کسی که خانوادم شد p 49
( یک هفته بعد )
( کوک ویو)
سوار ماشینم بودم و به سمت کاخ میرفتم.....بازم احضارم کرده بود......احساس خوبی نداشتم.....بوی خطر و حس میکردم.....با صدای راننده به خودم اومدم.....رسیده بودیم....در های باغ رو باز کردن و ماشین داخل رفت.....در ماشن رو برام باز کردن.....به سمت در اصلی کاخ رفتم و برام بازش کردن......صدر اعظم و جلوی در دیدم.....
( علامت صدر اعظم & )
& شاهزاده اعلیحضرت داخل منتظرتان هستند.....من شمارا راهنمایی میکنم.....
پوزخندی به این حرفش زدم....
_ تو می خوای منو داخل کاخی که خودم توش به دنیا اومدم راهنمایی کنی؟
بدون اینکه منتظر جوابی بمونم رفتم به سمت پله ها.....از راه رو عبور کردم و به در بزرگی که پشتش اون مرد عوضیه به اصطلاح پدر بود رفتم.....بدون اینکه در بزنم یا ادای احترام کنم رفتم تو.....نشسته بود روی صندلی پشت میزش....همیشه از اون صندلی متنفر بودم.....روی مبل چرم قهوه ای اونور میز نشستم و پا روی پا انداختم.....
( علامت اعلیحضرت پدر کوک $ )
_ هرچی می خوای بگی بگو من وقت ندارم....
$ پسر جون سلامت کو؟
_ پشت در جاش گزاشتم......زود باش حرف تو بزن.....
$ چرا انقدر عجله آخه.....کلی باهم دیگه کار داریم.....
در باز شد و ی خدمتکار با سینی که روش جام های خون بودن اومد تو.....
_ من وقت اینجور چرت و پرت ها رو ندارم.....
$ بیا اول ی کم نوشیدنی بخوریم و انرژی بگیریم....
از جام بلند شدم و دستامو توی جیب شلوارم کردم....
_ نیازی به انرژی گرفتن ندارم پیر مرد توعم هر وقت انرژی گرفتنت تموم شد بهم بگو....
به سمت در پا تند کردم.....
$ اوه خیلی معذرت می خوام که یادم نبود البته تو نیازی به انرژی کردن خودت نداری وقتی دختری با اون خون کنارت داری.....اون دختر میتونه تو رو برای چندین هفته شارژ نگه داره.....
خشک شدم....به معنی واقعی کلمه سر جام خشک شدم.....اون میدونست.....میدونست و این....این افتضاهه.....برگشتم به طرفش و سعی کردم همون قیافه رو حفظ کنم.....
_ منظورت چیه؟
$ هم من و هم تو خوب میدونیم که اون دختر خون خاص داره.....
_ چرته...
$ اوه واقعا....باشه نظرت چیه اون دختر و بیاری اینجا تا خودمون بفهمیم.....
دستامو از عصبانیت مشت کردم تا کار اشتباهی ازم سر نزنه.....از خشم دندونام بهم ساییده میشدن......
_ حتی اگه ناخنتم بهش بخوره.....میکشمت...
$ اوووووو ببین داری به خاطر اون دختر پدرت و شاه این دنیا رو تهدید میکنی.....
_ برام مهم نیست کی ای.....فقط اخطارم و دادم.....
دوباره برگشتم که برم.....اما بازم.....
$ بهتره بیای بشینی و حرفامونو تموم کنی.....
_ دیگه حرفی نمونده...
$ اتفاقا خیلی حرف برای گفتن هست....
می خواستم بی اهمیت به حرفش برم اما.....
$ بهتره قبل از اینکه جون اون دختر و با رفتنت به خطر بندازی بشینی......
خشک شدم....بازم....خشک شدم....حتی بدتر از قبل.....جنون بهم قلبه کرد.....
( کوک ویو)
سوار ماشینم بودم و به سمت کاخ میرفتم.....بازم احضارم کرده بود......احساس خوبی نداشتم.....بوی خطر و حس میکردم.....با صدای راننده به خودم اومدم.....رسیده بودیم....در های باغ رو باز کردن و ماشین داخل رفت.....در ماشن رو برام باز کردن.....به سمت در اصلی کاخ رفتم و برام بازش کردن......صدر اعظم و جلوی در دیدم.....
( علامت صدر اعظم & )
& شاهزاده اعلیحضرت داخل منتظرتان هستند.....من شمارا راهنمایی میکنم.....
پوزخندی به این حرفش زدم....
_ تو می خوای منو داخل کاخی که خودم توش به دنیا اومدم راهنمایی کنی؟
بدون اینکه منتظر جوابی بمونم رفتم به سمت پله ها.....از راه رو عبور کردم و به در بزرگی که پشتش اون مرد عوضیه به اصطلاح پدر بود رفتم.....بدون اینکه در بزنم یا ادای احترام کنم رفتم تو.....نشسته بود روی صندلی پشت میزش....همیشه از اون صندلی متنفر بودم.....روی مبل چرم قهوه ای اونور میز نشستم و پا روی پا انداختم.....
( علامت اعلیحضرت پدر کوک $ )
_ هرچی می خوای بگی بگو من وقت ندارم....
$ پسر جون سلامت کو؟
_ پشت در جاش گزاشتم......زود باش حرف تو بزن.....
$ چرا انقدر عجله آخه.....کلی باهم دیگه کار داریم.....
در باز شد و ی خدمتکار با سینی که روش جام های خون بودن اومد تو.....
_ من وقت اینجور چرت و پرت ها رو ندارم.....
$ بیا اول ی کم نوشیدنی بخوریم و انرژی بگیریم....
از جام بلند شدم و دستامو توی جیب شلوارم کردم....
_ نیازی به انرژی گرفتن ندارم پیر مرد توعم هر وقت انرژی گرفتنت تموم شد بهم بگو....
به سمت در پا تند کردم.....
$ اوه خیلی معذرت می خوام که یادم نبود البته تو نیازی به انرژی کردن خودت نداری وقتی دختری با اون خون کنارت داری.....اون دختر میتونه تو رو برای چندین هفته شارژ نگه داره.....
خشک شدم....به معنی واقعی کلمه سر جام خشک شدم.....اون میدونست.....میدونست و این....این افتضاهه.....برگشتم به طرفش و سعی کردم همون قیافه رو حفظ کنم.....
_ منظورت چیه؟
$ هم من و هم تو خوب میدونیم که اون دختر خون خاص داره.....
_ چرته...
$ اوه واقعا....باشه نظرت چیه اون دختر و بیاری اینجا تا خودمون بفهمیم.....
دستامو از عصبانیت مشت کردم تا کار اشتباهی ازم سر نزنه.....از خشم دندونام بهم ساییده میشدن......
_ حتی اگه ناخنتم بهش بخوره.....میکشمت...
$ اوووووو ببین داری به خاطر اون دختر پدرت و شاه این دنیا رو تهدید میکنی.....
_ برام مهم نیست کی ای.....فقط اخطارم و دادم.....
دوباره برگشتم که برم.....اما بازم.....
$ بهتره بیای بشینی و حرفامونو تموم کنی.....
_ دیگه حرفی نمونده...
$ اتفاقا خیلی حرف برای گفتن هست....
می خواستم بی اهمیت به حرفش برم اما.....
$ بهتره قبل از اینکه جون اون دختر و با رفتنت به خطر بندازی بشینی......
خشک شدم....بازم....خشک شدم....حتی بدتر از قبل.....جنون بهم قلبه کرد.....
۳۳.۴k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.