فیک تهیونگ پارت ۳۸
از زبان ا/ت
بلند شدم یه آهنگ فارسی پلی کردم
آنسا گفت : من نمیفهمم چی میگه...
میا و مینجا گفتن : همچنین
گفتم : این آهنگ پرشین فارسی...میخوام امشب به سبک خودم خوشحال باشم....شروع به رقصیدن کردم
میا هم بلند شد و هرکاری من میکردم انجام میداد خیلی خوش گذشت
بعد از شام...نگاهم رو دادم سمته پسرا اونا هم نشسته بودن و حرف میزدن و میخندیدن چشمم رو دادم سمته تهیونگ چقدر خوب میخنده....چی میشد مانعی بینمون نبود و باهم میخندیدم...چی میشد هیچکس توی این دنیا ما رو از هم جدا نمیکرد...چرا باید نتونم پیشش باشم...احساس کردم یه چیزی روی گونم سر خورد دستم رو زدم بهش اشکه انگشتم که با پاک کردنه اشکم خیس شده بود رو نگاه کردم و لبخند زدم
مینجا صدام زد برگشتم سمتشون گفت : کجایی ا/ت
خندیدم و گفتم : اینجام...
بطری گذاشت وسط نگاهشون کردم و گفتم : اینا چی هستن ؟
میا ، مینجا و آنسا بهم نگاه کردن و خندیدن
گفتم : هی شما سه تا به چی میخندین ؟
مینجا گفت : یادته رفته بودیم بار تو به اینا یه چیزی میگفتی....اممم...چی بود..چی میگفتی بهشون
یهو میا داد زد و گفت : آب شنگولی
اینو گفت شروع به خندیدن کردن ایندفعه منم باهاشون میخندیدم گفتم : آها پس که اینطور...اما من نمیخورم نوش جونتون
آنسا گفت : ا/ت یه کوچولو بخور فقط یکم؟
گفتم : نه...شما بخورین خوش باشین من با همین آب پرتقالم هم خوشم
ریختن توی لیواناشون
منم آب پرتقال ریختم توی لیوانم
یهویی سر کشیدن هر سه تاشون
منم آب پرتقالم رو با خیال راحت خوردم....
(۱ ساعت بعد )
از زبان ا/ت
اینقدر خورده بودن مست کامل بودن...کارشون دسته خودشون نبود
بطری ها رو از دستشون گرفتم و گفتم : بسه دیگه حال و روزتون رو نمیبینین
بلند شدم اول از همه میا رو بلند کردم آخ چقدر سنگینه
جیمین از اونور بلند گفت : ا/ت کمک نمیخوای...
اونا هم مست بودن داشتن دری وری میگفتن
گفتم : ببند بابا نه نمیخوام تو همونجا لازمی باید دوستات رو ببری
چشم غوره رفتم و میا رو بردم تو... اینجا اتاق داره
میا رو گذاشتم روی مبل و رفتم تا دنبال اتاق بگردم
هوففف فقط ۲ تا اتاق داره که اونم طبقه بالا
با هر بدبختی بود میا رو بردم بالا گذاشتمش رو تخت قشنگ و آروم خوابید
برگشتم پایین
.......
( پارت بعدیش رو خیلی دوست دارم چون خیلی خوبه ولی فعلا خداحافظ )
بلند شدم یه آهنگ فارسی پلی کردم
آنسا گفت : من نمیفهمم چی میگه...
میا و مینجا گفتن : همچنین
گفتم : این آهنگ پرشین فارسی...میخوام امشب به سبک خودم خوشحال باشم....شروع به رقصیدن کردم
میا هم بلند شد و هرکاری من میکردم انجام میداد خیلی خوش گذشت
بعد از شام...نگاهم رو دادم سمته پسرا اونا هم نشسته بودن و حرف میزدن و میخندیدن چشمم رو دادم سمته تهیونگ چقدر خوب میخنده....چی میشد مانعی بینمون نبود و باهم میخندیدم...چی میشد هیچکس توی این دنیا ما رو از هم جدا نمیکرد...چرا باید نتونم پیشش باشم...احساس کردم یه چیزی روی گونم سر خورد دستم رو زدم بهش اشکه انگشتم که با پاک کردنه اشکم خیس شده بود رو نگاه کردم و لبخند زدم
مینجا صدام زد برگشتم سمتشون گفت : کجایی ا/ت
خندیدم و گفتم : اینجام...
بطری گذاشت وسط نگاهشون کردم و گفتم : اینا چی هستن ؟
میا ، مینجا و آنسا بهم نگاه کردن و خندیدن
گفتم : هی شما سه تا به چی میخندین ؟
مینجا گفت : یادته رفته بودیم بار تو به اینا یه چیزی میگفتی....اممم...چی بود..چی میگفتی بهشون
یهو میا داد زد و گفت : آب شنگولی
اینو گفت شروع به خندیدن کردن ایندفعه منم باهاشون میخندیدم گفتم : آها پس که اینطور...اما من نمیخورم نوش جونتون
آنسا گفت : ا/ت یه کوچولو بخور فقط یکم؟
گفتم : نه...شما بخورین خوش باشین من با همین آب پرتقالم هم خوشم
ریختن توی لیواناشون
منم آب پرتقال ریختم توی لیوانم
یهویی سر کشیدن هر سه تاشون
منم آب پرتقالم رو با خیال راحت خوردم....
(۱ ساعت بعد )
از زبان ا/ت
اینقدر خورده بودن مست کامل بودن...کارشون دسته خودشون نبود
بطری ها رو از دستشون گرفتم و گفتم : بسه دیگه حال و روزتون رو نمیبینین
بلند شدم اول از همه میا رو بلند کردم آخ چقدر سنگینه
جیمین از اونور بلند گفت : ا/ت کمک نمیخوای...
اونا هم مست بودن داشتن دری وری میگفتن
گفتم : ببند بابا نه نمیخوام تو همونجا لازمی باید دوستات رو ببری
چشم غوره رفتم و میا رو بردم تو... اینجا اتاق داره
میا رو گذاشتم روی مبل و رفتم تا دنبال اتاق بگردم
هوففف فقط ۲ تا اتاق داره که اونم طبقه بالا
با هر بدبختی بود میا رو بردم بالا گذاشتمش رو تخت قشنگ و آروم خوابید
برگشتم پایین
.......
( پارت بعدیش رو خیلی دوست دارم چون خیلی خوبه ولی فعلا خداحافظ )
۱۰۰.۹k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.