رمان عشق دانشجو
رمان عشق دانشجو
پارت هشتم
دانیال دستمو گرفته بود رسیدیم کافه دوتا قهوه تلخ سفارش دادیم و همه چی رو به دانیال گفتم و گریه ام گرفت اومد بغلم کرد و گفت
دانیال:مگه نمی گی که حالش خوبه
نازنین:آره حالش خوبه
دانیال:جای نگرانی نیست گریه نکن
اشکامو پاک کرد قهوه هامون هم آماده شد قهوه خوردیم و رفتیم تو ماشین
نازنین:دانیال تو داشبورد یه فندک هست بم بدش
دانیال:فندک برا چیته نکنه..
نازنین:حالا می بینی
دانیال:بیا اینم فندک
سیگارام رو از تو جیبم در آوردم به نخ گزاشتم دهنم دانیال ازم گرفتش پرتش کرد یکی دیگه در آوردم اونم انداخت خاستم یکی دیگه رو بردارم دستمو گرفت
دانیال:جرعت داری بردار
یکی دیگه برداشتم خاستم بزارم رو لبام دانیال لبام رو محکم بوسید
دانیال:یه بار دیگه نکشی
نازنین:قول نمی دم
دانیال:بلای بدی سرت میارم😈
نازنین:شاید نکشم
دانیال:شاید نداریم حتما
نازنین:حالا اگه یکی دیگه بر دارم بازم می بوسیم؟
دانیال:می بوسمت اما جای دیگه رو
نازنین:کجا مثلا
دانیال:اینجا
مم.. هامو از رو پیرهن دندون گرفت خیلی درد داشت طوری که گریه ام گرفت
دانیال:ببخشید زیاده روی کردم
نازنین:باید جبرانش کنی
دانیال:باش اما چطور؟
نازنین:بزاری من سیگار بکشم
دانیال:(نفس عمیق )باش
منم سیگارم تموم شد و دانیال رو رسوندم خونه اش رو رفتم بیمارستان......
پارت هشتم
دانیال دستمو گرفته بود رسیدیم کافه دوتا قهوه تلخ سفارش دادیم و همه چی رو به دانیال گفتم و گریه ام گرفت اومد بغلم کرد و گفت
دانیال:مگه نمی گی که حالش خوبه
نازنین:آره حالش خوبه
دانیال:جای نگرانی نیست گریه نکن
اشکامو پاک کرد قهوه هامون هم آماده شد قهوه خوردیم و رفتیم تو ماشین
نازنین:دانیال تو داشبورد یه فندک هست بم بدش
دانیال:فندک برا چیته نکنه..
نازنین:حالا می بینی
دانیال:بیا اینم فندک
سیگارام رو از تو جیبم در آوردم به نخ گزاشتم دهنم دانیال ازم گرفتش پرتش کرد یکی دیگه در آوردم اونم انداخت خاستم یکی دیگه رو بردارم دستمو گرفت
دانیال:جرعت داری بردار
یکی دیگه برداشتم خاستم بزارم رو لبام دانیال لبام رو محکم بوسید
دانیال:یه بار دیگه نکشی
نازنین:قول نمی دم
دانیال:بلای بدی سرت میارم😈
نازنین:شاید نکشم
دانیال:شاید نداریم حتما
نازنین:حالا اگه یکی دیگه بر دارم بازم می بوسیم؟
دانیال:می بوسمت اما جای دیگه رو
نازنین:کجا مثلا
دانیال:اینجا
مم.. هامو از رو پیرهن دندون گرفت خیلی درد داشت طوری که گریه ام گرفت
دانیال:ببخشید زیاده روی کردم
نازنین:باید جبرانش کنی
دانیال:باش اما چطور؟
نازنین:بزاری من سیگار بکشم
دانیال:(نفس عمیق )باش
منم سیگارم تموم شد و دانیال رو رسوندم خونه اش رو رفتم بیمارستان......
۳.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.