❀Suga❃واشنات❀
بدن ظریفش بین لباس حریر و سفید رنگش میدرخشید .موهای مشکی و براقش تا روی پاهای کشیده اش میومد و کلمه ی فوقالعاده تنها چیزی بود که میشد باهاش توصیفش کرد ولی فایده ای نداشت .این زن یه جادوگر بود که قرار بود از این دنیا محو شه.کلافگی بی حوصلگی توی صورت یونگی داد میزد. انگشتای کشیده شو روی پوست شیشه ای پسرک کشید و لب زد.
"بهم بگو چی عصبیت کرده یونگی؟ "
دستای زن رو از روی صورتش پس زد و همونطور که عصبی روبروش می ایستاد از بین دندوناش غرید.
"بروجلو جادوگر کثیف ..."
بی معطلی دستای زن و با زنجیر بست و با لگد به سمت جایگاه هلش داد. لبخند رو لب های نازکش نقش بست با اینکه به ستون چوبی زنجیر شده بود و صدای مردم که نفرینش میکردند تو گوشهاش میپیچید ، برای آخرین بار به چهره ی بی تفاوت و پوزخند نصفه و نیمه و بغضی که از پشت نقابش معلوم بود خیره شد .
"مراقب خودت باش عزیزم"
"بهم بگو چی عصبیت کرده یونگی؟ "
دستای زن رو از روی صورتش پس زد و همونطور که عصبی روبروش می ایستاد از بین دندوناش غرید.
"بروجلو جادوگر کثیف ..."
بی معطلی دستای زن و با زنجیر بست و با لگد به سمت جایگاه هلش داد. لبخند رو لب های نازکش نقش بست با اینکه به ستون چوبی زنجیر شده بود و صدای مردم که نفرینش میکردند تو گوشهاش میپیچید ، برای آخرین بار به چهره ی بی تفاوت و پوزخند نصفه و نیمه و بغضی که از پشت نقابش معلوم بود خیره شد .
"مراقب خودت باش عزیزم"
۱۴.۷k
۲۰ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.