فیک (وقتی دزدیدنت...)
ویو ا/ت
کوک : خوشگلن؟ (پوزخند)
ا/ت هو//ل شدم و به دیوار نگاه کردم
کوک : خودتو نزن به اون راه بیا بغل//م بیب (پوزخند شیطانی)
ا/ت با ترس به سمتش رفتم که یهو کشیدم تو بغل//ش افتاد روم فقط میخواستم برم اشک هام حلقه زدن تو چشمام و با التماس به کوک گفتم
ا/ت : تروخدا بس جون من (بغض)
کوک : نمیشه (پوزخند) داشت شورتک رو در می اورد که ته از راه رسید
ته : چیکار میکنی کوک ( پوزخند )
کوک : توهم بیا کمک ( پوزخند شیطانی)
ته : اومدم ( پوزخند )
ا/ت : اشک هام میریختن وولی کسی اصلا بهم توجه نمیکرد کوک شروع به بو//سیدن ل//ب هام وحش//یانه میم//کید
و ته داشت سی//نه هامو میخورد
ا/ت از ترس میلرزید که ته گا// از سی//نه ی ا/ت گرفت ا/ت یه نا//له خیلی ( چ//یزی کش//ید حالا نمیتونم بگم)
(انتظار دارید بقیشو بنویسم من اس//مات نمینویسم😂🤲🏾)
عصری با دل دردی بدی از خواب بیدار شدم و نگاه به دو تاشون کردم خواب بودن و لخ//ت بودن با فکر به اتفاق های دیشب اشک هام جاری شدن و به سمت دست//شویی رفتم و کار مربوطه رو انجام دادم و دیدم که ته از خواب بیدار شد اما کوک نه سریع خودمو توی دست//شویی قایم کردم که نبینتم ته اومد که دست صوزتشو بشوره که من رو دید حالا با اینکه اتاق خودشونم دست//شویی و حم//ام داره حالا نمیدونم ولی اومد و منو دید
ته : سلام عصر بخیر بیب ( لبخند )
ا/ت : ممنون (ترسیده و بغض)
ته : میشه من دیگه بغضت رو روی صورتت نبینم گرلم (لبخند نگران)
ا/ت : با این کار های که با من کردید انتظار دارید ناراحت نشم ازتون متنفرم (گریه)
ویو کوک
از صدای گریه ا/ت بیدار و رفتم ببینم چخبره و دیدم ا/ت و ته دارن باهم حرف میزنن
کوک : ته چیکارش کردی(نگران)
ته : هیچی خودش شروع کرد به گریه کردن (پوزخند)
کوک : ته راستی امروز اعضای باند میان خونمون هااا (داد)
ته : اوکیه (داد)
ادامه دارد ...
لایک 20👏🏻🎀
کامنت 10👏🏻🎀
چطور بود 🤲🏾💗
#فیک #فیکشن #تهکوک ⭐️🤞🏻
کوک : خوشگلن؟ (پوزخند)
ا/ت هو//ل شدم و به دیوار نگاه کردم
کوک : خودتو نزن به اون راه بیا بغل//م بیب (پوزخند شیطانی)
ا/ت با ترس به سمتش رفتم که یهو کشیدم تو بغل//ش افتاد روم فقط میخواستم برم اشک هام حلقه زدن تو چشمام و با التماس به کوک گفتم
ا/ت : تروخدا بس جون من (بغض)
کوک : نمیشه (پوزخند) داشت شورتک رو در می اورد که ته از راه رسید
ته : چیکار میکنی کوک ( پوزخند )
کوک : توهم بیا کمک ( پوزخند شیطانی)
ته : اومدم ( پوزخند )
ا/ت : اشک هام میریختن وولی کسی اصلا بهم توجه نمیکرد کوک شروع به بو//سیدن ل//ب هام وحش//یانه میم//کید
و ته داشت سی//نه هامو میخورد
ا/ت از ترس میلرزید که ته گا// از سی//نه ی ا/ت گرفت ا/ت یه نا//له خیلی ( چ//یزی کش//ید حالا نمیتونم بگم)
(انتظار دارید بقیشو بنویسم من اس//مات نمینویسم😂🤲🏾)
عصری با دل دردی بدی از خواب بیدار شدم و نگاه به دو تاشون کردم خواب بودن و لخ//ت بودن با فکر به اتفاق های دیشب اشک هام جاری شدن و به سمت دست//شویی رفتم و کار مربوطه رو انجام دادم و دیدم که ته از خواب بیدار شد اما کوک نه سریع خودمو توی دست//شویی قایم کردم که نبینتم ته اومد که دست صوزتشو بشوره که من رو دید حالا با اینکه اتاق خودشونم دست//شویی و حم//ام داره حالا نمیدونم ولی اومد و منو دید
ته : سلام عصر بخیر بیب ( لبخند )
ا/ت : ممنون (ترسیده و بغض)
ته : میشه من دیگه بغضت رو روی صورتت نبینم گرلم (لبخند نگران)
ا/ت : با این کار های که با من کردید انتظار دارید ناراحت نشم ازتون متنفرم (گریه)
ویو کوک
از صدای گریه ا/ت بیدار و رفتم ببینم چخبره و دیدم ا/ت و ته دارن باهم حرف میزنن
کوک : ته چیکارش کردی(نگران)
ته : هیچی خودش شروع کرد به گریه کردن (پوزخند)
کوک : ته راستی امروز اعضای باند میان خونمون هااا (داد)
ته : اوکیه (داد)
ادامه دارد ...
لایک 20👏🏻🎀
کامنت 10👏🏻🎀
چطور بود 🤲🏾💗
#فیک #فیکشن #تهکوک ⭐️🤞🏻
۱۸.۶k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.