وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p⁴⁷
صدای دستگاه نوار قلب توی گوش ا.ت میپیچید و گریه هاش رو شدید تر میکرد
سرش رو از روی دست هاشون برداشت و به تهیونگی که سرش باند پیچی شده زل زد: بیدار شو..هق..زود باش.. من..هقققق من منتظرتم هققق
انگشتشو آروم روی گونه بی رنگ و تقریبا سرد تهیونگ کشید..
پوست نرم و لطیفش که بر اثر خوردن زمین خراش برداشته بود و زخمی بود..
آخرین صدای تهیونگ مدام توی سر ا.ت اکو میشد و تنش رو به لرزه مینداخت.
از پشت در صدای پلیس شنیده میشد: کسی که با آقای کیم برخورد کرده رو گرفتیم.. متاسفانه بعد از تصادف فرار کرده بود..
پرستار بعد از حرف زدن با پلیس وارد اتاق شد و خطاب به ا.ت شروع به حرف زدن کرد: خانم..؟ بفرمایید بیرون..الان دکتر میخواد بیاد..
ا.ت بوسه ای همراه با اشک روی گونه تهیونگ یادگاری گذاشت و ازت اتاق خارج شد،،
بعد از اینکه از اتاق خارج شد چند قدم دور تر از در اتاق، روی زمین نشست
تمامی لحظه های امروز توی ذهنش مرور میشد..
لحظه تصادف تهیونگ مثل ریختن نمک روی زخم بود براش..
هر بار مرور اون لحظه درد بیشتری داشت
گرمی اشکش رو روی صورتش احساس کرد.
بین اشک و غم و قلب بی طاقتش گمشده بود
مثل گودالی که انتها نداره..هر چقدر بیشتر توی اون گودال فرو میرفت درد بیشتری رو توی قلبش احساس میکرد..
بی شک نیازمند یکی از پک های ویژه بغل تهیونگ بود..اونم مجانی!
بغل های تهیونگ برای ا.ت همیشه بدون منت و حرف و حدیث بود..مجانی و رایگان! در از عشق و علاقه
همراه با بوسه های ریز و درشت..
خنده های مستطیلی شکل تهیونگ از جلوی چشماش مثل یه فیلم رد میشد
بین تمام اون افکار دستی که روی شونش گذاشته شد و ریشه فکرهای عمیقش رو پاره کرد
چشم های درشت کوک روبه روی صورت ا.ت قرار گرفت
قلب بیقرار کوک دوباره شروع به تپیدن کرد: ا..ا.تتتت..جان من اونجوری گریه نکنننننن..قلبم تیکه تیکه میشه ا.تتتت
اشک های بیصدای ا.ت شدت گرفت و سرش رو توی بغل کوک قایم کرد: ک.. کوکیی..ته..تهیونگم..حالش خوب میشه دیگه اره؟؟
بگو که حالش خوب میشه! ..من..همش تقصیر منه.. من باید مراقب میبودم هقققق
جونگکوک دوبار درد میکشید، یکبار به خاطر گریه های ا.ت..و یک بار دیگه به خاطر عشق یک طرفش نسبت به ا.ت..
چشمای معصوم کوک محکم روی هم بسته شد و درد توی قلبش پیچید
چند دقیقه ایی بود که صدایی از ا.ت شنیده نمیشد..
کوک آروم از ا.ت فاصله گرفت و بهش خیره شد
به خاطر گریه زیاد خسته شده بود و خستگیش موجب خوابیدنش شده بود
پف چشمای اشکیش..چشم ها و دماغ قرمزش.. از همه چی بدتر بود..خیلی بدتر از هرچیزی که میشد فکر کرد
پارت ۴۷ تقدیم به شما..
لایک و کامنت؟
اره لایک کن سوییتی..
سوییتی کامنت هم بزار
سرش رو از روی دست هاشون برداشت و به تهیونگی که سرش باند پیچی شده زل زد: بیدار شو..هق..زود باش.. من..هقققق من منتظرتم هققق
انگشتشو آروم روی گونه بی رنگ و تقریبا سرد تهیونگ کشید..
پوست نرم و لطیفش که بر اثر خوردن زمین خراش برداشته بود و زخمی بود..
آخرین صدای تهیونگ مدام توی سر ا.ت اکو میشد و تنش رو به لرزه مینداخت.
از پشت در صدای پلیس شنیده میشد: کسی که با آقای کیم برخورد کرده رو گرفتیم.. متاسفانه بعد از تصادف فرار کرده بود..
پرستار بعد از حرف زدن با پلیس وارد اتاق شد و خطاب به ا.ت شروع به حرف زدن کرد: خانم..؟ بفرمایید بیرون..الان دکتر میخواد بیاد..
ا.ت بوسه ای همراه با اشک روی گونه تهیونگ یادگاری گذاشت و ازت اتاق خارج شد،،
بعد از اینکه از اتاق خارج شد چند قدم دور تر از در اتاق، روی زمین نشست
تمامی لحظه های امروز توی ذهنش مرور میشد..
لحظه تصادف تهیونگ مثل ریختن نمک روی زخم بود براش..
هر بار مرور اون لحظه درد بیشتری داشت
گرمی اشکش رو روی صورتش احساس کرد.
بین اشک و غم و قلب بی طاقتش گمشده بود
مثل گودالی که انتها نداره..هر چقدر بیشتر توی اون گودال فرو میرفت درد بیشتری رو توی قلبش احساس میکرد..
بی شک نیازمند یکی از پک های ویژه بغل تهیونگ بود..اونم مجانی!
بغل های تهیونگ برای ا.ت همیشه بدون منت و حرف و حدیث بود..مجانی و رایگان! در از عشق و علاقه
همراه با بوسه های ریز و درشت..
خنده های مستطیلی شکل تهیونگ از جلوی چشماش مثل یه فیلم رد میشد
بین تمام اون افکار دستی که روی شونش گذاشته شد و ریشه فکرهای عمیقش رو پاره کرد
چشم های درشت کوک روبه روی صورت ا.ت قرار گرفت
قلب بیقرار کوک دوباره شروع به تپیدن کرد: ا..ا.تتتت..جان من اونجوری گریه نکنننننن..قلبم تیکه تیکه میشه ا.تتتت
اشک های بیصدای ا.ت شدت گرفت و سرش رو توی بغل کوک قایم کرد: ک.. کوکیی..ته..تهیونگم..حالش خوب میشه دیگه اره؟؟
بگو که حالش خوب میشه! ..من..همش تقصیر منه.. من باید مراقب میبودم هقققق
جونگکوک دوبار درد میکشید، یکبار به خاطر گریه های ا.ت..و یک بار دیگه به خاطر عشق یک طرفش نسبت به ا.ت..
چشمای معصوم کوک محکم روی هم بسته شد و درد توی قلبش پیچید
چند دقیقه ایی بود که صدایی از ا.ت شنیده نمیشد..
کوک آروم از ا.ت فاصله گرفت و بهش خیره شد
به خاطر گریه زیاد خسته شده بود و خستگیش موجب خوابیدنش شده بود
پف چشمای اشکیش..چشم ها و دماغ قرمزش.. از همه چی بدتر بود..خیلی بدتر از هرچیزی که میشد فکر کرد
پارت ۴۷ تقدیم به شما..
لایک و کامنت؟
اره لایک کن سوییتی..
سوییتی کامنت هم بزار
۱۹.۷k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.