𝔨𝔞𝔰𝔢𝔥𝔢 𝔨𝔥𝔬𝔬𝔫 𝔭𝔞𝔯𝔱 ¹²
( رزا )
ا/ت که رفت بیرون ترس برمداشت .
تهیونگ : پس همه چیزو میدونی اره ؟؟
رزا : اره .
تهیونگ : حتما هم میدونی که چقدر دوستت دارم .
به نشانه ی منفی سرم رو به اینطرف و اونطرف تکون دادم .
تهیونگ : دوست داری بدونی ؟؟
رزا : اوهوم .
یهویی اومد طرفم که خودمو عقب کشیدم .
رزا : نیا جلو ( با بغض )
تهیونگ : نترس کاری باهات ندارم .
سرشو آروم جلو آورد و گونمو بوسید . توی شوک بودم . فقط زل زده بودم به تیله های مشکی گنده . انگار که نتونه خودشو کنترل کنه یهو بغلم کرد . خشکم زده بود و هیچی نمیگفتم . ازم جدا شد و گفت : حالا دیگه میدونی ؟؟
بهت زده فقط سری تکون دادم .
رزا : تو دوست یونگی هستی درسته ؟؟
تهیونگ : درسته .
رزا : از خودت برام بگو .
تهیونگ : خب من پدر و مادر ندارم حقیقتا . اسم کاملم کیم تهیونگه . یه خواهر بزرگتر از خودم دارم به اسم کیم سویی ، یه خواهر کوچیکتر به اسم کیم سوجی ، یه برادر بزرگتر به اسم کیم سوکجین . با کوک شریکم و با هم دیگه داخل عمارت زندگی میکنیم .
رزا : حالا نوبت منه . من پدر و مادرم در اثر سانحه ی تصادف مردن . اون شب یونگی هم باهاشون بود . من فکر میکردم مرده . تا وقتی که ۱۶ سالم شد و پیداش کردم . اون موقع که پدر و مادرم مردن منو به یتیم خونه بردن . ده سالگی از اونجا یا ا/ت فرار کردیم و داخل رستوران کار میکردیم . هزینه ی دانشگاهمون رو از طریق کار کردن میدیم و داریم برای دندانپزشکی میخونیم . از اون شب که فرار کردیم منو ا/ت برای هم مثل دو تا خواهر شدیم . اما فقط فامیلی هامون مثل هم بود . تا جایی که فهمیدیم ما دختر عمو هستیم .
تهیونگ : وای .... واقعا ... خیلی سختی ... کشیدین ... درکت میکنم .
آهی کشیدم و گفتم : ممنون . من دیگه میرم پیش ا/ت .
تهیونگ : سر میز نهار میبینمت .
رزا : اوهوم . باشه .
رفتم سمت در و بازش کردم اما با دیدن دو جفت چشم گنده ی مشکی زهرم ترکید و جیغ بلندی کشیدم . یهویی یکی از پشت بغلم کرد و دستشو گذاشت روی دهنم .
تهیونگ : کر شدم دختر . آرومتر . اینحا چیکار میکنی ا/ت ؟؟
ا/ت : اومدم سراغ رزا ترسیدم گم بشه . بیا بریم رزا .
تهیونگ دستشو از روی دهنم برداشت . خداحافظی کردیم و با ا/ت رفتم پایین .
ا/ت که رفت بیرون ترس برمداشت .
تهیونگ : پس همه چیزو میدونی اره ؟؟
رزا : اره .
تهیونگ : حتما هم میدونی که چقدر دوستت دارم .
به نشانه ی منفی سرم رو به اینطرف و اونطرف تکون دادم .
تهیونگ : دوست داری بدونی ؟؟
رزا : اوهوم .
یهویی اومد طرفم که خودمو عقب کشیدم .
رزا : نیا جلو ( با بغض )
تهیونگ : نترس کاری باهات ندارم .
سرشو آروم جلو آورد و گونمو بوسید . توی شوک بودم . فقط زل زده بودم به تیله های مشکی گنده . انگار که نتونه خودشو کنترل کنه یهو بغلم کرد . خشکم زده بود و هیچی نمیگفتم . ازم جدا شد و گفت : حالا دیگه میدونی ؟؟
بهت زده فقط سری تکون دادم .
رزا : تو دوست یونگی هستی درسته ؟؟
تهیونگ : درسته .
رزا : از خودت برام بگو .
تهیونگ : خب من پدر و مادر ندارم حقیقتا . اسم کاملم کیم تهیونگه . یه خواهر بزرگتر از خودم دارم به اسم کیم سویی ، یه خواهر کوچیکتر به اسم کیم سوجی ، یه برادر بزرگتر به اسم کیم سوکجین . با کوک شریکم و با هم دیگه داخل عمارت زندگی میکنیم .
رزا : حالا نوبت منه . من پدر و مادرم در اثر سانحه ی تصادف مردن . اون شب یونگی هم باهاشون بود . من فکر میکردم مرده . تا وقتی که ۱۶ سالم شد و پیداش کردم . اون موقع که پدر و مادرم مردن منو به یتیم خونه بردن . ده سالگی از اونجا یا ا/ت فرار کردیم و داخل رستوران کار میکردیم . هزینه ی دانشگاهمون رو از طریق کار کردن میدیم و داریم برای دندانپزشکی میخونیم . از اون شب که فرار کردیم منو ا/ت برای هم مثل دو تا خواهر شدیم . اما فقط فامیلی هامون مثل هم بود . تا جایی که فهمیدیم ما دختر عمو هستیم .
تهیونگ : وای .... واقعا ... خیلی سختی ... کشیدین ... درکت میکنم .
آهی کشیدم و گفتم : ممنون . من دیگه میرم پیش ا/ت .
تهیونگ : سر میز نهار میبینمت .
رزا : اوهوم . باشه .
رفتم سمت در و بازش کردم اما با دیدن دو جفت چشم گنده ی مشکی زهرم ترکید و جیغ بلندی کشیدم . یهویی یکی از پشت بغلم کرد و دستشو گذاشت روی دهنم .
تهیونگ : کر شدم دختر . آرومتر . اینحا چیکار میکنی ا/ت ؟؟
ا/ت : اومدم سراغ رزا ترسیدم گم بشه . بیا بریم رزا .
تهیونگ دستشو از روی دهنم برداشت . خداحافظی کردیم و با ا/ت رفتم پایین .
۵۵.۳k
۰۲ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.