DOCTORS OF GONGILL🥼part 74
جی هیون داخل اتاق مهمان، روی تختی که حتی از مال خودش هم بزرگتر بود، دراز کشیده
بود و در تالش بود تا بخوابد.
اواسط شب، در اتاقش باز شد و کسی با قدم ها نامنظم به سمتش امد. روی تخت دراز کشید و
دست هایش را دور جی هیون حلقه کرد و چشمانش را بست.
_ دوباره کابوس دیدی؟
+ همم...
جی هیون به سمت یونگی برگشت و به چهره ی خسته اش نگاه کرد.
_ میشه یه سوال بپرسم؟
یونگی با چشمان بسته گفت: اگه بگم نه گوش میکنی؟
جی هیون خندید و گفت: نه.
بعد از چند ثانیه گفت: پدرت... داره میمیره و ازت میخواد بری ببینیش؟
یونگی سر تکان داد.
_ و تو نمیخوای؟
یونگی باز هم سر تکان داد.
_ میدونم به من مربوط نیست اما... اگه جای تو بودم میرفتم.
یونگی چشمانش را باز کرد و به جی هیون نگاه کرد.
_ میدونی... پدر من خیلی زود مرد. زود تر از این که بتونم چهره شو به خاطر بسپرم. اگر
جای تو بودم میرفتم و حداقل برای اخرین بار به چهره اش نگاه میکردم. به امتحانش می ارزه
نه؟ میدونی که وقتی به چیزی توجه نکنی مغز اونو فراموش میکنه؟ تو خودت دکتر مغز و
اعصابی.
یونگی برای چند ثانیه نگاهش را بین چشم های جی هیون رد و بدل کرد و دوباره چشمانش را
بست.
+ نمیدونم... نمیدونم باید چیکار کنم.
جی هیون دستش را دراز کرد و موهای جلویی یونگی را کنار زد.
_ نمیخواد درباره ش فکر کنی. فعال فقط بخواب.
گوشه های لب یونگی به باال متمایل شد و به خواب رفت.
--
خانم مین، در حالی که کراوات پسرش را مرتب میکرد، گفت: امیدوارم یونگی پیداش نشه.
جیم جی پوزخندی زد و گفت: نگران نباش. احتماال االن کرما دارن مغز و استخونشو میخورن.
+ خوبه.
خانم مین کیف مشکی براقش را برداشت و رو به مردی که گوشه ی سالن ایستاده بود گفت:
ماشینو اماده کنید.
--
خانم مین و پسر اولش، کنار تختی ایستاده بودند، که مرد پیری رویش نشسته بود و دستگاه
تنفسی بهش وصل بود. کامال معلوم بود مرد دارد به سختی با مرگ دست و پنجه میکند و فقط
منتظر یک چیز است تا با خیال راحت بمیرد......
بود و در تالش بود تا بخوابد.
اواسط شب، در اتاقش باز شد و کسی با قدم ها نامنظم به سمتش امد. روی تخت دراز کشید و
دست هایش را دور جی هیون حلقه کرد و چشمانش را بست.
_ دوباره کابوس دیدی؟
+ همم...
جی هیون به سمت یونگی برگشت و به چهره ی خسته اش نگاه کرد.
_ میشه یه سوال بپرسم؟
یونگی با چشمان بسته گفت: اگه بگم نه گوش میکنی؟
جی هیون خندید و گفت: نه.
بعد از چند ثانیه گفت: پدرت... داره میمیره و ازت میخواد بری ببینیش؟
یونگی سر تکان داد.
_ و تو نمیخوای؟
یونگی باز هم سر تکان داد.
_ میدونم به من مربوط نیست اما... اگه جای تو بودم میرفتم.
یونگی چشمانش را باز کرد و به جی هیون نگاه کرد.
_ میدونی... پدر من خیلی زود مرد. زود تر از این که بتونم چهره شو به خاطر بسپرم. اگر
جای تو بودم میرفتم و حداقل برای اخرین بار به چهره اش نگاه میکردم. به امتحانش می ارزه
نه؟ میدونی که وقتی به چیزی توجه نکنی مغز اونو فراموش میکنه؟ تو خودت دکتر مغز و
اعصابی.
یونگی برای چند ثانیه نگاهش را بین چشم های جی هیون رد و بدل کرد و دوباره چشمانش را
بست.
+ نمیدونم... نمیدونم باید چیکار کنم.
جی هیون دستش را دراز کرد و موهای جلویی یونگی را کنار زد.
_ نمیخواد درباره ش فکر کنی. فعال فقط بخواب.
گوشه های لب یونگی به باال متمایل شد و به خواب رفت.
--
خانم مین، در حالی که کراوات پسرش را مرتب میکرد، گفت: امیدوارم یونگی پیداش نشه.
جیم جی پوزخندی زد و گفت: نگران نباش. احتماال االن کرما دارن مغز و استخونشو میخورن.
+ خوبه.
خانم مین کیف مشکی براقش را برداشت و رو به مردی که گوشه ی سالن ایستاده بود گفت:
ماشینو اماده کنید.
--
خانم مین و پسر اولش، کنار تختی ایستاده بودند، که مرد پیری رویش نشسته بود و دستگاه
تنفسی بهش وصل بود. کامال معلوم بود مرد دارد به سختی با مرگ دست و پنجه میکند و فقط
منتظر یک چیز است تا با خیال راحت بمیرد......
۲۴.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.