P32
آروم رفت و خوابید روی تخت منم رفتم و کنارش دراز کشیدم .
جونگ کوک : ا/ت
ا/ت : هوم
جونگ کوک : درد داری ؟
ا/ت : نه فقط یکم سرم گیج میره
جونگ کوک : چیزی میخوای برات بیارم ؟
ا/ت : نه
یکم مکث کردم و بعد با یه جرقه ای توی ذهنم گفتم : میگم اسم بچه ها رو چی بزاریم ؟
ا/ت : نمیدونم ، خودت نظری نداری ؟
جونگ کوک : نه ندارم ، چطوره از جین و بقیه هم کمک بگیریم .
ا/ت : فکر خوبیه
جونگ کوک : پس تا اون موقعه باید بچه صداشون کنیم
با حرفم خنده عمیقی روی لبش نشست و گفت : آره
خسته بود دیگه بیشتر از این حرف نزدم و گذاشتم بخوابه ، منم تصمیم گرفتم همینطوری کنارش بخوابم یه نگاه بهش کردم که چشماش رو بسته بود ، سرش رو نوازش کردم و خودمم چشمام رو بستم ، احساس میکنم این دختر کوچولو مادر خوبی میشه یه مادر مهربون و پایه که همه بچه ها عاشقشن ، فکر کنم جین اگه بچه ها رو ببینه دیگه بهمون پسشون نده اینقدر بچه دوست داره به هر حال خوشحالم ، خوشحالم از داشتن ا/ت و این دوتا بچه که امیدوارم شبیه مادرشون باشن ، چند دقیقه بعد از فکر اومدم بیرون و اروم کنار ا/ت خوابیدم
(چند ساعت بعد)
با صدای داد و فریادی از خواب بیدار شدم انگار یکی داشت داد میزد صداش رو میشنیدم ولی دقیقا نمی فهمیدم داره چی میگه ، آروم از کنار ا/ت بلند شدم جوری احساس نکنه و از خواب بیدار نشه بعدم از اتاق رفتم بیرون و به دنبال صدا رفتم ، احساس کردم صدا از اتاق بچه ها میاد برای همین راهم رو کج کردم و رفتم سمت اتاقشون ، دم در اتاق که رسیدم صدای یکی رو واضح میشنیدم که از طرز داد زدنش فهمیدم جینه .
جین : وایییی چقدر نازن ببینم کدوم به کدومه
جیمین : یعنی چی کدوم به کدومه بچن دیگه
جین : خب میدونم ، اسم ندارن ؟
جیمین : نه هنوز
جین : وای چقدر خوردنین دقیقا مثل ....
با شنیدن این حرف در رو باز کردم و گفتم : مثل ؟
جین : مغز کثیفتو رو تمیز کن منظورم مثل همدیگس
بعدم شونه های جیمین رو گرفت و عقب و جلوش کرد و گفت : چقدرررر نازنننن
جیمین : خیلی خب بابا ولم کن
جونگ کوک : هیسسسس
جین : چیه ؟
جونگ کوک : بچه هامو بیدار نکن
جین : نترس عسل های عمو خوابن
جونگ کوک : عسل های عمو ؟
جین : آره دیگه من عموشونم
جونگ کوک : اخه فکر کردم عمشونی
جین : ببند
جیمین از حرفامون خندید و گفت : مثل ا/ت خوابالوان
جونگ کوک : ا/ت
ا/ت : هوم
جونگ کوک : درد داری ؟
ا/ت : نه فقط یکم سرم گیج میره
جونگ کوک : چیزی میخوای برات بیارم ؟
ا/ت : نه
یکم مکث کردم و بعد با یه جرقه ای توی ذهنم گفتم : میگم اسم بچه ها رو چی بزاریم ؟
ا/ت : نمیدونم ، خودت نظری نداری ؟
جونگ کوک : نه ندارم ، چطوره از جین و بقیه هم کمک بگیریم .
ا/ت : فکر خوبیه
جونگ کوک : پس تا اون موقعه باید بچه صداشون کنیم
با حرفم خنده عمیقی روی لبش نشست و گفت : آره
خسته بود دیگه بیشتر از این حرف نزدم و گذاشتم بخوابه ، منم تصمیم گرفتم همینطوری کنارش بخوابم یه نگاه بهش کردم که چشماش رو بسته بود ، سرش رو نوازش کردم و خودمم چشمام رو بستم ، احساس میکنم این دختر کوچولو مادر خوبی میشه یه مادر مهربون و پایه که همه بچه ها عاشقشن ، فکر کنم جین اگه بچه ها رو ببینه دیگه بهمون پسشون نده اینقدر بچه دوست داره به هر حال خوشحالم ، خوشحالم از داشتن ا/ت و این دوتا بچه که امیدوارم شبیه مادرشون باشن ، چند دقیقه بعد از فکر اومدم بیرون و اروم کنار ا/ت خوابیدم
(چند ساعت بعد)
با صدای داد و فریادی از خواب بیدار شدم انگار یکی داشت داد میزد صداش رو میشنیدم ولی دقیقا نمی فهمیدم داره چی میگه ، آروم از کنار ا/ت بلند شدم جوری احساس نکنه و از خواب بیدار نشه بعدم از اتاق رفتم بیرون و به دنبال صدا رفتم ، احساس کردم صدا از اتاق بچه ها میاد برای همین راهم رو کج کردم و رفتم سمت اتاقشون ، دم در اتاق که رسیدم صدای یکی رو واضح میشنیدم که از طرز داد زدنش فهمیدم جینه .
جین : وایییی چقدر نازن ببینم کدوم به کدومه
جیمین : یعنی چی کدوم به کدومه بچن دیگه
جین : خب میدونم ، اسم ندارن ؟
جیمین : نه هنوز
جین : وای چقدر خوردنین دقیقا مثل ....
با شنیدن این حرف در رو باز کردم و گفتم : مثل ؟
جین : مغز کثیفتو رو تمیز کن منظورم مثل همدیگس
بعدم شونه های جیمین رو گرفت و عقب و جلوش کرد و گفت : چقدرررر نازنننن
جیمین : خیلی خب بابا ولم کن
جونگ کوک : هیسسسس
جین : چیه ؟
جونگ کوک : بچه هامو بیدار نکن
جین : نترس عسل های عمو خوابن
جونگ کوک : عسل های عمو ؟
جین : آره دیگه من عموشونم
جونگ کوک : اخه فکر کردم عمشونی
جین : ببند
جیمین از حرفامون خندید و گفت : مثل ا/ت خوابالوان
۳۶.۰k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.