم بالا
ا.ت:"اگر جونگکوک بود نمیزاشت حتی بهش یه نیم نگاه کنم"
دوستش:" من اون نیستم بنظرم با اون میدرخشی"
ا.ت:"سطحی نگر بدبخت"
دوستش:"اگر میخوای به بحث کردن ادامه بدی به مهمونی ایی که دوساعت دیگه قراره شروع بشه نمیرسیم"
........
ا.ت:"صبر کن تو میخای برام بگیریش؟"
دوستش:"چه مشکلی داره اگر یه دوست اینکارو برات بکنه"
ا.ت:"اما..."
دوستش:"تو فقط با این لباس امشب توجه همرو جلب کن "
قیافش مسمم کرد که وقتی از فروشگاه رفتیم بیرون یه چک بخوابونم زیرگوشش
این داستان ادامه دارد ...
۳۹.۸k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.