تک پارتی از یونگی(تکپارتی کلاسیک)
عاشق شکست خورده ایی که زیر پنجره معشوقش نشسته بود
گل رز پرپر شده قرمز رو توی دستش گرفته بود و در انتظار اینکه معشوقش بیرون بیاد بی تابی میکرد
دستی روی جلیقه قهوه ایی رنگش کشید و از روی زمین بلند شد
آستین های پیرهن سفیدش رو تکون داد و خاک رو از روی آستین هاش پاک کرد
صدای باز شدنِ درِ خونهِ معشوقش وادارش کرد تا به سمت در برگرده
لحظه ایی برای باز هزارم دلباخت
دلش رو به لب های سرخ دخترِ مو مشکی باخت..
سر تا پای دختر رو توی حافظش حک کرد
لباس آبی سلطنتی..پیرهن سفید و کفش های پاشنه کوتاه
موهای حالت دار و بافته شدهِ مشکی..
چشم های بادومی و بینی سر بالا
لب های قرمز
بی قرارش کرده بود! جز به جز صورت ا.ت بی قرارش کرده بود
دختر بی توجه از کنار یونگی رد شد
یونگی با چکمه های مشکی رنگش سرعتش رو پشت سر ا.ت زیاد کرد: وایسا ا.ت وایسا.. اجازه بده بهت بگم از خودم..از اینکه هر لحظه دنبالت باشم خسته نشدم..ولی از اینکه هر بار دست رد به سینم زدی طاقتم تاب اومده
همچنان که گل رز رو بین انگشت هاش محکم گرفته بود به دنبال ا.ت حرکت میکرد
چشماش رو قسم داده بود که همیشه ا.ت رو بپرسته و میپرستید!!
تک تک نفس های ا.ت رو برای خودش میخواست
نگاه های ا.ت رو توی چشم های خودش میخواست..
لمس های ا.ت رو برای قلب خودش می طلبید!
با هر قدمش تقلا میکرد تا ا.ت برای چند دقیقه هم که شده صبر کنه تا با یونگی هم کلام شه!
بعد از تقلا های پی در پی بالاخره ایستاد
دامنش رو که روی زمین خاکی کشیده میشد بالا گرفت و جواب لحن پر از التماس یونگی رو داد: مین یونگی! خودت پاهات درد نگرفت؟؟ خسته نشدی؟
یونگی نفس نفس زنان با لبخند به دختر عجولِ رو به روش خیره شد
گل رز رو به روی لب های سرخ دختر قرار داد و جوابش رو با. لحن آروم بیان کرد: برای به دست آوردنت خسته نمیشم!
دفعه قبلی گل. رو زمین انداختی..اینبار هم میخوای بندازی؟ نمیگی با هربار زمین انداختن گل قلبم رو هم زمین میندازی دختر؟
یونگی موهای مشکیش رو بالا داد و به چشم های جادوگرِ ا.ت نگاه کرد: بیا یه بار هم به من توجه کن..ببین چقدر میتونم دیوونه باشم!
ا.ت دستشو از دامنش ول کرد و به اقیانوس چشم های یونگی خیره شد: خاطرات شیرینی بودن یونگی! اولین بوسَت به یادمه..جاهایی که باهم رفتیم..اسب سواریمون...همه چی یادمه..ولی دیگه نمیخوام صبر کنم! دیگه نمیخوام ادامه بدم!
گل رزی که هنوز روبه روی صورتش بود رو پس زد و به راهش ادامه داد
قدمی از قدمش بر نداشته بود که به عقب کشیده شد
دست مردونه ایی دور گردنش حصار بست و بهش نزدیک تر شد
ادامه پارت بعدی:>
گل رز پرپر شده قرمز رو توی دستش گرفته بود و در انتظار اینکه معشوقش بیرون بیاد بی تابی میکرد
دستی روی جلیقه قهوه ایی رنگش کشید و از روی زمین بلند شد
آستین های پیرهن سفیدش رو تکون داد و خاک رو از روی آستین هاش پاک کرد
صدای باز شدنِ درِ خونهِ معشوقش وادارش کرد تا به سمت در برگرده
لحظه ایی برای باز هزارم دلباخت
دلش رو به لب های سرخ دخترِ مو مشکی باخت..
سر تا پای دختر رو توی حافظش حک کرد
لباس آبی سلطنتی..پیرهن سفید و کفش های پاشنه کوتاه
موهای حالت دار و بافته شدهِ مشکی..
چشم های بادومی و بینی سر بالا
لب های قرمز
بی قرارش کرده بود! جز به جز صورت ا.ت بی قرارش کرده بود
دختر بی توجه از کنار یونگی رد شد
یونگی با چکمه های مشکی رنگش سرعتش رو پشت سر ا.ت زیاد کرد: وایسا ا.ت وایسا.. اجازه بده بهت بگم از خودم..از اینکه هر لحظه دنبالت باشم خسته نشدم..ولی از اینکه هر بار دست رد به سینم زدی طاقتم تاب اومده
همچنان که گل رز رو بین انگشت هاش محکم گرفته بود به دنبال ا.ت حرکت میکرد
چشماش رو قسم داده بود که همیشه ا.ت رو بپرسته و میپرستید!!
تک تک نفس های ا.ت رو برای خودش میخواست
نگاه های ا.ت رو توی چشم های خودش میخواست..
لمس های ا.ت رو برای قلب خودش می طلبید!
با هر قدمش تقلا میکرد تا ا.ت برای چند دقیقه هم که شده صبر کنه تا با یونگی هم کلام شه!
بعد از تقلا های پی در پی بالاخره ایستاد
دامنش رو که روی زمین خاکی کشیده میشد بالا گرفت و جواب لحن پر از التماس یونگی رو داد: مین یونگی! خودت پاهات درد نگرفت؟؟ خسته نشدی؟
یونگی نفس نفس زنان با لبخند به دختر عجولِ رو به روش خیره شد
گل رز رو به روی لب های سرخ دختر قرار داد و جوابش رو با. لحن آروم بیان کرد: برای به دست آوردنت خسته نمیشم!
دفعه قبلی گل. رو زمین انداختی..اینبار هم میخوای بندازی؟ نمیگی با هربار زمین انداختن گل قلبم رو هم زمین میندازی دختر؟
یونگی موهای مشکیش رو بالا داد و به چشم های جادوگرِ ا.ت نگاه کرد: بیا یه بار هم به من توجه کن..ببین چقدر میتونم دیوونه باشم!
ا.ت دستشو از دامنش ول کرد و به اقیانوس چشم های یونگی خیره شد: خاطرات شیرینی بودن یونگی! اولین بوسَت به یادمه..جاهایی که باهم رفتیم..اسب سواریمون...همه چی یادمه..ولی دیگه نمیخوام صبر کنم! دیگه نمیخوام ادامه بدم!
گل رزی که هنوز روبه روی صورتش بود رو پس زد و به راهش ادامه داد
قدمی از قدمش بر نداشته بود که به عقب کشیده شد
دست مردونه ایی دور گردنش حصار بست و بهش نزدیک تر شد
ادامه پارت بعدی:>
۱۹.۳k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.